#سبک_زندگی_شهدا
🍃دست و دل بازیاش از صدقه دادن پیدا بود
مثلا وقتی میخواست صدقه بدهد
میگفتم: آقا مهدی آنجا پول خورد داریم میدیدم زیاد میاندازد از قصد پول خورد میگذاشتم آنجا ڪه زیاد نیندازد تا صرفهجویی بشه اما او میگفت:
🍃 برای سلامتی #امام_زمان(عجلالله)
هر چقدر بدهیم ڪم است
🍂اتفاقا یڪ روز ڪه سر همین موضوع حرف میزدیم رفتم زودپز را باز ڪنم ڪه ناگهان
منفجر شد و هرچه داخلش بود پاشید تویِ صورتم.
🌱آقا مهدی به شوخی جدی گفت:
به خاطر همین حرفات هست ڪه اینجوری شد منتهی چون نیتت بد نبود صورتت چیزی نشد
هنوز هم روی سقف آشپــزخانه جای منفجر شدنش هست با هم همه جا را تمیز ڪردیم...
همیشه در ڪار خانه کمکم میڪرد
میگفت از گناهانم کم میشود.
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
🌷شادی روح شھدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
ٺـٰاشھـادت!'
عاشورا، تنها روزِ تاریخ است که تا آخرِ دنیا ادامه دارد! تو کجای عاشورا ایستاده ای؟ چادر حسین؟ یا .
سلام دوستان عزیز
ایام فاطمیه رو خدمت همهی عزیزان تسلیت عرض میکنم
بزرگواران فایل های صوتی امام زمان (عج ) به پایان رسید
فایل های بعدی میخواید در چه زمینه ای باشه
من موضوعات رو میفرستم شما میتونید در شخصی و ناشناس برام موضوع انتخابی تون رو ارسال کنید❤️
انسان شناسی
شیطان شناسی
خود شناسی
سبک زندگی شاد
این که گناه نیست
مهندسی آرزوها
مهندسی فکر
تنبلی و بی حوصلگی
روان شناسی قلب
کارگاه عزت نفس
شکرانه
ارتباط موفق
نماز
کنترل شهوت
سفر پرماجرا
دستهای گشاده
محبت درمانی
روی پای خدا
کارگاه خویشتنداری
تکنیکهای مهربانی
امانتهای زندگی من
نقطه سرخط
موج صداقت
فرشتگان کارگزاران عالم
باران رحمت
گارکاه انصاف
کلینک درمان حسادت
کینه سرطان روح
امام زمان
استغفار
راضی به رضای تو
خانواده آسمانی
مهارتهای کلامی
موانع استجابت دعا
ٺـٰاشھـادت!'
شخصی @montazeralhojja لینک ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16663665120560
دوستان ببینید چون شما از کانال استفاده میکنید دوست دارم نظر بدید
وقتی میبینید و نظر نمیدید ادم روحیه فعالیتش رو از دست میده😔
هدایت شده از نـٰاشناس هاے ٺا شہادٺ
۱.علیکم السلام . الحمدلله 🌹
سلامت باشید
ممنون از لطفتون ، ان شاءالله 🌸
نظرلطفتونه . الحمدلله که مورد پسندتون واقع شده
خواهش میکنم
خیلی خوشامدید🌹
بله دروس استادشجاعی هستن
ان شاءالله
چشم حتما
زنده باشید
علی یارتون🌼
۲.سلام ممنون که نظردادید
بقیه نظراتشون رو ارسال کنن
ببینم چی بیشترین امار رو میاره
بعد هم نگران نباشید به مراتب فایلهای صوتی گذاشته میشه
۳.ممنون از لطفتون . قطعا باوجود شما عزیزان عالیه🌹
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مناسبتی
🎙استاد شجاعی
✘ دروغهایی که اینهمه سالها گفتن، خدا یه شبه آبروشون و برد!
حالا این تازه اول ماجراست .
#طوفان_الاقصی
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁 رمان عاشقانه ای برای تو🍁 قسمت_دوازدهم این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁 #عاشقانه_ای_برای_تو🍁
قسمت سیزدهم
برگشتم خونه ...
اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ...
همه نگرانم بودن ...
با همه قطع ارتباط کردم ...
حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... .
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ...
دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ...
یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ...
خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ...
چند ماه طول کشید ...
کم کم آروم تر شدم ...
به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ...
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ...
همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ...
دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ...
هر چند دیگه امیرحسین من نبود ...
بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ...
امیرحسین از اول هم مال من بود ...
اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ...
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ...
خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ...
امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ...
🍁شهید طاها ایمانی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁عاشقانهای برای تو🍁
قسمت_چهاردهم
من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ...
آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ...
ولی آدرس قدیمی بود ...
چند ماهی بود که رفته بودن ...
و خبری هم از آدرس جدید نبود ...
یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... .
دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ...
دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم
زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ...
شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ...
و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ...
اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود
داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ...
دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... .
بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ...
از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ...
اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ...
فوق العاده جالب بود ...
برگشتم و سوار تاکسی شدم ...
دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ...
پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ...
و حالا همه با هم گم شده بود ... .
بدتر از این نمی شد ...
توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ...
پاسپورت هم دیگه نداشتم ... .
هتل پذیرشم نکرد ...
نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ...
فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ...
کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ...
گریه ام گرفته بود ...
خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ...
خدا، به دادم برس ...
🍁شهید طاها ایمانی🍁
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
3.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مواظب زبانمان باشیم!
✍پ.ن: از مسائل مهمی که باید در حلقه های معرفتی به نوجوانان کنترل زبان هست...
#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی