eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹چه کسانی از ایران همراه حاج قاسم به شهادت رسیدند؟ ▪️شهدای همراه سپهبد شهید 🌹 عکس بالا: پورجعفری‌ 🌹 پایین سمت راست: 🌹 سمت چپ: 🌹 🌹چهارمین شهید ایرانی حادثه 13 دی‌ماه است. این شهید متولد سال 1371 و اهل شهر ری تهران است 🕊شادی روح بلندشان صلوات
enc_16824108464603474835124.mp3
5.48M
او از آنچه فکر میکنید به شما نزدیک تر است..😔
نماز سکوی پرواز 21.mp3
3.51M
21 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣نماز...يه پناهگاهه، برای لحظه های ناامنی، برای لحظه های خشم واضطراب! 👌بااین پناهگاه انس بگیر تادرهجوم ناامنی ها،بتونی به سمتش فرارکنی.
41.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه روز تا سالگرد عروج مالک زمان این را بدانید والله علمای شیعه را که تماما و از نزدیک میشناسم امسال الان۱۴ سال شغل من همین ارتباطه علمای لبنان رامیشناسم علمای پاکستان را میشناسم علمای عراق را میشناسم علمای حوزه خلیج فارس را میشناسم چه شیعه، چه سنی! والله اُشهِدُ بِالله سرآمد همه این روحانیت این علما مراجع ایران و غیر ایران این مرد بزرگ تاریخی است یعنی ایت الله عظما امام خامنه ای ... سلامتی امام خامنه ای وروح بلند سردار دلها شهید حاج قاسم صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم
مسخره شدن و سختی کشیدن باعث میشه ما با اهل‌بیت یه نقطه‌مشترک پیدا کنیم و چه‌چیزی بهتر ازین؟😍 بقول استاد رائفی پور ما که هیچیمون شبیه اهل نیست بخاطر حداقل فحش خوردنمون شبیه اهل بیت باشه☺️😉 شمارو نمیدونم ولی منکه واقعا حس خوبی پیدا میکنم بابت مسخره شدنا و....چون هر ادم موفقی این چیزارو تو کارنامش داره... میدونی هیچ ادم بزرگ و پیامبر و امامی نیست مگر اینکه یه زمانی مسخرش کردن و.. خلاصه افتخار کن و خوشحال باش بابتش این هشتگ روهم حتما بخون👈 😎خودسازی❣+دینداریِ‌لذت‌بخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام بندانی نیشابوری 🔸وقتی که از علیه السلام دور شدیم گرفتار شدیم!!!! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردي در آينه💗 قسمت58 برگشتم توی ماشين ... اما نمی تونستم از فكر كردن بهش دست بردارم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت59 از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ... اون آدم خوبيه ... به اون پرونده هم كه ارتباطی نداشت ... - با اون پرونده نه ... اما اشتباه نكن ... آدم خطرناكيه ... خيلی خطرناك ... از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد ته همه اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزی كه بهش گفته بودم اصلاً خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت به ساندرز احساس خوبی داشت ... حالا ديگه نوبت من بود ... بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر می گرفتم ... مثل يه مأمور مخفی ... تمام حركات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادی كه باهاش در ارتباط بودن ... هر كدوم می تونستن يه قدرت بالقوه برای بروز شرارت باشن ... قدرتی كه با اون قدرت و توانای خاص ساندرز می تونست به يه فاجعه بزرگ تبديل بشه ... اوبران توی اين فاصله می تونست تمام اطلاعات دولتی و اجتماعی اون رو در بياره ... اما نه همه چيز رو ... برای اينكه اون رو زير نظارت كامل اطلاعاتی بگيره بايد سراغ افرادی می رفت ... كه ظرف چند ثانيه همه چيز لو می رفت ... اگه چيز خاصی وسط نبود زندگی يه انسان می رفت روی هوا و نابود می شد ... و اگه چيز خاصی وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش كرده بودم و كسی حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها به دايره جنايی تعلق نداشت ...توی مسير برگشت به خونه ايده فوق العاده ای به ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هكری كه اطلاعات بانكی يه نفر رو هك كرده بودن ... و كارفرماشون بعد از تموم شدن كار ... برای اينكه ردی از خودش باقی نزاره، يه قاتل رو برای كشتن شون فرستاده بود ... دو نفرشون كشته شدن ... يكی شون راهی بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... كسی كه در لحظات آخر از انجام كار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون كسی بود كه بهش احتياج داشتم ... رفتم جلوی در خونه اش ... توی زير زمينش كار می كرد ... تمام وسائل و كامپيوترهاش اونجا بود ... در رو كه باز كرد ... اصلاً از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ كرد و روی چهره اش ماسيد ... مثل زامبی ها به سختی به خودش تكانی داد ... از توی در رفت كنار و اون رو چهار طاق باز كرد ... لبخند معناداری صورتم رو پر كرد ... سلام مايكل ... منم از ديدنت خوشحالم ... آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ... هميشه از ديدن مهمون اينقدر ذوق می كنی... اونم وقتی دست خالی نيومده... چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم به هيجان اومده بود ... چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الكل ... نيمه نعشه ... توی صحنه هايی كه واقعاً ارزش ديدن نداشت ... چرخيدم سمتش و زدم روی شونه اش ... شرمنده نمی دونستم پارتی خصوصی داری ... من واست يكی بهترش رو تدارك ديدم ... نظرت چيه ادامه اين مهمونی رو بزاری واسه بعد.. توی چند ثانيه درك متقابل عميقی بين مون شكل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيه گوسفندی شد كه فهميده بود می خوان سرش رو ببرن ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردي در آينه💗 قسمت60 بساط شون رو جمع كردن و از اونجا رفتن ... كمی طول كشيد تا اون قيافه های خمار، بتونن درست و حسابی مسير خروجی رو پيدا كنن ...واقعاً میخوای جوونيت رو با اين همه استعداد اينطوری دود كنی ولو شد روی مبل ... گيج بود اما نه به اندازه بقيه ... زندگی من به خودم مربوطه كارآگاه ... واسه چی اومدی اينجا... در يكی از آبجوها رو باز كردم و نشستم جلوش ... - دفعه قبل كه پيشنهادم رو قبول نكردی بيای واسه پليس كار كنی ... حالا كه تو نيومدی ... اداره اومده پيش تو ... خودش رو يكم جا به جا كرده و پاش رو انداخت روی دسته مبل ... چنان چشم هاش رو می ماليد كه حس می كردم هر لحظه دستش تا مچ ميره تو ... اون وقت كی گفته من قراره باهاتون همكاری كنم ... هيچ كس نمی تونه منو مجبور كنه كاری كه نمی خوام بكنم ... كامل لم دادم به پشتی مبل ... و پاهام رو انداختم روی هم ... اونقدر