eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
برایت یار نبودم ولی کاش عار هم نباشم ...
ما را ببخش اگر فقط جمعه ها به یاد شماییم💔
- بر چهره دلربای ِمهدی صلوات :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیمـ🌸 ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۸ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Friday - 07 April 2023 قمری: الجمعة، 16 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹رسیدن محمد بن ابی بکر رحمة الله علیه به مصر،‌ 37ه-ق 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا اولین شب قدر ▪️3 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️4 روز تا دومین شب قدر ▪️5 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️6 روز تا سومین شب قدر
🔆 حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: پدرم قبل از رحلتش به من فرمود: هر كس سه روز بر او و بر من درود فرستد خدا بهشت را بر او واجب گرداند. راوى مى‌گويد: گفتم: در زندگى او و شما؟ حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: بلى هم در حال حيات، و هم پس از مرگ. 📚 تهذيب الاحكام ج ۶:۹.
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید قاسم میر حسینی قائم مقام لشکر ۴۱ ثار الله... فرزند:حاج مراد علی تولد :۱۳۴۲/۵/۲ زابل روستای صفدر میربیگ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۰عملیات کربلای پنج شلمچه مزار: گلزار شهدای بخش جزینک شهر زهک 🌷 دنیای فانی به هیچکس وفایی نداشته است و نهایت کمال و غایت بلندی آن فناستد فنا در خدا و رسیدن به لقای پروردگار. مرگ همه را در کام خود می بلعد و چون مرگ حتمی است، معقول است مرگ ، باشد و در زندگی در جهان هستند زمینه (ساز) سازندگی و حیاط اخروی باشد و بهتر است با در پیشگاه انبیاء و اولیا و شهدا سر افکنده و خجل نباشیم 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید قاسم میر حسینی صـلوات🌼
جز16.mp3
3.95M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 32 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_16 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 32 دقیقه یک جزء تلاوت
🌺 نکات کلیدی جزء شانزدهم قرآن کریم 🌺 1- اگر خدا چیزی را از مؤمن گرفت، بهتر از آن را به او می‌دهد. (کهف: 81) 2- در هیچ شرایطی از درخواست کردن از خدا، ناامید نشوید. (مریم: 4) 3- خدا مهر و محبت مسلمانانی را که کارهای خوب می‌کنند، در دل‌ها می‌اندازد. (مریم: 96) 4- قرآن برای به زحمت افتادن نیست بلکه برای پند گرفتن است. (طه: 203) 5- با دشمن اول با نرمی سخن بگویید شاید پند گیرد و تکانی بخورد. (طه: 44) 6- هرکس از یاد و نام خدا روگردان شود، در سختی و فشار زندگی می‌کند. (طه: 124) 7- از خوراکی‌های پاک خدا بخورید ولی در آن زیاده‌روی نکنید که سزاوار غضب الهی می‌شود. (طه: 81) 8- کسانی که در دنیا آیات خدا را به فراموشی می‌سپارند، در قیامت فراموش می‌شوند. (طه: 126) 9- خانواده‌ات را به نمازخواندن سفارش کن و خودت هم به آن مداومت داشته باش. (طه: 132)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت49 به اصرار من آخرین شب زندگیمونو تو اتاق حسین خوابیدیم تا صبح
