eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
199 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
انا لله وانا الیه راجعون پدر بزرگوار شهید عزیز مصطفی نبی لو دار فانی را وداع گفتند .روحشون شاد 🏴 @taShadat 🏴
‍ ‍ برصبر حسن و خوی احمد صلوات  براختر دوم امامت صلوات خواهی که خداوندببخشد همه عصیان تورا بفرست براین امام، بی حد صلوات اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم
🌸اینجا یادبود تو در گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها هست. 🌺کنار الگوی زندگی تو #شهید_ابراهیم_هادی 🌼یادبودی که برای دل #مادر صبورت بنا کردند. 💠هادی جان! 🔹خودت را برای پذیرایی از مهمانان آماده کن 🔸زائرین #اربعین_حسینی و عاشقان شهدا در راهند. 🔹می آیند تا سفر پر فیض خود را با حس حضور تو آغاز کنند. ✅آدرس مزار اصلی: نجف - وادی السلام - بعد از ورودی آیت الله قاضی - تابلو شهید - مزار شهید 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
💯| #الگو_بردارے_از_شهدا یکی از کارهایی که هر روز به انجامش مبادرت میکرد؛ خواندن زیارت عاشورا بود و استمرار همین زیارت عاشورا ها بهانه‌ی شهادتش شد. 👤| #شهید_احمد_مشلب 🏴 @taShadat 🏴
4_6021714684963455403.mp3
زمان: حجم: 8.13M
▪️نکانی جانسوز در مورد #صلح و #غربت #امام_حسن از لسان گرم استاد دارستانی . ویژه نامه #شهادت_امام_حسن_علیه_السلام ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🏴 @taShadat 🏴
وصیت #شهید_محسن_حججی به بانوان: 🔰همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید، آن زمانی که #حضرت_رقیه (سلام الله) خطاب به پدرش فرمودند: 🔸غصه ی #حجاب من را نخوری بابا جان 🔹چادرم سوخته ⚡️اما به سرم #هست هنوز 🏴 @taShadat 🏴
✍سبک زندگی شهدا 🌹زمین غصبی نزدیڪ ظهر بود. از شناسایی بر می‌گشتیم، از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم ڪه نمی‌تونستیم پا از پا برداریم ؛ ڪاسه زانوهامون خیلی درد می‌ڪرد. حسن طرف شنی جاده شروع ڪرد به نماز خوندن . صبر ڪردم تا نمازش تموم شد. گفتم: « زمین این طرف چمنیه ، بیا این جا نماز بخون . » گفت : « اون جا زمین ڪسیه ، شاید راضی نباشه . » #شهید_حسن_باقری ڪتاب یادگاران ، جلد۴ ، ص۲ 🏴 @taShadat 🏴
👤 آیت الله مشکینی: 🔻مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید. 🔸 صلوات خاصه امام حسن مجتبی علیه‌السلام ✨اللَّهُمَّ صَلَّ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ سَیَّدَ النَّبِیَینَ وَوَصِیَّ اَمیرِالْمؤمِنینَ السَّلام ُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیَّدِ الْوَصَیّینَ اَشْهَدُ اَنَّکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمْؤمِنینَ اَمینُ اللّهِ وَابْنُ اَمیِنِه عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَیْتَ شَهیداً واَشْهَدُ اَنَّکَ الْْأِمامُ الزَّکِیُّ الْهادِی الْمهْدِیَّ اَللّهُمَّ صَلَّ عَلَیْهِ وَبَلَّغْ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ عَنّی فی هذهِ السّاعَةِ اَفْضَلََ الْتَّحِیَّة والسلام. #زیارت #امام_حسن #شهادت {تو ثواب نشرش شریک باشید🍃💚} 🏴 @taShadat 🏴
basem elkerbelaitazooroni1.mp3
زمان: حجم: 5.74M
صوتی 📀 ✅ تزورونی 🎤ملا باسم کربلایی 🏴 @taShadat 🏴
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایرانی نیستی 🤛🤛 خون آریایی تو رگات نیست اگه این فیلم و پخش نکنی برخورد پلیس عراق با مردم ایران😡😡😡😡 #اگه_غیرت_داری_پخشش_کن #تاهمه_وطن_پرستا_وآریایی_هاببینن 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣5⃣ #فصل_هشتم بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 1⃣6⃣ روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم. یک هفته ای می شد در خانه پدرم بودم. هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. یک روز در باز شد و صمد آمد. بهت زده نگاهش کردم. باورم نمی شد آمده باشد. اولش احساس بدی داشتم. حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی کند چرا به خانه پدرم آمده ام. اما او مثل همیشه بود. می خندید و مدام احوالم را می پرسید. از دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: «حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.» کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: «قدم! بلند شو برویم.» گفتم: «امشب اینجا بمانیم.» لب گزید و گفت: «نه برویم.» چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣6⃣ روستا کوچک است و خبرها زود پخش می شود. همه می دانستند یک هفته ای است بدون خداحافظی به خانه پدرم آمده ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ می دیدند، با تعجب نگاهمان می کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: «قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن. من با همه صحبت کرده ام و گفته ام تو را می آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟!» نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: «بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده ام.» گفتم: «باز هم به زحمت افتاده ای.» خندید و گفت: «باز هم که تعارف می کنی. خانم جان قابل شما را ندارد.» دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی ام بود. نمی گذاشت از جایم تکان بخورم. می گفت: «تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده.» هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می آمدیم خانه. ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat▪️