📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۹ آبان ۱۴۰۲
میلادی: Monday - 20 November 2023
قمری: الإثنين، 6 جماد أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹جنگ موته، 7یا8ه-ق
🔹شهادت جعفر بن ابیطالب علیه السلام در جنگ موته
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️27 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️37 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️44 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️53 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
#حدیث
📌خدا کفایت میکند ...
وَ قَالَ رسولُ الله صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:
مَنِ اِنْقَطَعَ إِلَى اَللَّهِ كَفَاهُ اَللَّهُ مَئُونَتَهُ وَ رَزَقَهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ وَ مَنِ اِنْقَطَعَ إِلَى اَلدُّنْيَا وَكَلَهُ إِلَيْهَا.
هر کس (به انجام تکلیف خود بپردازد و) توجه خود را به سوی خدا کند، خدا مخارج او را کفایت میکند و از جایی که گمان نمیبرد، به او روزی میرساند، اما کسی که (به تکالیف الهی عمل نکند) و توجه به دنیا داشته باشد، خدا او را به همان دنیا وا میگذارد.
(روضة الواعظین، ج۲، ص۴۲۶)
✍ _بیشترین مطلبی که از احمد آقا می شنیدیم ، درباره خودسازی بود.
احمد آقا گفت:
بچه ها ، کمی به فکر اعمال خودمان باشیم.....
بعد ادامه داد:
بچه ها ، حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید ، اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال را انجام دهید ، حتما به شما عنایاتی می شود
عارف شهید
#شهید_احمدعلی_نیری...🌷🕊
📚منبع :
کتاب عارفانه ،
چاپ ۱۳۹۶ ، ص۸۲
#فایل_صوتي_امام_زمان ۱۰۱
💢میدانی؟ من دوستت دارم.
و برای این دوستت دارم ها، تسبیحی بدست گرفته، و این ذکر را دوره میکنم؛
"من تو را یاری خواهــم کرد"
☑️مـن برای داشتنت قیام می کنم👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ شهید مدافع حرم محمد جواد قربانی
آهسته پـــــــــــــــــــدرخوابیده است
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محمدجواد_قربانی
ماالان چقدر طلبہ داریم عقدهی غیر طلبہها
رو داره ، میگہ اونا چه حالی میکنند. چقدر
مسلمون ، متدین داریم خانمهای ِ محـجوب
داریم کہ حسرت بیحجابها رو میخورند .
نـمـازخـون داریـم ، حـسـرت ِ بـینـمـازهـا رو
میخورند . مشـروب نمیخوره اما حسرتشـو
داره . فحشا نمیکنہ اما حسرتشو داره و روز
قیامت هم توی ِ اون گروه محشور میشہ نہ
این گروه؛ براساس دل محشور میشہ انسان؛
محبوبت هر کی باشہ با او محشور میشی،
هر چی باشـہ با اون محشـور میشی ؛ دلـت
کجاست؟ عشقت کجاست؟
- استادشجاعی
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شکسته_هایم_بعد_تو 🇮🇷قسمت ۳۵ و ۳۶ _....بیشتر برای خودم! هرچی بیشتر میدونی، بیشتر میترسی! هر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شکسته_هایم_بعد_تو
🇮🇷قسمت ۳۷ و ۳۸
" گناه من چه بود که به خاطر دانشگاهم شبها به قنادی میرفتم و کیکهای سفارشی را میپختم و برای فردایش آماده میکردم؟ #دانشجو بودن گناه است؟! گناه است که کار میکنم و پول #حلال درمیآورم؟"
جنجال بالا گرفته بود...
دیروز روز میلاد پیامبر(ص) بود و شیرینیهای قنادی به فروش رفته بود. برای امروز هم که جمعه بود سفارش کیک عروسی داشتند.
تمام شب تا صبح را مشغول پختن و تزیین بود. جان در پاهایش نمانده بود؛
صدای حاج یوسفی آمد:
_اینجا چه خبره؟
پچپچها تغییر جهت داد:
_خودش اومد... بیچاره زنش؛ انگار خبرایی بینشون هست که خودشو فوری رسونده به دختره!
" #حرف را که میزنی، خوب است قبلش #فکر کنی؛ #آبروی مردم که #بازیچهی
زبانت نیست! "
حاج یوسفی خود را به میان معرکه رساند. نگاهش به دختر خستهی مقابلش بود.
"وای از #حرفهای_مفت این مردم...
