eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 یه حسن داشتیم صبح جمعه تازه میفهمید دنیا چه خبره! یه حسن هم داریم جمعه قراره به دنیا بفهمونه چه خبره!
🔴سخنرانی سید مقاومت ساعت 16:30 (به وقت ایران) شروع می شود.
هجده نفر بوديم كه براي شناسايي به منطقه ي چنانه رفته بوديم. روزها استتار مي كرديم و شب ها راه مي افتاديم. در حقيقت در ميان دشمن بوديم. سهميه ي ما مقداري برنج خام بود كه بعد از سه روز آن هم تمام شد. طلبه اي همراهمان بود كه شرايط سخت، بسيار بر او فشار مي آورد. يك روز بعد از نماز صبح، آن طلبه به شهيد برونسي اعتراض كرد و گفت: «من دچار شك و ترديد شده ام.» برونسي گفت: «اگر من اين حرف را بگويم، مسأله اي نيست، اما تو كه چند سال نان امام زمان (عج) را خورده اي، چرا؟!» آن طلبه متأثر شد و ادامه داد: «من بايد خودم را بسازم.» روزهاي بعد او را بسيار سرحال ديدم. پرسيدم: «چي شده؟ خيلي سرحال شدي!» پاسخ داد: «ديشب صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم. آقايي در آن جا ايستاده بود كه صورتش آفتاب را منعكس مي كرد. رو به من گفت: بلند شو. مگر فرزند اسلام و شهيد انقلاب به تو نگفت كه نبايد به خود ترديد راه بدهي؟ سخن او حجت است.» در همان شناسايي، دشمن متوجه حضور ما شد و آن طلبه «خودساز» به بزرگترين آرزوي هر مجاهد (شهادت) نايل آمد. طبق وصيتش، شهيد برونسي پيكرش را به زادگاهش برد و به خانواده تقديم نمود. راوي : حجه الاسلام محمدقاسمي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸؟#از_روزی_که_رفتی قسمت ۷۵ و ۷۶ نام فامیل رها که به همسری صدرا معرفی شد برایش عجیب بود! چرا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قسمت ۷۷ و ۷۸ معاینه‌ها که انجام شد رها نگاهش را از پنجره به آسمان دوخت. آسمان غبار گرفته! صدرا: _خوبی رها؟ رها تلخ شد، بد شد، برای مردی که میخواست مرد باشد برایش: _خوب؟ باید میمردم تا خوب باشم. با روزای قبل فرقی ندارم؛ شما برید به کارتون برسید! صدرا: _رها! این حرفا چیه؟ تو زن منی رها: _زنت اومد دنبال حقش، زنت اومد تو رو بگیره! گفتم که ربطی به من نداره، گفتم که زنش نیستم، گفت برو... گفتم نمیتونم؛ گفتم نمیشه! اما گفت با تو حرف میزنه، گفتم صدرا این روزا به حرف‌تو نیست، گفت تقصیر توئه! کدوم تقصیر؟ چرا هیچکس رفتار بدشو نمیبینه؟ نمیبینه دل میشکنه؟ نمیبینه کاراش باعث میشه کسایی که دوستش داشتن از دورش برن! به من چه که تو نگاهت سرد شده؟ به من چه که رویا تو رو حقش میدونه! سهم من چیه؟ صدرا: _آروم باش رها؛ همه چیز درست میشه! رها: نه تو خونه‌ی پدرم جا دارم نه تو خونه‌ی شوهرم، چی درست میشه؟ آیه مداخله کرد: _رها... این توئه، مواظب باش مردود نشی! آیه از اتاق بیرون رفت. رها نیاز داشت خودش را دوباره بسازد، آخر دلش شکسته بود! صدرا حس شکست میکرد. رهای این روزهایش خسته بود... خسته بود و مردش تکیه‌گاهش نبود. خسته بود و مردش مرهمش نبود. زود بود برایش که آیه باشد برای رهایش! رها آیه میخواست برای رها شدن... رها آیه میخواست برای بلند شدن؛ آیه شاید آیه‌ی رحمت خدا باشد برای او و رهایی که برای این روزهایش بود. رها را که به خانه آوردند، محبوبه خانم با لبخند نگاهش کرد: _خوبی مادر؟ رها نگاهش رنگ تعجب گرفت. لبخند محبوبه خانم عمیق‌تر شد: _اینقدر عجیبه؟ من اونقدرا هم بد نیستم که الان تعجب کنی، ما رو ببخش، اصلا نمیدونم چرا راه رو غلط رفتم؛ اما خوشحالم که این اشتباه باعث شد تو به زندگی ما بیای نگاه رها به پشت سر محبوبه خانم افتاد. مادرش بود که نگاهش میکرد. _مامان! +جانم دخترکم؟ رها خود را در آغوش مادر رها کرد و هر دو گریستند... رها اشک صورت مادر را پاک کرد: _اینجا چیکار میکنی؟ چطور اینجا رو پیدا کردی؟ +هفته قبل پدرت سکته کرد و مُرد.... رها دلش برای مردی که پدر بود سوخت. "چطور باید جواب آنهمه ظلم‌ها را میداد؟ چطور جواب حق‌هایی را که ناحق کرده بود را میداد؟" _خدای من... من نمیدونستم! اشک ریخت برای پدری که پدری را بلد نبود. +بعد از هفتمش که فقط خانواده رفتن سر خاکش، رامین منو از خونه بیرون کرد. نمیدونستم کجا برم و چیکار کنم. شماره‌ی آیه رو داشتم، بهش زنگ زدم و اومد دنبالم و آوردتم اینجا. اون‌موقع بود که فهمیدم بیمارستانی و چه اتفاقی افتاده. بعد هم زحمتم افتاد گردن محبوبه خانم. _این چه حرفیه؟ اینجا خونه‌ی رها جان هم هست. رها تعجب کرده بود ، از این رفتار مادرشوهری که تا چند روز قبل نگاهش هم نمیکرد... آیه لبخند زد. یاد چند روز قبل افتاد که محبوبه خانم به خانه‌اش آمد... محبوبه خانم: _شرمنده که مزاحم شدم، اما اومدم باهاتون مشورت کنم. در واقع یه سوال ازتون داشتم. حاج علی: _بفرمایید ما در خدمتیم! محبوبه خانم: _زندگیمون به هم ریخته، عروسم بعد از مرگ پسرم رفته و قصد برگشت نداره! نامزدی صدرا با دختری که خیلی دوستش داشت بهم خورده! دختری عروسم شده که نمیشناسمش اما همیشه صبور و مهربونه! خون پسرم رو بخشیدن و این دختر رو آوردن گفتن خون‌بس! حاج‌آقا من اینا رو نمیفهمم، نمیفهمم این دختر چرا باید جای برادرش مجازات بشه؟ این قراره درد بکشه یا ما با هر بار دیدنش باید عذاب بکشیم؟ الآنم که گوشه بیمارستان افتاده!نمیدونم باید چیکار کنم، این حالمو بدتر میکنه. حاج علی اندکی تامل کرد: _دستور دین خدا که مشخصه، یا ببخش و تمامش کن یا قصاص کن و حقتو بگیر و تمومش کن! حالا این سنت خون‌بس که از قدیم در بعضی مناطق بوده و الآنم هست، از کجا ریشه داره رو نمیدونم! اونم حتما حکمتی توش بوده، اما حکم خدا نیست! شما اگه ببخشی، قلبت آروم میشه و جریان تمام میشه، بعد از قصاص هم جریان تموم میشه، اما وقتی خون‌بس آوردی یعنی هر لحظه میخوای برای خودت یادآوری کنی که چی شد و چه اتفاقی افتاد. اون دختر به گناه نکرده مجازات شد و خدا از گناه شما بگذره که رو آزار دادید؛ کسی دیگه بود و الان داره زندگیشو میکنه. شما کسی رو مجازات کردید که نداشت جز اینکه مادرش هم قربانی همین رسم بود. مادرش هم سختی زیاد کشید. آیه و رها خانم سال‌هاست با هم دوستن و من تا حدودی از زندگیشون خبر دارم! اون دختر نامزد داشت و به کسی دل بسته بود. شما همه‌ی دنیا و آرزوهاش رو ازش گرفتید. محبوبه خانم: _خدا ما رو ببخشه، اون‌موقع..... نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قسمت ۷۹ و ۸۰ محبوبه خانم: _خدا ما رو ببخشه، اون‌موقع داغمون زیاد بود. اون‌موقع نفهمیدم برادر شوهرم به پدرش چی گفت که قبول کرد خون‌بس بگیره، فقط وقتی که کارها تموم شده بود به ما گفتن. فرداش میخواست رها رو عقد کنه که صدرا جلوشو گرفت. میگفت یا رضایت بدید یا قصاصش کنید؛ مخالف بود. خودش وکیله و اصلا راضی به این کار نبود. میگفت عدالت نیست، اما وقتی دید اونا زیر بار نمیرن راهی نداشت جز اینکه حداقل خودش با رها ازدواج کنه. بهم گفت صبر کنم تا یکسال بگذره و دختره رو طلاق میده که بره سراغ زندگیش! میگفت عمو با اون سن و سال این دختر رو حروم میکنه تا زنده است میشه اسیر دستشون. منو فرستاد جلو که راضی شدن عقدش بشه. پسرم آدم بدی نیست! ما نمیخواستیم اینجوری بشه، مجبور شدیم بین بد و بدتر انتخاب کنیم! حاج علی: _پس مواظب این امانتی باشید که این یکسال بهش سخت نگذره! محبوبه خانم: _فکر کنم دل صدرا لرزیده براش! رویا با رفتارای بدش خیلی بد از چشم همه افتاده، الان حتی دیگه صدرا هم علاقه‌ای بهش نداره! رها همه‌ی فکرشو درگیر کرده، نمیدونم چی میشه! رها اصلا صدرا رو میپذیره یا نه! حاج علی: بسپرید دست خدا، خدا خودش بهترین رو براشون رقم میزنه ان‌شاالله آیه لبخند زد به مادرانه‌های محبوبه خانم. زنی که انگار بدش نمی‌آمد رها عروس خانه‌اش باشد. رهایی که به جرم نکرده همراه این روزهایشان بود... چند روزی تا عید مانده بود. خانه بوی عید نداشت. تمام ساکنان این خانه عزادار بودند. پدر، پسر، همسر... شهاب نبود، سینا نبود، سیدمهدی هم نبود... سال بعد چه؟ چند نفر می‌آمدند و چند نفر می رفتند؟ فقط خدا میداند! تلفن زنگ خورد. روز جمعه بود ، و همه در خانه بودند؛ صدرا جواب داد و بعد از دقایقی رو به محبوبه خانم کرد: _مامان... آماده شو بریم! بچه‌ی سینا به دنیا اومده. محبوبه خانم اشک و لبخندش در هم آمیخت. به سرعت خود را به بیمارستان رساندند. صدرا: _مامان، تو رو خدا گریه نکن! الان وقت شادیه؛ امروز مادربزرگ شدی ها! محبوبه خانم اشک را از روی صورتش پاک کرد: _جای سینا خالیه، الان باید کنار زنش بود و بچه شو بغل میکرد! پرستار بچه را آورد. خواست در آغوش مادرش بگذارد که معصومه رو برگرداند. محبوبه خانم: _چی شده عروس قشنگم؟ چرا بچه‌تو بغل نمیکنی؟ معصومه: _نمیخوام ببینمش! صدرا: _آخه چرا؟ عمویش جوابش را داد: _معصومه نمیتونه بچه رو نگه داره، تا آخر عمر که نمیتونه تنها بمونه، باید ازدواج کنه! یه زن که بچه داره موقعیت خوبی براش پیش نمیاد؛ الان یه خواستگار خوب داره،اما بچه رو قبول نمیکنه! صدرا ابرو در هم کشید: _هنوز عدّه‌ی معصومه تموم نشده، هنوز چهار ماه و ده روز از مرگ سینا نگذشته! درسته بچه به دنیا اومده اما باید تا پایان چهارماه و ده روز صبر کنه، شما حرمت مادر عزادار منو نگه نداشتین، لااقل حرمت مُرده رو حفظ کنید! صدرا از اتاق بیرون رفت. محبوبه خانم سری به تاسف تکان داد و کودک را از پرستار گرفت: _خودم نگهش میدارم، تو به زندگیت برس! کودک را در آغوش گرفت و اشک روی صورتش غلطید. رو برگرداند گفت: _صدرا تسویه حساب میکنه، کارهای قانونیشم انجام میده که بعدا مشکلی پیش نیاد! چقدر درد دارد که شادی‌هایت را با زهر به کامت بریزند! وارد خانه که شدند، زهرا خانم اسپند دود کرد، آیه لبخند زد. رها خجالت زده‌ی معصومه بود، اما معصومه‌ای نیامد. نگاه‌ها متعجب شده بود ، که محبوبه خانم روی مبل نشست و با لبخند تلخی گفت: _بچه رو نخواست، قراره شوهر کنه! زهرا خانم به صورتش زد. صدرا هنوز اخم بر چهره داشت. آیه: _حالا باید چه کار کنید؟ صدرا به سمت مادرش رفت و بچه را در آغوش گرفت. به سمت رها رفت و کودک را به سمتش گرفت: _مادرش میشی؟ اگه قبولش کنی میشه پسر من و تو! رها نگاه به آیه انداخت، نگاهش آرام بود. به مادر نگاه کرد، با لبخند سری به تایید تکان داد. چشمان محبوبه خانم منتظر بود. رها دست دراز کرد و بچه را گرفت. صدرا نگاهش را به آیه انداخت: _اگه اجازه بدید اسمشو بذاریم «مهدی» آیه با بغض لبخند زد و تایید کرد. " نامت همیشه جاویدان است یا صاحب الزمان:" _من کی‌ام که اجازه بدم اسم امام رو روی پسرتون بذارید یا نه! صدرا: _میخوام مثل سیدمهدی باشه، مرد بشه، این کارم فقط از دست رها برمیاد! رها: _مگه میتونی حضانتش رو بگیری؟ صدرا: حضانتش میرسه به پدربزرگم، به خاطر اینکه توانایی نداره کفالتش میرسه به من! رها به صورت مهدی نگاه کرد و زمزمه کرد: _سلام پسرکم! صدرا به پهنای صورت لبخند زد... "ممنونم خاتون! ممنون که هستی خاتونم! ممنون که..... نویسنده؛ سَنیه منصوری ادامه دارد.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۱۳ آبان ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 04 November 2023 قمری: السبت، 19 ربيع ثاني 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️15 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️23 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️43 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️53 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️60 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
💚 (ع): 🌹 إنَّ لِلّهِ عِباداً فِي الأرضِ يَسعَونَ في حَوائجِ النّاسِ هُمُ الآمِنونَ يَومَ القِيامَةِ🌹 🌸🍃 خداوند در زمين بندگانی دارد كه برای برآوردن نيازهای مردم مي‏كوشند ؛ اينان ايمنی يافتگان روز قيامت‏ اند🌸🍃 📚 الكافی، ج۲، ص۱۹۷
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 تولد : 1364/10/10 محل تولد : بابل - مازندران شهادت : 1395/02/16 محل شهادت : خانطومان - سوریه وضعیت تاهل : متاهل با 1 فرزند محل مزار شهید : مازندران- بابل- روستای هریکندی 📚کتاب مربوط به شهید طاهرخان طومان وقتی محل کار بود، گاهی دو دقیقه از وقـت اداری‌ اش را بـه کار شـخـصـی اختصاص می‌داد. همه این دو دقیقه‌‌هـا و یا بیشتر و کمتر را یـادداشت می‌کرد و برای خودش مرخصی ساعتی رد می‌کرد. این در حالی بود که چون فرمـانده دسـته بـود، می‌تـوانـسـت از اخـتـیارات فرماندهی‌ اش استفاده کند؛ اما نمی‌کرد. 📜 فرازی از ✍ ای مردم بدانید رفتن من از روی هوا و هوس نبوده بلکه به خاطر حفظ حرم آل الله و همچنین نگه‌داشتن جبهه و مقاومت در آن سوی مرزها بوده تا این‌که جبهه دشمن به مرزهای ما کشیده نشود. به تأسی از گفته رهبر فقیدم حضرت امام خمینی (ره): پشتیبان ولایت‌فقیه باشید تا به مملکت ما آسیبی نرسد. حال که زعامت این کشتی پرتلاطم به دست باکفایت رهبر عزیزتر از جانم افتاده و ایشان نیز به‌حق آن را سکان‌داری نموده، ایشان را در این امر یاری کنید تا بار دیگر علی تنها نماند. امیدوارم این قطره خون ناقابلم در درگاه ایزدمنان قیمت داشته باشد و درخت مقاومت اسلامی با آنان تنومند گشته و باعث بیداری مردم مسلمان جهان گردد 🌱 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸
✍می گویند؛ آخرالزمان دوره ریزش ها و رویش هاست! ✨درست شبیهِ شب عاشورا، که عده ای غربال شدند و عده ای با حسین، تا آخر آسمان، بال زدند. وای بر من، اگر نخواهی اَم👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5891123404009902981.mp3
14.24M
در دل حیفا و تلاویو به زودی شور رجز خواندن ما دیدن دارد @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞حاوی تصاویر بسیار دلخراش تکه های شهدای که در مدرسه اسکان داده شده بودند ...گناه این مردم بی گناه چیست ؟ آیا حکام عرب با دیدن این تصاویر شرمنده ی خودشان نمی شوند
تقلـب‌فقط‌یک جــا جایزه! اون‌هـم‌سر‌امتحـانات بایـد‌سرتو‌بگیـری بـالا، از‌روی برگه ی شهدا‌ تـقلب‌ کنی...🕊🌹
📩 رهبر انقلاب: ۱۳ آبان ۵۸ ضربه ملت ایران به آمریکا بود ✏️ رهبر انقلاب اسلام صبح امروز در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان به مناسبت ۱۳ آبان: در میان این سه مناسبتی که در سیزده آبان اتفاق افتاده، در دو مناسبت آمریکاییها ضربه زدند به ملت ایران، در یک مناسبت ملت ایران ضربه زد به آمریکاییها. 🔹 آن دو مناسبتی که ضربه‌ی آمریکا بود به ملت ایران، یکی تبعید امام بود در سیزدهم آبان سال ۴۳، به علت مخالفت او با کاپیتولاسیون. ضربه‌ی دوم کشتار دانش‌آموزان بود. در روزهای اوج حرکت انقلابی ملت ایران پلیس شاه دانش‌آموزان را در همین جلو دانشگاه قتل‌عام کردند. رگبار گرفتند عده‌ای دانش‌آموز را به خاک و خون کشیدند. 🔹 ده ماه بعد از پیروزی انقلاب، سیزده آبان سال ۵۸ بود که دانشجوها رفتند وارد سفارت شدند، سفارت آمریکا و آن سفارت را تسخیر کردند و اسرار و اسناد پنهانی آن سفارت را افشا کردند. آبروی آمریکا رفت. این ضربه‌ی ملت ایران بود به آمریکا. ۱۴۰۲/۰۸/۱۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴تصاویر ترند شده در فضای مجازی عربی برای تحریم برندهای مطرح حامی رژیم صهیونیستی...
ٺـٰاشھـادت!'
📩 رهبر انقلاب: ۱۳ آبان ۵۸ ضربه ملت ایران به آمریکا بود ✏️ رهبر انقلاب اسلام صبح امروز در دیدار دانش
تا نام بر لب مردم ماست در معرکه‌ها شکست دشمن پیداست معنای بلند لعن بر شمر و یزید «امروز شعار مرگ بر آمریکاست»
ایستادن پای امام زمان خویش امروز ۱۳ آبان سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم شهدای مدافع حرم🕊 🕊🌹 🕊🌹
🍂 روح‌الله به خانم‌ها خیلی احترام می‌گذاشت و در حالی که نگاهش همیشه به زمین بود، سعی می‌کرد محترمانه برخورد کند. 🍃یکبار باهم کنار خیابون نشسته بودیم یک خانمی اومد آدرس پرسید. من همونطوری که نشسته بودم جواب اون خانم رو دادم. 🍂 وقتی که رفت روح‌الله با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: وقتی خانمی می‌خواد باهات صحبت کنه قشنگ مودب بلند شو وایستا، سرت و بنداز پایین جوابش رو بده. از ادب دورِ نشسته جوابش رو دادی! 🍃نصیحت‌هاش به جا بود برای همین به جان و دل آدم می‌نشست. خاطره: یکی از رفقای شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا