eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 |💔| 🍃🌺 تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۰۶/۳۰ محل تولد: فسا تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۱۱ محل شهادت: حلب_سوریه وضعیت تأهل: متأهل_دارای‌۱فرزند محل مزارشهید: زادگاه شهید 👇🌹 ✍...من حقیر به عنوان بنده ای از بندگان خداوند متعال بر خود می بالم که لباس سبز شهدا را بر تن دارم و در این کسوت مقدس پاسداری در راه دفاع از ارزش های اسلام ناب محمدی پانهادم. امروز حسین زمان  یاری دهنده می ‌خواهد.و بدا به حال کسی که صدایِ«هل من ناصر ینصرنی»امام زمانش را بشنود. ....🕊🌹 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
قرار عاشقی صلوات خاصه امام رضا عليه السلام 🔷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلَاةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِك 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❤️سلام علیکم دوستان پاسدارشهید علی صفری ازباجیگوابر بخش چابکسر هستم سپاسگزارم ازدعوتتون 🌹. ختم 14 صلوات و فاتحه امروز به نیت دوازده امام و چهارده معصوم و شهید علی صفری 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت62 حالش كه بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش - شماره حساب ها و شما
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت63 فردا صبح اول وقت صدای زنگ در بلند شد ... هنوز گيج خواب بودم كه با زنگ دوم به خودم اومدم ... در رو كه باز كردم مايكل بود ... - هنوز هوا كامل روشن نشده ... سرش رو انداخت پايين و همين طوری اومد تو ... - می دونم ... و رفت نشست روی كاناپه ...در رو بستم ... چشم هام يكی در ميون باز می شد ... يكی رو كه باز می كردم دومی بی اختيار بسته می شد ... گوشيش رو هك كردم ... فقط يه مشكلی هست ... برای اينكه بتونی حرف هاش رو گوش كنی بايد از يه فاصله ای دورتر نشی ... روی مبل يه نفره ولو شدم ... اونقدر گيج خواب بودم كه مغزم حرف هاش رو پردازش نمی كرد ... اگه هنوز گيجی می تونم ببرمت دوش آب يخ بگيری چشم هام رو باز كردم ... خنده انتقام جويانه ای صورتش رو پر كرده بود ... ناخودآگاه از حالتش خنده ام گرفت اتفاقاً تو تركم ... بستگی داره توی ترك چی باشی ... اين چشم های سرخ، سرخ خواب نيست ... از جا بلند شدم و رفتم سمت دستشويی ... نمی تونستم بخوابم ... مجبور شدم قرص بخورم ... شير رو باز كردم و سرم رو گرفتم زير آب سرد ... حركت سرما رو از روی پوست تا داخل مغزم حس می كردم ... سرم رو كه آوردم بالا، توی در ايستاده بود ... حوله رو از آویز بغل در برداشت و پرت كرد سمتم ... چهره اش نگران بود ... - چی شده... منم ديشب از شدت نگرانی خوابم نمی برد ... می خوای بيخيال بشيم ... خنده تلخی صورتم رو پر كرد و خيلی زود همون هم يخ زد ... حوله رو انداختم روی سرم و شروع كردم به خشك كردن سر و صورتم ... و از در رفتم بيرون ... مشكل من نگرانی نيست ... من سال هاست اينطوريم ... جديداً بدتر هم شده ... بی خوابی ها و كابووس های هر شب من ... يه داستان قديمی داشت ... از ترس و نگرانی نبود ... عذاب وجدان مثل خوره روحم رو می خورد و آرامش رو ازم گرفته بود ... اوايل تحملش راحت تر بود ... اما بعد از يه مدت و سر و كار داشتن با اون همه جنايت و جنازه ... ديگه كنترلش از دستم در رفت ... بعد از ماجرای نورا ساندرز هم ... من ديگه يه آدم از دست رفته بودم ... يه آدمی كه مثل ساعت شنی داشت به آخر می رسيد ... شيوه كار رو كامل بهم ياد داد و قرار شد اولين روز رو همراهم بياد ... تویماشين اجاره ای، كنار من نشسته بود كه ساندرز از خونه اش اومد بيرون ... نمی تونستم با مال خودم همه جا دنبالش راه بيوفتم ... اون ماشين من رو می شناخت ...بالاخره اولين روز تعقيب و مراقبت شروع شد ... چند ساعت بعد، مايكل برگشت خونه اش تا هك اطلاعات اون رو شروع كنه ... و حالا فقط من بودم و دنيل ... و يه ماموريت 24 ساعته 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت64 يه هفته تمام و هيچ چيز ... نه تماس مشكوكی ... نه آدم مشكوكی ... مايكل هم كل اطلاعات مالی اون رو زير و رو كرده بود . .. به مرور داشت اين فكر توی سرم شكل می گرفت كه یا اين همه سال كار كردن توی واحد جنايی... من رو به آدمی با توهم تئوری توطئه تبديل كرده ... يا اون همه چيز رو فهميده و خطوط پشت سرش رو پاك كرده ... از طرفی هنوز ترس و رعب عجيبی ازش توی وجودم بود ... ترسی كه نمی گذاشت به چشم يه آدم معمولی بهش نگاه كنم ... آدم پيچيده، چند بعدی و چند مجهولی ای كه به راحتی توی چند برخورد، حتی افرادی مثل اوبران نسبت بهش نرم می شدن .. . و بعد از يه مدت می تونست اعتماد اونها رو به خودش جلب كنه ... تا حدی كه مطمئن بودم اگه سال های زياد رفاقت و همكاری من با اوبران نبود ... حاضر نمی شد درخواستم رو قبول كنه ... و اطلاعات شخصی ساندرز رو برام در بياره ... چند ساعتی می شد توی مدرسه بود ... و من توی اون گوشه دنج قبل، همچنان منتظر بودم ... بهترين نقطه ای بود كه می تونستم فاصله ام رو باهاش حفظ كنم و از طرفی هر جای مدرسه هم كه می رفت، همچنان به تماس هاش گوش كنم ... و اين به لطف جان پروياس بود ... همين كه بهش گفتم لازمه چند وقت مدرسه زير نظر باشه قبول كرد و نپرسيد اون تهديد احتمالی كه دبيرستانش رو تهديد می كنه چيه ... سر پرونده كريس ... و دختر خودش اعتمادش نسبت بهم جلب شده بود ... چند ساعت توی يه نقطه نشستن واقعاً خسته كننده بود ... تا اينكه بالاخره 📱تلفنم زنگ خورد ... مايكل بود ... حدود 45 دقيقه پيش ... انم ساندرز سه تا بليط هواپيما به مقصد تورنتو گرفت ... خب كه چی... تعطيلات نزديكه ... داری چيزی می خوری...تا اين رو گفت بيسكوئيت پريد توی گلوم ... نزديك بود خفه بشم ... - فعلاً تنها چيز جذاب اينجا واسه پر كردن اوقات بيكاری خوردنه ... چند لحظه مكث كرد ... - اگه ميذاشتی حرفم تموم بشه به قسمت های جذابش هم می رسيد ... بلیط برای تعطيلات چند روزه ی پیش رو نيست ... غير از بليط های پرواز تورنتو ... برای فردای اون روز، سه تا بليط ديگه هم رزرو كرد ... به اسم خودش، همسرش و دخترش يك توقفه ... مقصد نهایی ايران ... با شنيدن اين اسم دستم شل شد و بقيه بيسكوئيت از دستم افتاد ... سريع دستم رو كردم توی جيب كتم و دفترچه يادداشتم رو در آوردم ... - شماره پرواز و شركت ✈هواپيمايی هر دو پرواز رو بگو ... تلفن رو كه قطع كردم هنوز توی شوك بودم ... داشتم به عقلم شك می كردم اما اين اتفاق يعنی شك من بی دليل نبوده ... عراق*، يه كشور با تسلط شيعه ... و پر از گروه های تروريستی ... اون شايد ثروت زيادی نداشت اما می تونست حامی مالی يا حتی‌ واسطه مالی گروه های تروريستی باشه علی الخصوص اگه شيعه باشه ... شيعيان از القاعده و طالبان هم خطرناك ترن ... نفسم بند اومده بود ... هر چند هنوز هيچ مدركی عليهش نداشتم اما انگيزه ای كه داشت از بين می رفت دوباره زنده شد ... بايد تا قبل از اينكه از كشور خارج می شد گيرش می انداختم ... 10 دقيقه بعد دوباره تلفن زنگ خورد ... اما اين بار مال من نبود ... تلفن دنيل ساندرز ... تماس ورودی همسرش ... ♡اشتباه شنيداری پای تلفن به علت شباهت تلفظ ايران و عراق در زبان انگلیسی است 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت 65 دنيل گوشی رو برداشت ... صدای شادش بعد از شنيدن اولين جملات همسرش به شدت ابری شد ... سلام ... چند دقيقه پيش برای هر سه تامون بليط گرفتم ... برای رزرو هتل با دوستت هماهنگ كردی دنيل سكوت كرده بود ... سكوت عميقی كه صدای پر از انرژی بئاتريس ساندرز رو آرام كرد ...