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁عشق در یک نگاه🍁 قسمت50 مامان و بابا خیلی اصرار کردن که برم خونشون .ولی نمیتونستم ، فقط تو خونه خودم بود که میتونستم حسام و پیدا کنم زهرا شبها میاومد تا تنها نباشم ولی اگه تمام دنیا هم میاومدن کنارم نمیتونستن جای خالی حسام و پر کنن دو روز از رفتن حسام گذشته بود و من بی تاب دیدنش نزدیک ظهر بود که تلفن خونه زنگ خورد با هر بار صدای زنگ ،تمام تنم میلرزید گوشی رو برداشتم - بله * سلام نرگسم ( باورم نمیشد ،حسام بود ،از شوق دوباره شنیدن صداش گریه ام گرفت) حسام: الو نرگس ،الو - جانه دلم حسام : جانت سلامت خانم ،خوبی نرگسی - کدوم عاشق و دیدی که در فراق عشقش خوب باشه حسام: ععع نرگسم ،قرارمون یادت رفت؟ - شما به بزرگیه خودتون عفو کنین ! حسام : (خندید) هر چند درجایگاهی نیستم که ببخشم ولی قبول میکنم - چقدر دلم برای صدات تنگ شده بود حسام: نرگسم ،پسرمون چه طوره ؟ - خوبه ،پسرت هم منتظر دیدنته حسام: الهی فدای جفتتون بشم - خدا نکنه حسام: خانومم ،زیاد نمیتونم حرف بزنم ،الانم با کلی پارتی بازی تونستم تماس بگیرم ،مواظب خودت و گل پسرمون باش - چشم ،تو هم زود به زود زنگ بزن حسام: باشه چشم ،خیلی دوستت دارم - ما بیشتر آقا حسام: یا علی - یا علی با صحبت کردن با حسام ،یه چند روزی حالم خوب بود در نبود حسام،فیلما و عکساش میشدن همدم تنهایی ام زهرا هر چند وقت یه بار می اومد دنبالم و باهم میرفتیم بیرون چند باری هم باهم رفتیم دانشگاه پیش خانم موسوی نزدیکای عید بود اولین عیده زندگی مشترکمون بود و حسام کنارم نبود بابا اومد دنبالم و منو با خودش برد خونه وقتی وارد خونه شدم زهرا داشت سفره هفت سین و یه گوشه خونه تزیین میکرد زهرا: به خانم خانما ،لباست و عوض کن بیا بقیه کاراش باتوعه هاا لباسمو عوض کردم و برگشتم کنارش نشستم زهرا: بیا عزیزم رنگ کردن تخم مرغا دستای تو رو میبوسه یه لبخندی زدمو شروع کردم به نقاشی تخم مرغا ساعت ۸ شب سال تحویل بود دلم شور میزد شوره حسام،که اینکه شاید زنگ بزنه خونه و من نباشم صدای زنگ در اومد زهرا چادرشو سرش گذاشت و رفت درو باز کرد از پنجره نگاه کردم ،اقا جواد بود در باز شد و اومدن داخل آقا جواد: سلام مامان: سلام پسرم خوبی؟ - سلام آقا جواد اقا جواد : خیلی ممنون چند دقیقه بعد بابا هم به جمع ما اضافه شد همه دور هفت سین نشسته بودن منم یه گوشه ای نشستم همه چشماشون بسته بود و دعا میخوندن ای کاش میشد التماس کنم برای عزیز منم دعا کنن... ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت51 سال تحویل شد و همه به هم تبریک گفتیم نیم ساعت بعد تلفن خونه زنگ خورد زهرا گوشی رو برداشت نمیدونستم داره باکی صحبت میکنه که اینقدر خوشحاله زهرا: نرگس خانم ،بیا یه نفر پشت خطه کارت داره - با من؟ کیه؟ زهرا: بیا خودت میفهمی عزیز جان گوشی رو برداشتم - الو ( با شنیدن صدای حسام نشستم روی زمین ) حسام: نرگسم ،عیدت مبارک خانومم - عید تو هم مبارک اقا حسام: شرمندم ،که این لحظه کنارت نیستم - دشمنت شرمنده، همین که الان صداتو میشنوم ،به یه دنیا میارزه ! کی بر میگردی حسام جان حسام: بعد عید بر میگردم خانومی ، پسر گلمون چه طوره؟ - خوبه ، ،اونم مثل من ندیده عاشقت شده حسام: شرمنده تونم حلالم کنین - حسام جان ،نمیشه بیشتر زنگ بزنی ،تا صداتو بشنوم حسام: شرمنده خانومی ،اینجا اوضاع زیاد مناسب نیست،واسه همین اجازه نمیدن زیاد صحبت کنیم - باشه عزیزم حسام: نرگسم ،کاری نداری ،باید قطع کنم ،بچه های دیگه باید تماس بگیرن با خانواده هاشون - مواظب خودت باش حسام: تو هم مواظب خودت و پسرمون باش ،خیلی دوستت دارم ،یا علی با قطع شدن تماس ،گریه ام شدت گرفت تمام امیدم این بود که قراره زود برگرده در نبود حسام از خونه غافل شده بودم با زهرا رفتیم خونه رو تمیز کردیم و باهم رفتیم بازار یه کم خرید واسه خونه کردیم آخرای عید بود و من خوشحال برای دیدن عشقم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت52 از آخرین تماسمون ،حسام دیگه تماس نگرفت، دلشوره گرفتم ،ولی خودمو قانع میکردم به اینکه حتمن اجازه نداره زنگ بزنه ،یا حتمن خطا خراب شده دلشوره امانمو بریده بود چند شب ،پشت سر هم خوابهای آشفته میدیم با دیدن خوابها ،دلواپسی و دلشوره هام زیاد شد یه روز صدای زنگ در اومد چادرمو سرم کردم در و باز کردم بابا بود لباس مشکی به تن داشت - سلام بابا جون بابا: سلام دخترم - اتفاقی افتاده؟ بابا: نه بابا جان، لباست و بپوش بریم جایی ( توی راه دلم مثل سیر و سرکه میجوشید ،مسیری که میرفتیم سمت معراج بود ،تپش قلبم شدت گرفت ) - بابا جون داریم میریم معراج؟ ( بابا دستش اشکای چشمشو پاک میکرد رسیدیم معراج و زهرا و مامان و اقا جواد با چند نفر دیگه هم بودن) دلم نمیخواست از ماشین پیاده شم دلم نمیخواست چیزی به من بگن که نمیتونم باورش کنم دست و پام میلرزید بابا در و برام باز کردو زیر بغلمو گرفت زهرا و مامان با دیدنم شروع کردن به گریه کردن وارد یه اتاقی شدیم یه تابوت وسط اتاق که با پرچم ایران تزیین شده بود نشستم کنار تابوت به عکس روی تابوت نگاه کردم عکس حسام من بود زبونم نمیچرخید شروع کردم به پاره کردن پلاستیک دور تابوت که بابا و زهرا اومدن جلو و نذاشتن باز کنم منم جیغ میکشیدم - برین کنار، مگه حسام من اینجا خوابیده نیست ،مگه این تابوت عشق من نیست ،چرا نمیزارین ببینمش ( بعد ها متوجه شدم که به خاطر پرتاب بمب ،سر حسام از بدنش جدا شده بود و به همین خاطر نمیزاشتن ببینمش) حسامم بلند شو ،حسام نمیزارن صورت خوشگلت و برای آخرین بار ببینم حسامم بهشون بگو ،من بدون تو میمیرم اقای من مگه قول ندادی اتاقمونو رنگ بزنی ، تو که بد قول نبودی عشق من اینقدر عاشق رفتن بودی که حتی دلت نمیخواست پسرت و بغل کنی حسام من بدون تو چیکار کنم، مگه قول نداده بودی منم همرات میبری چقدر بی وفایی چقدر راحت فراموش کرد اینقدر گریه کردم که از هوش رفتم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدایی سلام و درود بر پاره های تن شهدا در بیابانها که انیسی جز حضرت زهرا سلام الله علیها ندارند. 🥀 حاج حسین یکتا و مادر شهید گمنام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا خوش به حال چادری ها چرا...؟ با هم این کلیپ رو ببینیم👆 . 🌸الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸 ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۱۹ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 08 April 2023 قمری: السبت، 17 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹معراج حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در سالهای اول بعثت 🔹وفات برادر زاده ابولؤلؤ رحمة الله علیه، 130_131ه-ق 🔹قتل عایشه، 58ه-ق 🔹جنگ بدر، 3ه-ق 🔹بناء مسجد جمکران به امر حضرت صاحب الزمان عج، 373ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا اولین شب قدر ▪️2 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️3 روز تا دومین شب قدر ▪️4 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️5 روز تا سومین شب قدر
🦋 علیه السلام: دوچیز مردم را هلاک و بیچاره گردانده است: یکی ترس از این که مبادا در آینده فقیر و نیازمند دیگران گردند. و دیگری فخر کردن-در مسائل مختلف-و مباهات بر دیگران است. بحارالانوار، ج۷۵
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 . شهید جاوید الاثر محمد حسین مومنی نام پدر :احمد تولد :۱۳۷۲/۰۳/۱۱ شهادت : ۱۳۹۶/۰۱/۱۷ محل شهادت سوریه 🌷 چهره محمد حسین هم آرام آرام شکل می‌گرفت و نورانیتی که در عمق آن دیده می‌شد باعث شد تا دوستانش به شباهت ظاهری او با شهید مهدی زین الدین بیشتر دقت کنند. نمی‌دانم اول چه کسی محمد حسین را شهید زین الدین صدا کرد ولی برای ما هم عجیب نبود در اصل رفتاری نداشت که در ذهن تصور کنیم به شهدا شباهتی ندارد! گاهی که می‌دیدم به نماز ایستاده است حضور قلب و ارتباطش با خدا باعث رشک و حسرت من می‌شد. کاروان های راهیان نور ما آرام آرام کمرنگ شدند کودکان مسجدی بزرگ شدند و هریک پی زندگی خود رفتند ولی محمد حسین، شهید زین الدین ماند.... 🌷 دوستان و آشنایان یک لحظه از فرهنگ جهاد و شهادت و امر به معروف و نهی از منکر غافل نباشید که اگر خون شهدای کربلا و پیام زینب(سلام الله) نبود، امروز اسلام و قرآن در عالم پیشرفت نمی‌کرد. عزیزان من باور کنید که شهادت از عسل شیرین تر است اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است  🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید محمد حسین مومنی صـلوات🌼
Joze 17-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-37.mp3
30.82M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 31 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_17 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 31 دقیقه یک جزء تلاوت
🍀 نکات کلیدی جزء هفدهم قرآن کریم 🍀 1- ای مردم مراقب رفتارتان باشید که زلزله دنیا و شروع قیامت حادثه‌ای هولناک است. (حج: 1) 2- قربانی کنید و از گوشت آن به فقیران آبرومند و نیازمند هم بدهید. (حج: 36) 3- در حوادث ناگوار صبور باشید، نماز بخوانید، در راه خدا انفاق کنید و دست دیگران را بگیرید. (حج: 35) 4- برای بچه‌دار شدن دعا کنید که اگر خدا بخواهد حتی به زنان نازا هم فرزند عطا می‌کند. (انبیاء: 89) 5- سرعت در انجام کار خیر و درخواست از خدا با امید و تواضع در استجابت دعا مؤثر است. (انبیاء: 90) 6- خدا را برای منفعت‌طلبی و رسیدن به امکانات مادی نپرستید تا اگر دچار بلا شدید به دین پشت نکنید. (حج: 11) 7- ذکر یونسیه «لا اله الا انت سبحانک انّی کنت من الظالمین» نسخه‌ای برای نجات مؤمنین از مشکلات است. (انبیاء: 87 و 88) 8- کسانی که جنگ به آنها تحمیل شده اجازه جهاد دارند؛ چون به آنان تجاوز شده و خدا کمکشان می‌کند. (حج: 39) 9- اگر ظلم کردن به همدیگر در جامعه‌ای رواج پیدا کند، خدا مردمش را مجازات می‌کند و شهرهایشان را در هم می‌کوبد. (انبیاء: 11) 🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت52 از آخرین تماسمون ،حسام دیگه تماس نگرفت، دلشوره گرفتم ،ولی خود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت53 چشمامو باز کردم دیدم توی بیمارستانم مامانم کنارم بود اشک میریختم و چیزی نمیگفتم ای کاش همه اینها یه خواب بود ،پس چرا بیدار نمیشم چقدر این خواب طولانیه چقدر دردآوره به همراه مامان و بابا به سمت گلزار رفتیم جمعیت زیادی اومده بودن برای تشیع پیکر حسام منم یه گوشه ای نشستم و حساممو بدرقه خاک میکردم با به خاک سپردن حسام ،تمام وجودم سرد شد انگار حسام با رفتنش ،عشقمونو هم برده بود ، بین جمعیت پدر و مادر حسامو دیدم ،رفتم کنارشون سلام کردم ولی نسرین جون حتی نگاهمم نکرد بعد از مراسم رفتم خونه خودمون بابا همه رو فرستاد خونه خودش موند کنارم منم رفتم توی اتاق حسین ،سجاده حسامو پهن کردم نماز خوندم ،بعد نماز کمی دعا و قرآن خوندم که روی سجاده خوابم برد خواب دیدم حسام داخل یه اتاقه که کنارش یه ظرف پر از میوه است با دیدنم لبخندی زد و از جاش بلند شد و اومد سمتم پیشونیمو بوسید - حسام جان اینجا کجاست؟ حسام: اینجا خونه ماست ،من سر قولم هستم نرگسم ،منتظرم هر چه زودتر بیای یه دفعه از خواب بیدار شدم تمام بدنم خیس عرق شده بود ،با خوابی که دیدم،حالم خیلی بهتر شده بود کسی جز خودم علت حال خوبمو نمیدونست یه روز به همراه زهرا رفتیم مطب دکتر منتظر نشستیم تا نوبتم بشه - زهرا جان زهرا: جانه دلم - اگه یه موقع من نبودم ،مواظب حسینم هستی؟ زهرا: دیونه ،میخوای فرار مغزها بشی - نه دختره ی خل ،منظورم از رفتن ،مرده باشم زهرا: ععع زبونت و گاز بگیر ،مگه عمرت دست خودته که داری این چرت و پرتا رو میگی تازه شم ،حسینت ،مادر میخواد نه خاله - خوب تو مادرش باش زهرا: بیخود ،من خاله شم ،همین ،خودت باش ازش مواظبت کن - چقدر تو لجبازی دختر زهرا: الان پاشو بریم نوبتمون شد ،ببینیم چه گلی به سر نی نیمون زدی این مدت ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