وای از #بیآبرو_کردنهای مردم آبرودار... وای از #قهرخدا که دامنگیرتان شود! مگر با شما چه کرده است؟ چه کرده که اینگونه چوب حراج به آبرویش زدهاید؟"
حاج یوسف نگاه شرمندهاش را به دخترک دوخت:
_شرمندهام بابا! شرمنده که باعث شدم بیفتی وسط این معرکه!
اگر اصرار نمیکرد ،
دخترک خسته را به خانه برساند این اتفاق نمیافتاد؛ شاید هم دیر و زود داشت، اما سوخت و سوز نداشت...
یکی از مردان رو یه حاج یوسفی کرد و گفت:
_از شما انتظار نداشتیم حاجی، شما که مرد خدا هستید چرا؟
حاج یوسفی ابرو در هم کشید و رو به مرد کرد:
_چی رو از من انتظار نداشتید؟
مرد: _همین که با این دختره...
حاج یوسفی حرفش را برید:
_حرفی که میخوای بزنی رو اول مزمزه کن #مومن!
مومن گفتنش کنایه بود دیگر... آخر مومن که بیآبرو نمیکند مومنی را!
بعد رو به دخترک کرد:
_شما بفرمایید تو خونه، سید و بیبی بیان بفهمن چیشده شرمندهشون میشم دخترم!
زنی از پشت سر گفت:
_چه جلوی ما "بابا و دخترم" میگه، میخوان بگن هیچ خبری بینشون نیست!
حاج یوسفی به عقب برگشت و رو به زن توپید:
_چه خبری بینمون هست؟ یه روز بیبی و سید اومدن مغازه و ازم خواستن به این دختر کار بدم! گفتن دورهی قنادی دیده و کارش خوبه، گفتن دانشجوئه و مراعات حال مادر مریضشو بکنم؛ گفتم باشه!
قرار شد شبا بیاد کارای فرداش رو انجام بده که بتونه به دانشگاهش برسه! که
بتونه هم درسشو تموم کنه هم خرج خونه رو در بیاره که با آبرو زندگی کنه؛ چیزی که شما هیچی ازش نمیفهمین؛ دیشب سفارش زیاد داشتیم برای امروز... این دختر هم میخواست خواهر برادرشو امروز ببره حرم زیارت، برای همین تا این وقت صبح سرکار بود.منم که رسیدم قنادی دیدم روی پا نیست، اصرار کردم و رسوندمش؛ اگه میدونستم شما اینجوری میکنید هرگز این کارو نمیکردم که شما اینجوری آبروی یه آدم آبرودار رو ببرید، خدا از سر تقصیراتتون بگذره!
دخترک چادرش را محکمتر دور خود پیچید. زهرا را به خود چسباند و دست محمدصادق را گرفت و به سمت خانه میرفت ،
که صدای زن همسایه بلند شد:
_کجا... کجا؟ خودم چندبار دیدم که رفت قنادی و با حاجی رفت پشت ساختمون؛ باید زن حاجی بیاد و بفهمه! زن بیچاره تو خونه بشور و بساب میکنه و تو قنادی کار میکنه و این دختره برای شوهرش دلبری میکنه، اگه راست میگی زنتو بیار حاجی!
حاج یوسفی لاالهالااللهی زیر لبی گفت و گوشی تلفن را از جیبش بیرون کشید و شماره گرفت:
_سلام حاج خانم... نه اتفاقی نیفتاده... یه سوءتفاهمی پیش اومده که اگه شما جواب سوال منو بدی انشاءالله که حل میشه! من گوشی رو میذارم روی پخش صدا که اینایی که اینجا جمع شدن جوابتون رو بشنون...
صدای حاج خانم پخش شد:
_خیره حاجی
حاج یوسفی: _یادته گفتم سید و بیبی اومد و خواستن که خانم رضوی تو قنادی کار کنن؟
حاج خانم: _آره حاجی، یادمه! گفتن دانشجوئه و شبا بیاد کار کنه؟ من خودم میرفتم درو براش باز میکردم میرفت داخل و وقتی کارش تموم میشد در رو قفل میکردم! بیشتر وقتا هم پیشش میموندم و ازش یاد میگرفتم!
حاج یوسفی: _گاهی روزا میومد قنادی برای چی بود؟ که میرفتیم پشت فروشگاه؟
حاج خانم: _برای حساب کتاب بود. صندوقدار از صندوق میدزدید. بهمون کمک کرد حسابرسی کنیم! حسابداری میخونه دیگه، ماشاءالله فوق لیسانس داره و کارشم خوبه!
حاج یوسفی: _شما تو این مدت رفتاری از من یا خانم رضوی دیدی که...
