🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۸۵۳ و ۸۵۴
تکرار یکی از شهرآوردهاي پایتخت..
خودم را به طرفش میکشم.
:_دربی رو باید زنده ببینی...تکرارش که هیجانی نداره...
متوجهم میشود.
نگاهی به صورتم میاندازد و بعد به تلویزیون..
لبهایش کش میآیند.
کنترل را از روي میز برمیدارد و تلویزیون را خاموش میکند.
کنار گوشش میگویم
:_به هیچی فکر نکن مانی،هرچی که بود گذشت..
باز هم چشمان اندوهگینش را در چشمم،میدوزد و دستش را روي
پایم میگذارد.
+:ببخش مسیح..باعث دردسرت شدم.
لبخند گرمی میزنم.
انگار برگشتهام به پانزدهسال پیش..
منم برابر نگاه خشمگین پیرمرد همسایه که توپ مانی را در دست
دارد و بر سر پسربچههاي داخل زمین فوتبال فریاد میزند.
آنشب نیز،چشمان مانی همینقدر غم داشت.
سرم را تکان میدهم.
دست روي شانهي برادر میگذارم.
:_به هیچی فکر نکن،هیچی...
مانی با لبخند و صدایی بغضدار میگوید
+:لطفتو هیچوقت فراموش نمیکنم..
باید بحث را عوض بکنم.
نمیخواهمـ مانی را درگیر احساسات و عذاب وجدان ببینم.از طرفی
کنجکاوِ حرفهاي نیکی شدهام.
:_مانی؟
+:جونم؟
:_تو میدونی نیکی قبل ازدواج با من،درگیر چی بوده؟
+:یعنی چی؟
:_ببین امروز یه چیزایی میگفت..میگفت واسه اینکه سرش گرم بشه
و به یه چیزایی فکر نکنه،عمو واسه گواهینامه و کلاساي رانندگی
ثبتنامش کرده..آذر ماه همین امسال..
مانی ابروهایش را بالا میبرد،آرام فنجان چایاش را برمیدارد و میگوید
:+آره..
:_خب چی؟؟
+:درگیر خواستگاري ... اممم... چی بود اسمش؟ اممم.... چی بود اسم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۸۵۵ و ۸۵۶
این دوست عمووحید ؟
به پایهي مبل خیره میشوم.آرام،از بین دندانهایم جویدهجویده
میگویم
:_سیاوش؟
+:آره آره... درگیر خواستگاري سیاوش بوده...عمومسعود مخالف
بوده،ولی نیکی...
با ورود نیکی و مامان،جملهي مانی ناقص میمانَد.
شاید کامل نشدنش،به نفع من باشد..
که نشنوم،نیکی اصرار داشته به همسري سیاوش...
نیکی آرام کنارم بافاصله مینشیند.
نگاهش میکنم.
صورتِ کشیده و سفیدِ مهتابی، چشمهاي درشتِ قهوهاي روشن...
این چهره چه دارد که تا این حد،در قلبم رخنه کرده است..
نیکی دستش را برابر صورتم تکان میدهد.
به خودم میآیم.
:_هوم؟...چیه؟
نیکی لبخندي میزند:خوبین؟
سعی میکنم عادي جلوه کنم
:_آره آره.. خوبم..
نیکی خم میشود و بشقاب میوهاش را برمیدارد.
مامان که کنار مانی نشسته با تعجب میگوید:مسیح چرا چیزي
نمیخوري؟میوه پوست بگیر مامان...
:_نمیخورم مامان..
نیکی میگوید:من پوست میگیرم براش زنعمو..
نگاهش میکنم.
این همه مهربانی،این همه لطف..
مگر میشود هیچ حسی نسبت به من نداشته باشد و اینقدر عمیق
لبخند بزند..
خیارهاي حلقهشده و پرتقالهاي قاچشده را درون بشقابم میگذارد و
پیشدستی را برابرم میگیرد.
مردد نگاهی به لبخندِ قشنگش و میوههاي رنگارنگ درون بشقاب
میکنم.
مطمئن،پلکهایش را روي هم میگذارد و باز میکند.
بشقاب را از دستش میگیرم و مشغول خوردن میشوم.
نمیدانم چرا،حسی از درونم میخواهد سر به تن سیاوش نباشد.
*
*نیکی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۸۵۷ و ۸۵۸
ظرف سالاد را از یخچال درمیآورم.
نگاهی از پنجره به مسیح و مانی میاندازم که مشغول بازي با
فوتبالدستی هستند و صداي خندهها و کري خواندنشان تا اینجا
میآید.
به طرف زنعمو برمیگردم.
پشت به من رو به اجاق ایستاده.
فاصلهي بینمان را با چند قدم پر میکنم و کنارش میایستم.
بوي خوش فسنجان را با نفسی عمیق مهمان ریههایم میکنم.
ناخودآگاه میگویم
:_عجب بوي خوشمزهاي...
زنعمو لبخند شیرینی میزند.
:+کاش مزهاش هم خوشمزه باشه..
:_معلومه که هست.. این رنگ و لعاب....واي زرشکپلو هم هست..
زنعمو مادرانه نگاهم میکند.
+:امشب بعد مدتها دور هم جمع شدیم..
مسیح که خیلی وقت بود اینجا نیومده بود،به خاطرش زرشکپلو بار
گذاشتم..
مانی هم که تازه رسیده.
خستهي راهه..
گفتم براش فسنجون بپزم که دوست داره..
سرم را پایین میاندازم و میخندم.چقدر هواي بچههایش را دارد.
خیال میکردم تمامی زنان این شهر،با موقعیت مشابه مادرم،حتما مثل
او مدام پی مد و دورهمیها و مهمانیهایشان هستند.
اما انگار کم نیستند مادران صاف و سادهاي که مدام نگرانند.از خورد
و خوراك بچههایشان گرفته تا زندگی و دغدغههایشان..
+:ناراحت نشی عروسخانم..میدونم توام فسنجون دوست داري..
زنعمو اصلا شبیه مامان نیست..
هرچقدر که مٻگذرد بیشتر به این نکته پی میبرم.
نگاهم به مسیح و مانی میافتد.
روبهروي هم ایستادهاند و مانی دست بر شانهي مسیح گذاشته..
حتما دلشان براي هم تنگ شده بود.
کاش من هم خواهر یا برادر داشتم،شاید آن وقت اینهمه تنها
نبودم..
مسیح نگاهم میکند،سریع سرم را پایین میاندازم.
لبخند میزنم و تشکر میکنم.
:_خیلی زحمت افتادین زنعمو...دستتون درد نکنه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۸۵۹ و ۸۶۰
زنعمو دلخور نگاهم میکند.
نگران میشوم.
:_من... من حرف بدي زدم؟؟
+:نیکیجان به من نگو زنعمو..
میخواهم چیزي بگویم که دستش را بالا میآورد.
+:میدونم قبل از اینکه عروس این خونه بشی،زنعموت محسوب
میشدم..
ولی باید قبول کنیم مادرشوهر خیلی نزدیکتر از زنعمو عه..
مظلوم و مطیع،سرم را پایین میاندازم.
:_خب پس چی بگم؟؟
+:بگو شراره...
:_واي نه زنعمو... خیلی بیادبیه من به شما بگم شراره... اصلا
حرفشم نزنین..
+:پس بگو مامان..
:_چی؟
+:بگو مامان دیگه.... لطفا..
ناچار،سر تکان میدهم.
میترسم از روزي که این ماجرا تمام شود و من و مسیح بمانیم و تغییراتی که در خانواده ایجاد کردهایم.
:_راستی.. شما میخواستین به من یه چیزي بگین..
زنعمو مشتاق سرتکان میدهد.
+:آره آره... بدو بیا بشین اینجا تا برات بگم...
صندلی را عقب میکشم و کنار زنعمو مینشینم.
*مسیح*
میلهي زیر دست چپم را به سمت خودم میکشم و میچرخانمش.
توپ قل میخورد و با سرعت وارد دروازهي مانی میشود.
نگاهی به مانی میاندازم و میگویم
:_چهارده به یازده..
مانی توپ را زیر پاي دروازهبانش میگذارد و با شدت پرتابش میکند.
+:میبینم رابطهات با نیکی خیلی خوب شده.
نگاهم را از توپ نمیگیرم.
دفاعم را چپ و راست میکنم تا مانی قدرتِ حرکت پیدا نکند.
:_چی میگی؟
+:واست میوه پوست میگیره و پرتقال به طرفت پرت میکنه
و..خبریه؟؟
با شدت،سه بازیکن دفاعم را میچرخانم و توپ را از زیر پاي بازیکن
ادامه دارد...
نویسنده✍: فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷@tashahadat313 🌷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۷ تیر ۱۴۰۲
میلادی: Wednesday - 28 June 2023
قمری: الأربعاء، 9 ذو الحجة 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹روز عرفه
🔹شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام، 60ه-ق
🔹شهادت هانی بن عروة رحمة الله علیه، 60ه-ق
🔹روز سد الابواب
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا عید سعید قربان
▪️6 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️9 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️21 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️30 روز تا عاشورای حسینی
#دعا 🥀
#دعای_عرفه!
زینت عابدان، پیشوای ساجدان، حضرت امام سجّاد سلاماللهعلیه قسمت عمدهی دعای عرفهی خویش را در صحرای عرفات به دعا برای فرج اختصاص دادهاند و در فرازی از آن عرضه میدارند:
وَ اَصْلِحْ لَنا إِمامَنا ...
اَللّهُمَ امْلَأ الأَرْضَ بِهِ عَدْلاً وِ قِسْطاً ...
وَ اجعَلْنی مِنْ خِیارِ مَوالیهِ وَ شیعَتِهِ ...
وَ ارْزُقْنِی الشَّهادَهَ بَیْنَ یَدَیْهِ ...
بار خدایا! امر امام ما را اصلاح گردان!
بار خدایا! زمین را به وسیلهی او پر از عدل و داد نما!
بار خدایا! مرا از بهترین دوستان و شیعیان آن حضرت قرار ده!
بار خدایا! به من توفیق شهادت در رکابش را روزی فرما!
توجه کنیم که:
حضرت امام سجّاد صلواتاللهعلیه این دعا را بیش از یک قرن و نیم پیش از ولادت آن حضرت بیان فرمودهاند.
و آن حضرت در صحرای عرفات، در روز عرفه، در مقام مناجات با خداوند منّان این فرازها را عرضه داشتهاند.
📚درسنامهی مهدویت به نقل از مصباحالمتهجّد شیخ طوسی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
#شهید_جمال_شریعت_جعفری
نام پدر : عبدالمجید
تاریخ تولد : 1345/07/01
محل تولد : بهبهان
نوع عضویت : بسیجی
یگان/ارگان : سپاه
تاریخ شهادت : 1362/12/08
محل شهادت : هورالهویزه
عملیات : خیبر
شهر/بخش : بهبهان
محل دفن : گلزار شهدا /قطعه: 3/ردیف:1/مزار: 8
🌷 فرازی از #وصیت_نامه
این دنیا گذرگاهی است که مدت زمانی کوتاه در آن هستیم؛ پس چرا مغروریم و زندگیمان با ذلت و خواری باشد.
اگر در نبرد با دشمنان اسلام کشته شویم، پیروزیم و به معراج رسیدهایم و اگر بکشیم هم پیروزیم و در آن دنیا جاودان و سربلند هستیم.
شهادت مقام و مرتبهای است بلند و کسی که به خداوند و جهان آخرت ایمان دارد از مرگ هراسی ندارد؛ چون میداند مرگ نیستی و نابودی نیست.
شهادت در راه خدا افتخار است و من با آگاهی و اخلاص و صادقانه و با شکیبایی آن را پذیرفته و به زندگی جاودانه آخرت افتخار میکنم.
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و#شهید_جمال_شریعت_جعفری_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ 🌸