كهنه بود كه حس می كردم هر لحظه است فنرهاش در بره و پارچه روی مبل رو پاره كنه ... حالت نيمه جدی با پوزخند مصممی ضميمه حالت قبليم كردم ... بعيد می دونم ... آخرين باری كه يادم مياد بايد به جرم مشاركت توی دزدی اطلاعات و جا به جا كردن شون می رفتی زندان ... اما الان با اين هيكل خمار اينجا نشستی ... می دونی زندان به بچه های لاغر مردنی ای مثل تو اصلاً خوش نمی گذره با شنيدن اسم زندان، كمی خودش رو جا به جا كرد ... اما واسه عقب نشينی كردنش هنوز زود بود ... صداش گيج و بم از توی گلوش در می اومد ... - اما من كه كاری نكردم ... - دقيقاً ... تو از همه چيز خبر داشتی اما كاری نكردی و چيزی نگفتی ... گذاشتی خيلی راحت نقشه شون رو پياده كنن ... و ازشون حمايت كردی كه قسر در برن ... تازه يادت رفته نوشتن يكی از اون برنامه ها كار تو بود ... اگه فراموش كردی می تونم به برگشت حافظه ات كمك كنم ... من عاشق كمك به پيشرفت رشته پزشكی ام ... خيلی نوع دوستانه است ... با اكراه خودش رو جمع و جور كرد ... پاش رو از روی دسته مبل برداشت و شبيه آدم نشست ... دستمزدم بالاست ... از روی اون مبل قراضه بلند شدم ... ديگه داشت كمرم رو می شكست ... رفتم سمتش ... دست كردم توی جيبم ... از توی كيف پولم دو تا 100 دلاری در آوردم و گرفتم سمتش ...دويست دلار ... پول اون آبجوهايی رو هم كه برات خريدم نمی خواد بدی ... باحالت تمسخرآميزی بهم خنديد ... و با پشت دست، دستم رو پس زد ... فكر كنم گوش هات مشكل پيدا كرده ... يه دكتر برو ... بسته به نوع كاری كه بخوای قيمت ميدم ... با اون صورت خمار و نيمه نعشه بهم زل زده بود ... ابروهام رو انداختم بالا و پوزخند تمسخرآميزش رو بهش پس دادم ... پول ها رو بردم سمت كيفم پول ... تظاهر كردم می خوام برشون گردونم توش ... باشه هر جور راحتی ... انتخابت برای كمك به پيشرفت علم پزشكی رو تحسين می كنم ... واقعاً انتخاب فداكارانه ای كردی... مثل فنرهای اون مبل از جا پريد و دويست دلار رو از دستم گرفت ... فقط يادت باشه من هيچ چيزی رو گردن نمی گيرم .. . تو پليسی و هر كاری می خوای بكنی گردن خودته ... چه خوب يا بد ... آبجوها رو از روی ميز برداشت و رفت سمت يخچال ... لبخند پيروزمندانه ای صورتم رو پر كرد ... قطعاً خوب بود ... مطمئن باش ... من هيچ وقت تو رو نديدم و اين صحبت ها هرگز بين ما رد و بدل نشده .. . فقط يه چيزی ... برگشت سمتم ... - تا تموم شدن كار ... نه چيزی می كشی ... نه چيزی می خوری ... می خوام هوشيارِ هوشيار باشی ... بايد كل مغزت كار كنه ... نه اينطوری دو خط در ميون ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت61 دو روز بعد، سر و كله اوبران با پرونده كامل دنيل ساندرز پيدا شد ... ريز اطلاعاتی كه می شد بدون ايجاد حساسيت يا جلب توجه پيدا كرد ... اما همين اندازه هم برای شروع كافی بود ... تمام شب رو روش كار كردم و فردا صبح ساعت 6 از خونه زدم بيرون ...چند بار زنگ زدم تا بالاخره در رو باز كرد ... گيج با چشم های بسته ... از ديدنش توی اون حالت خنده ام گرفت ... سلام مايك ... خوب نيست تا اين وقت روز هنوز خوابی ... برگشت داخل ... اول فكر كردم گیجی خوابه اما نمی تونست برگرده توی اتاقش ... پاهاش رو روی زمين می كشيد ... رفت سمت مبل و روی سه نفره ولو شد ... رفتم سمتش و تكانش دادم ... توی همون چند لحظه دوباره خوابش برده بود ... مثل آدمی كه می خواد توی خواب از خودش يه مگس سمج رو دور كنه دستش رو روی هوا تكان می داد ... گمشو كارآگاه ... خواهش می كنم ... فايده نداشت ... هر چی صداش می كردم يا تكانش می دادم انگار نه انگار ... ميز جلوی مبل رو كمی هل دادم كنار ... خم شدم ... با يه دست تی شرتش و با دست ديگه شلوارش رو گرفتم ... و با تمام قدرت كشيدم ... پرت شد روی زمين ... گيج و منگ پاشد نشست ... قهوه رو دادم دستش ... - خوبه بهت گفته بودم حق نداری توی اين فاصله بری سراغ اين چيزها ... خودش رو به زحمت دراز كرد و ليوان قهوه رو گذاشت روی ميز ... دستش رو به مبل گرفت و پا شد ... تو چطور پليسی هستی كه نمی دونی قهوه خماری رو از بين نمی بره ... دقيقاً همون حرفی كه من به اوبران می گفتم ... رفت سمت دستشويی ... و من مثل آدمی كه بهش شوك وارد شده باشه بهش نگاه می كردم ... عقب عقب رفتم و نشستم روی مبل ... تازه فهميدم چرا آنجلا ولم كرد ... تصوير من توی مايك افتاده بود ... زندگی من ... و چيزهايی كه تا قبلش نمی ديدم ... دنبال جواب بودم و اون رو به خاطر ترك كردنم سرزنش می كردم .. . اما اين صحنه ها كريه تر از چيزی بود كه قابل تحمل باشه ... مردی كه وسط خونه خودش و قبل از رسيدن به دستشويی بالا آورد ... و بوی الكل و محتويات معده اش فضا رو به گند كشيد ... باورم نمی شد ... من پليس بودم ... من هر روز با بدترين صحنه ها سر و كار داشتم . .. هر روز دنبال حقيقت و مدرك می گشتم ... تا به حال هزاران بار این صحنه ها رو ديده بودم ... اما چطور متوجه هیچ كدوم از نشانه ها نشدم ... بلند شدم و رفتم سمتش ... يقه اش رو گرفتم و دنبال خودم تا حموم كشان كشان كشيدم ... پرتش كردم توی وان و آب سرد دوش رو باز كردم ... صدای فريادش بلند شده بود ... سعی می كرد از جاش بلند بشه اما حتی نمی تونست با دستش دوش رو بگيره ... چه برسه به اينكه از دست من بكشه بيرون . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت62 حالش كه بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش - شماره حساب ها و شماره تلفن های ساندرز توشه ... می خوام ريز گردش های ماليش رو بررسی كنی ... از چه حساب هايی پول وارد حساب شون ميشه ... هم خودش و هم زنش ... نه فقط حساب واريز كننده ... رديابی كن ببين حساب های مبدأ كجاست ... می خوام بدونم پولی كه وارد حسابش ميشه چند دست چرخيده ... نفرات قبلی چه افرادی بودن ... پولی كه به حسابش مياد واريزش از خارج كشوره يا نه... اگه هست كدوم كشور یا كشورها ... و آيا اونم به حساب كسی پول واريز كرده يا نه همين طور كه توی زيرزمين، پشت ميز L شكلش و سيستم هاش نشسته بود ... پرونده رو يكم بالا و پايين كرد ... و به پشتی صندليش تكيه داد ... - همين... فكر نمی كنی دويست دلار واسه همچين كاری يكم زياده... بدون توجه به طعنه اش، خنديدم و ابروم رو با حالت معناداری انداختم بالا ... كی گفته فقط در همين حده ... قبل از اينكه بررسی گردش های مالی رو شروع كنی ... اول بايد گوشی و ايميلش رو هك كنی ... می خوام تك تك تماس ها و پيام هاش رو ببينم ... و مستقيم حرف هاشون رو بشونم ... پرونده رو بست و حل داد طرفم ... من نيستم ... از اين پرونده بوی خوبی نمياد ... اگه بهش مشكوكی اطلاع بده ... می دونی اگه گير بيوفتيم چه بلايی سرمون ميارن ... رفتم سمت ميز و پرونده رو برداشتم ... دوباره گذاشتم جلوش ... تو فقط هك رو انجام بده ... و همه چيز رو وصل كن به لب تاپ خودم ... هر اتفاقی افتاد من اسمی از تو وسط نميارم ... به خاطر كشور و مردمت اين كار رو بكن ... چهره اش شديد برزخ شده بود ... نه می تونست عقب بكشه ... نه جرأت وسط اومدن رو داشت ... دستش رو حائل صورتش كرد و وزنش رو انداخت روی اونها ... و من ته دلم بهش التماس می كردم قبول كنه ... اگه عقب می كشيد و جا می زد نمی دونستم ديگه سراغ كی می تونم برم ... بايد كلی می گشتم و احتمال اينكه بتونم يه نفر با توانايی اون پيدا كنم كه قابل اعتماد باشه كم بود ...اون هم بدون اينكه توجه واحد تحقيقات داخلی رو به خودم جلب كنم ... كه چرا بدون اطلاع مقامات بالاتر، وارد چنين كارهايی شدم ...بالاخره سكوت سنگين بين ما تموم شد ... چرخيد از سمت ديگه ميز، لب تاپ من رو برداشت ... می تونم كاری كنم اطلاعات تماسش بياد روی سيستمت ... ولی واسه هك كردن اطلاعات بانكی و رديابی شون ... اونم توی اين حجم وسيع سيستم تو به درد نمی خوره ... بايد با سيستم خودم انجام بدم ... مشخص بود بدجور نگران شده ... حق داشت ... اگه با يه گروه تروريستی سر و كار داشتيم و اونها زودتر سر حساب می شدن ... شايد نمی تونستم از جون اون دفاع كنم ... خودم هم بدم نمی اومد يه گزارش رد كنم و بكشم كنار ... تخصص من توی اين زمينه ها نبود ... اما می ترسيدم اون بی گناه باشه ... و من يه احمق كه زندگی اون و خانواده اش رو با یه شك پوچ از بين می بره ... نگران نباش ... من نمی خوام دست به اطلاعاتش ببری ... فقط می خوام توی سيستم بانكی رخنه كنی و گردش ها رو كامل چك كنی ... فقط كافيه اين بار يكم محتاط تر عمل كنی ... همين ... شماها دفعه قبل هم از خودتون ردی نذاشته بوديد ... اگه اون طرف، قاتل اجير نمی كرد عمراً كسی به اين زودی متوجه می شد چی شده ... يكم با دست پيشونيش رو خاروند ... معلوم بود بدجور عصبی شده ... برای چند لحظه با خودم گفتم ... الانه كه عقب بكشه و بزنه زير همه چيز ... نگاهش رو برگردوند روی من ... باشه ... اما يادت نره تا گردن به من بدهكار شدی ... با شنيدن اين جمله لبخند رضايت صورتم رو پر كرد ... هر چند التهاب عجيبی وجودم رو فراگرفته بود... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام بندانی نیشابوری 🔸وقتی که از علیه السلام دور شدیم گرفتار شدیم!!!! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 «آدم ها دو دسته اند غیرتی، قیمتی غیرتی ها با خدا معامله کردند و قیمتی ها با بنده خدا» | شهید عبدالحسین برونسی❣| نثار روح بلندشان صلوات 🥀🥀 🤲 ‏‏ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم 🌷
🚶‍♀ ‌تو مهربان باش بگذار بگویند ساده است! فراموش کار است! زود میبخشد... سال هاست دیگر کسی در این سرزمین، ساده نیست... اما تو تغییر نکن! تو خودت باش و نشان بده آدمیّت هنوز نفس می کشد. «الهی قمشه‌ای» ╭❣ ╰┈➤