حاج خانم: _این چه حرفیه؟! من همیشه تو قنادی بودم، بیشتر به کار قنادا رسیدگی میکردم، به خاطر همین زیاد تو فروشگاه نبودم؛ اما هروقت خانم رضوی میومد، منو صدا میزدی که یه وقت معذب نباشه!
حاج یوسفی: _دستت درد نکنه، فعلا خداحافظ؛ میام.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شکسته_هایم_بعد_تو
🇮🇷قسمت ۳۹ و ۴۰
حاج یوسفی: _دستت درد نکنه، فعلا خداحافظ؛ میام قنادی برات میگم چی شده. خداحافظ!
تماس را قطع کرد و منتظر به مردم نگاه کرد. هیچکس حرف نمیزد اما نگاهها هنوز هم پر از کینه و نفرت بود.
دخترک آرام از حاج یوسفی تشکر کرد ،
و به درون خانه رفت. زهرا هنوز گریه میکرد. محمدصادق بُغ کرده گوشهای نشسته بود. صدای مادر را میشنید که ناله میکند. وقت داروهایش بود و حتما گرسنهاش هم شده بود.
به آشپزخانه رفت و صبحانه را آماده کرد. سفره را پهن کرد و کنار بستر مادر نشست و آرام نان خشکی که در شیر گرم ریخته بود را به خوردش میداد.
بعد از آسمانی شدن #پدر، قلب مادر هم ایستاد!
یکسال بعد هم آلزایمرش شروع شد. مادر از کار افتاده، گوشهی خانه در بستر بود. و تمام حقوقی که از #بنیاد_شهید میگرفتند خرج داروهای قلب مادر میشد.
از روزی که مشغول کار شده بود،
کمی آب زیر پوست زهرا و محمدصادق رفته بود؛ طفلیها از همهی لذتهای دنیا محروم شده بودند و شکایت نمیکردند؛ این هم بدبختی دیگری که بر سرشان آمده بود.
_آبجی مریم!
صدای زهرایش بود. خواهرکش!
ِ+جان آبجی؟
زهرا: _امروز میریم حرم؟
مریم به فکر رفت.
مادر را به که میسپرد؟ میشد چند ساعتی تنها باشد؟ داروهایش را که میخورد، چند ساعتی میخوابید:
_مامان که خوابید میریم.
زهرا با شوق کودکانهاش دوید و از کمد کوچک کنار اتاق، لباسهایش را آورد و مقابل مریم گذاشت.
مقابل گنبد که قرار گرفت، زانو زد.
زهرا با آن چادر سیاهی که بر سر داشت، کنارش نشست،
محمد صادق پشتسرشان ایستاده بود.
مرد بود دیگر! #غیرت داشت روی ناموسش! مرد که باشی سن و سالت مهم نیست! در هر سنی که باشی، غیرتی میشوی روی خواهرهایت! مرد که باشی
گرگ میشوی برای دریدن گرگهای دنیای خواهرت! مرد که باشی شش دانگ حواست پی ناموس میدود، مهم نیست چند سالت باشد!
نگاه مریم به گنبد طلای امام رضا (ع) دوخته شد در دل زمزمه کرد :
" السلام علیک یا غریب الغربا! سلام آقا!سلام پناه بیپناهها! سلام انیس جان!
اذن دخول میدی؟ اذنم بده که خسته آمدهام سوی مرقدت! اذنم بده که شکسته پر آمدهام سوی گنبدت! آقای شهر بیسروسامان روزگار!
آقای خستهتر ز من و همرهان من!
ای صحن تو شده سامان قلب من!
آقا نگاه میکنی که چگونه #شکستهام؟ آقا نگاه میکنی که مرا #زخم میزنند؟ در شهر تو روی دلم #پنجه میکشند؟
آقای ضامن آهو مرا ببین! آقا فقط تو مرا ببین! آقای شهر بیسروسامان روزگار! بنگر که چادر مادرت به سر دارم! ببین کنار نامم تو را دارم!
#حرمت_شکن_نبودهام که مرا هجمه کردهاند! #بیآبرو_نبودم و رسوای عالم و آدم نمودهاند! آقای خستگی من و اهل خانهام! دردانهی صدیقه کبری، دلم شکست! 😭من آمدم که #حق بستانم به دست تو! 😭ضربی زنم به طبل انوشیروانیات!"
صدای نقارهها بلند شد.
مریم چشمهای خیسش را گرداند. لبخند بر لبش آمد! یکی دیگر #شفا گرفت! این صدای نقارهها ندای شفا یافتن بود؛ شاید هم صدای ضرب طبل انوشیروان بود!
" آقا! چگونه با دلم بازی میکنی؟ این همزمانی و این همآواییات! آقا به من خسته اشاره میکنی؟
حقم بگیر ای تو تمنای بیکسان!
حقم بگیر ای که نوایت مرا نشان!
آقای خستهتر ز من و روزگار من! از روسیاهی من رو سیه گذر!"
مریم که اشک میریخت، زهرا به کبوترهای روی گنبد نگاه میکرد.
محمدصادق اخم کرده و برای امام،
از امروز مریم میگفت،
از دردهای مادر میگفت،
از اشکها و هقهقهای زهرا میگفت!
" امروز جمعه بود... جمعههای دلگیر!
امروز جمعه بود... جمعهای که بوی #انتظار میداد؛ جمعهای که بود #درد میداد، بوی درد بیکسی! بوی درد نبود تو... تویی که منجی بشریتی! تویی که اگر بیایی دیگر زخم زبان نمیزنند! تویی که بیایی دیگر #تهمت نمیزنند! تویی که بیایی دیگر یتیمی معنا ندارد؛ مگر تو پدرِ همهیِ امتِ پدرت، نیستی؟ مگر تو #درمان درد کل جهان نیستی؟ مگر تو مصلح کل جهان نیستی؟ پس بیا...بیا که حرفهای زیادی با تو دارم اگر بیایی! "
گریههایش که تمام شد،
به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود. حرم مثل همیشه آرام بود؛ حرم مثل همیشه آرامش بود. حرم مثل همیشه پر
از حاجتمند بود... حرم مثل همیشه بود. مثل همیشههایی که با پدر میآمد.
مثل همیشههایی که ویلچر را با عشق هل میداد. همیشههایی که میآمد و میرفت.
دلش زیارتنامه میخواست.
دلش دو رکعت نماز زیارت میخواست.دلش سر بر شانهی ضریح گذاشتن میخواست. دلش دو رکعت نماز بالا سر میخواست. زیارتنامه امینالله میخواست. دلش فقط امامش را میخواست.
اینجا کسی تهمتش نمیزد! اینجا کسی.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
سلام حالا اینقدرا مسخره هم نیست☺️ مشکلی نیست نظرسنجی گذاشته میشه
سلام🌹
در این #نظرسنجی همراهیمون کنید که بدونم رمان رو دوست دارید یاخیر
https://EitaaBot.ir/poll/hn6ude
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۳۰ آبان ۱۴۰۲
میلادی: Tuesday - 21 November 2023
قمری: الثلاثاء، 7 جماد أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️26 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️36 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️43 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️52 روز تا وفات حضرت ام کلثوم سلام الله علیها
#حدیث
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله
🌱حُسنُ العَهدِ مِنَ الإيمانِ.
"خـوش قـولـى از ايـمـان اسـت."
🌹
📚 ميزان الحكمه، ج٨، ص١٩٩
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
نام پدر : داود
محل تولد : شهر ری
تاریخ ولادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۳
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۲۲
محل شهادت: تل هور – سوریه
نحوه شهادت: تروریست های تکفیری
مزار : گلستان شهدای حسین رضا ورامین
📚کتاب مربوط به این شهید:
ماجرای عجیب یک جشن تولد – عطر شهادت
✍ همرزم شهید نحوه شهادت شهید ثامنیراد را نیز روایت میکند:
در سوریه یک تکتیرانداز تمام بچهها را هدف میگرفت. هر کدام از بچهها میخواستند رد شوند، در معرض دید او بودند. آقا مهدی محل آتش او را گرفت و رفت تا مقرش را منهدم کند. اما در شناسایی تیر خورد و به شهادت رسید. رفیقش که همراهش بود، میخواست پیکرش را برگرداند ولی با هر تکان بیشتری در معرض بیشتر آتش تکتیرانداز قرار میگرفت به همین دلیل پیکر در منطقه ماند و نتوانست آن را به عقب برگرداند
پیکر مطهرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالاثر جای گرفت. چندی پیش بعد از گذشت چهار سال از شهادتش پیکر مطهر این شهید مدافع حرم به کشور بازگشت.
🌱 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_مهدی_ثامنی_راد صلوات 🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتیکه اندیشهات، در مسیر اندیشهی ولیّ،
هدفت رسیدن به اهداف ولیّ،
و گفتمانت، در راستای تحقق گفتمان ولیّ جامعه شد،
در آزمون دفاع از ولایت آزموده میشوی تا به مقام مخلَصین دست پیداکنی ،
پس لایق نوشیدن شهد شهادت میشوی و خدا تو را پاکیزه میپذیرد.
#شهید_آرمان_علیوردی
#جهاد_علمی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۱۰۲
⛔️با شُمام؛ ...شما خانـوم ...شما آقــا؛
فرصت زندگی بهت دادند!
و اونم در عصری که امامِ زمانت؛
تنها، غریب، و در غیبتی هزار ساله است.!
بـراش چِـکار کـردی؟👇
ٺـٰاشھـادت!'
سلام🌹 در این #نظرسنجی همراهیمون کنید که بدونم رمان رو دوست دارید یاخیر https://EitaaBot.ir/poll/hn6
سلام
۱۹۰نفر دیدن
فقط۲۶ نفر رای دادن
دیگه کسی نمیخواد نظر بده؟
تو سبزی فروشی کار می کرد
بعد از یه مدت کارشو رها کرد
گفت: دیگه نمیرم
گفتم چرا؟
گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن!
این پول و درآمدش شبهه ناکه 😥
رفت تو مغازه لبنیاتی
بازم کارشو رها کرد
گفتم: چرا؟
گفت: داخل شیرها آب می ریزه
درآمدش حرومه
من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو !
و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🍃در سایه ساره خانه امن الهی
امروز هم #عارفانِ به حقی هستند که پیرو راه شهدا باشند و راه شهدا را ادامه دهند. وقتی که میگویند راه بهار دیگر بسته شده جوانان دهه هفتادیمان نشان میدهند باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی. اگر بخواهی لطف و کرمشان شامل حالت باشد، باید #عارف باشی باید بشناسیشان تا از باران لطف و رحتمشان سیراب شوی🙃
🍃شهید عارف کاید خورده در روزهایی که همه درگیر روزمرگی هایشان بودهاند
دغدغهاش شده بود #دفاع از حریم #اهل_بیت. اقتدا کرده بود به سقای #ادب و همین هم موجب شده بود تا دایره المعارف ادب خطابش کنند.
🍃امروز #بغض های ما روبه روی بزرگی شهدا سرازیر می شود. از #شهدا چه باید گفت و چه باید نوشت که امروز ما مانده ایم و یاد #شهدا.
🍃ای شهید در این روزها، هوای دلهایمان را راهی خود کنید تا شاید ماهم در این دنیا هوایی شدیم🥺
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_عارف_کایدخورده
📅تاریخ تولد : ۲۴ مرداد ۱۳۷۱
📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶
🥀مزارشهید : خوزستان
🕊محل شهادت : بوکمال
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌴میگفت هر کسی که شهید نمیشود و همین جوری انتخاب نمیشودو«بایدکه جمله جان شوی تا لایق جانان شوی».
در حقیقت باید چیزی که خدا میخواهد،
بـاشی و مـردمی و اهـل بیـت بـاشی تـا
پذیرفته بشوی.اواخرعمرش شوق زیادی برای شهادت داشت. خیلی جالب است که بدانیدبهترین برنامهریزیها رابرای زندگی از آقاعارف میدیدم و با وجود این شوق شهادت طوری زندگی میکرد که انگار۱۵۰ سال عمر خواهد کرد.
✏️ راوی؛ مادر شهید
🥀 #پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_عارف_کایدخورده
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایانِمأمۅریٺِبسیجے،شھادٺاسٺ✌️
🌷#شهید_آرمان_علی_وردی
اللهم ارزقنا شهادت❤️
#با_ولایت_تا_شهادت
یادهمه بسیجیان گمنام جاودان
هدیه محضر همه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
به بیتالمال خیلی حساس بود. لباس ورزشیای که داخل پادگان به نیروها میدادند را هیچوقت جای دیگری نمیپوشید. لباسی که در باشگاه، خارج از پادگان داشت را هم هرگز برای باشگاه پادگان نمیپوشید.
محمدحسین در جیب بازوی لباس نظامیاش دو تا خودکار داشت یکی مال خودش بود که خریده بود. دیگری اموال پادگان بود. کار اداری را با خودکار پادگان انجام میداد و کار شخصیاش را با خودکار خودش. یکبار یکی از بچهها به شوخی خودکارش را از جیبش بیرون کشید. گفت عجب خودکاری این برای من! محمدحسین گفت نه شرمنده این برای بیتالمال است. بیا این یکی برای شما. محمدحسین همیشه به موقع سر کلاس میرفت، خیلی به وقت اهمیت میداد. برای همه چیز برنامه داشت حتی شوخیهایش در باشگاه!
شهید#محمدحسین_بشیری🕊🌹