لطفا آیه ۲۸ سوره شوری رابرای بارش باران ونجات ازخشکسالی قرائت کنیدواین پیام رابرای دیگران منتشرکنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ‏تلاوتے براے قلب مجروحت❤️‍🩹 براے پاڪ ڪردن تڪ تڪ اشڪهایت، براے آرامش روحت🌸 🌸🌹🌸🌹🌸🌹 🌸🌹🌸🌹🌸🌹
سلام امام زمانم✋🌸 محتاج گرمی دستان توام، طنین دلنشین صدایت، عطر ملایم و بهشتی گریبانت، تشعشع نافذ نگاهت، طنین پدرانه‌ے گام‌هایت ... محتاج توام پدر ... محتاج توام تا هزار عقده‌ے ناگفته را باز کنم و رها شوم از چنگال بُغضی پیر که همچون خنجرے زهرآلود در تمام این سالها گلوے شکایتم را فشرده است محتاج توام پدر ... محتاج و چشم براه ... 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
🔴امام خمینی(ه): با پناه‌بردن‌به‌ نمی‌توانید خود را حل كنيد؛ آن‌ها خودشان گرفتارند ♦️پیام تاریخی امام خمینی(ره) به گورباچوف: اگر بخواهيد گره‌های كور اقتصادى خود را با پناه بردن به‌ کانون سرمايه‌دارى غرب حل كنيد، نه‌تنها دردى از جامعۀ خويش را دوا نكرده‌ايد، كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند؛ چرا كه امروز دنياى غرب هم در همين مسائل، البته به شكل ديگر، و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است. 📚صحیفۀ امام، ج۲۱، ص۲۲۰
نماز سکوی پرواز 22.mp3
4.28M
22 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣هممون سر نماز، با يه حقیقت جذاب وشیرین بنام"جاودانگی"روبروییم! 💓این ملاقات آروم آروم،ما رو شیفته آسمون میکنه و زمین،درنگاهمون رنگ میبازه
sticker_mazhabi(52).mp3
8.81M
🎧 صوت زیارت عاشوراء با صدای حاج قاسم سلیمانی عزیز... ناگهان باز دلــ💔ــم یاد تو افتاد شکست قربون صدای قشنگت سردار 😔
💢کادوی تولد متفاوت 🔹روز تولدش نزدیک شده بود. پول‌هایم را خرج نکردم. گذاشتم داخل حسابم که بتوانم کادوی مناسبی برایش بخرم. یک روز آمد خانه و گفت: تولدمه... چی قراره برام بخری؟ گفتم مگه هدیه می‌خوای؟ گفت آره! امّا به جای کادو پولش رو بهم بده! بیرون که رفتیم خواستم از حسابم پول بردارم و کادوشو بهش بدم ولی یک کاغذ از جیبش بیرون آورد و گفت: بریز به این شماره کارت. یکی از هم خدمتی‌هام مثل من متأهله. بچه اش مریضه. می‌خوام کمک‌حالش باشم... 🔹شهید حسین صبوحی از سربازان نیروی انتظامی ششم دی ماه 93 در درگیری با سارقان مسلح در گلپایگان به شهادت رسید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 کلام شهید؛ خدایا، ریشه‌های این علاقه به دنیا را در خاک وجود من بخشکان و تارهای این وابستگی را در زوایای قلب من بسوزان. خدایا! عشق به این لجنزار متعفن که جامه مخالفت با تو را بر من پوشانده است،تو این جامه را از تن من بیرون آور... شهید حاج عبدالستار قندانی‌پور🌷
💠پاسداشت شهدای بخش چابکسر💠 گفتم کلید قفل شــهادت شکسته است؟ یا اندر این زمانه،در بـاغ بسته است؟ خندید و گفت: ساده نباش ای قفس پرست..! در بسته نیست! بـال و پر ما شکسـته است... وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🌹شهید والامقام محمود یاسور علیپور 🌻تاریخ تولد: ۲۵ اسفند ۱۳۲۱ 🍃محل تولد: بخش رحیم آباد، روستای یاسور 🥀تاریخ شهادت: ۱۱ دی ۱۳۶۰ 🌷 محل شهادت: گیلانغرب ☘یگان اعزامی: جهاد سازندگی 🌿مزار شهید: گلزار شهدای باجیگوابر چابکسر 🌺روحش شاد و راهش پر رهرو باد🌺 رفاقت با شهدا تا قیامت یاد شهدا با ذکر صلوات