اتفاقی افتاده چرا اينقدر ساكتی... و دوباره چند لحظه سكوت ... شرمنده ام بئا ... فكر نمی كنم بتونيم بريم ... چند روزی بود كه می خواستم بهت بگم اما نتونستم ... هر بار كه قصد كردم بگم ... با ديدن اشتياقت، نتونستم ... منو ببخش حس می كردم می تونم صدای دل دل زدن و ضربان قلب همسرش رو بشنوم ... اون صدای شاد، بغض كرده بود ... - چی شده دنيل ... نفسش از ته چاه در می اومد ... - ميشه وقتی برگشتم در موردش صحبت كنيم بغض بئاتريس شكست ... - نه نميشه ... می خوام همين الان بدونم چه اتفاقی افتاده... من تمام سال رو منتظر رسيدن این روز بودم ... سال گذشته كه نتونستيم بريم تو بهم قول دادی ... قول دادی امسال هر طور شده ما رو می بری ... نمی تونم تا برگشتت صبر كنم ... تا برگردی ديوونه ميشم ... تا به حال نديده بودم حرف زدن تا اين حد سخت باشه ... شايد نمی تونست كلمات مناسب رو پيدا كنه ... و شايد ... به حدی حس اون كلمات عميق بود ... كه دلم نمی خواست به هيچ چيز ديگه ای فكر كنم ... دنيل سكوت كرده بود ... و تنها صدايی كه توی گوشی می پيچيد ... صدای نفس كشيدن هاش بود ... سخت و عميق ... و اين سكوت چيزی نبود كه همسرش توان تحمل رو داشته باشه ... به من قول داده بودی ... اين تنها چيزی بود كه توی تمام مدت ازدواج مون با همه وجود ازت می خواستم ... منم دلم می خواد مثل بقيه برای زيارت برم ... دلم می خواد حرم های مقدس رو از نزديك ببينم ... می خوام توی هوای مشهد و قم نفس بكشم ... می خوام اربعين بعدی، من رو ببری كربلا ... می خوام تمام اون مسير رو همراه شوهر و دخترم پياده برم هيچ وقت ... هيچ چيزی ازت نخواستم ... تنها خواسته من توی اين سال ها از تو ... فقط همين بود سكوت دنيل هم شكست ... صدای اشك ريختنش رو از پشت تلفن می شنيدم ... اونقدر كه حتی می شد لرزش شانه هاش رو حس كرد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت 66 من مات و مبهوت به حرف های اونها گوش می كردم مفهوم بعضی از كلمات رو نمی دونستم و درك نمی كردم ... اون كلمات واضح، عربی بود ... شايد رمز بود ... اما چه رمزی كه هر دوی اونها گريه می كردن ... اونها كه نمی دونستن من به تلفن شون گوش می كنم ... چند ثانيه بعد، دنيل اين سكوت مرگبار رو شكست ... - من رو ببخش بئا ... اين بار اصلاً زمان خوبی برای رفتن نيست ... شايد سال ديگه ... و اون پريد وسط حرفش ... مطمئنی سال ديگه من و تو زنده ايم ... يادته كريس هم می خواست امسال با ما بياد... دوباره بغض راه گلوش رو سد كرد ... بغضی كه داشت من رو هم خفه می كرد ... اما اون ديگه نمی تونه بياد ... اون ديگه فرصت ديدن حرم های مقدس رو نداره ... كی می دونه سال ديگه ای برای من و تو وجود داشته باشه... نفس های ساندرز دوباره عميق شده بود ... از عمقی خارج می شد كه حرارت آتش و درد درونش با اونها كنده می شد و بيرون می اومد ... به زحمت بغضش رو كنترل كرد ... كارآگاهی كه روی پرونده كريس كار می كرد رو يادته و دوباره سكوت ... - اون رفتارش با من مثل يه آدم عادی نيست ... دقيقاً از زمانی كه فهميد ما مسلمانيم ... طوری با من بر خورد می كنه كه ... بئاتريس ... من نمی تونم علت رفتارش رو پيدا كنم ... اگه به چيزی فكر كرده باشه كه حقيقت نداره ... و اگه چيزی رو نوشته باشه كه ... می دونی اگه حدس من درست باشه ... چه اتفاقی ممكنه برای ما بيوفته... فكر می كنی كسی باور می كنه ما ... صدای اشك های همسرش بلندتر از صدای خسته دنيل بود ... صدايی كه با بلند شدنش، همون نفس های خسته رو هم ساكت كرد ... فقط اشك می ريخت بدون اينكه كلامی از زبانش خارج بشه ... و من گيج و سردرگم گوش می كردم ... اون كلمات هر چه بود، رمز نبود ... اون اشك ها حقيقی بود ... برای چيزهايی كه من اصلاً متوجه نمی شدم . .. حتی مفهوم اون لغات عربی رو هم نمی فهميدم ...چند بار صداش كرد ... آرام ... و با فاصله ... بئاتريس ... بئاتريس ... اما هيچ پاسخی جز اشك نبود ... تا اينكه ... فاطمه جان ... نمی دونستم يعنی چی ... اما تنها كلمه ای بود كه اون بهش پاسخ داد ... صدای اشك ها آرام تر شد ... تا زمانی كه فقط يك بغض عميق و سنگين باقی بود ... - تقصیر تو نيست ... اشتباه من بود دنيل ... من نبايد چنين سفری رو ازت می خواستم ... ما هر دو مثل هميم ... بايد از اون كسی می خواستم كه اين قطرات به خاطرش فرو ريخت اونقدر حس شون زنده بود كه انگار داشتم هر دوشون رو می ديدم ... حس می كردم از جاش بلند شده صداش آرام تر از قبل، توی گوشی می پيچيد ... انگار گوشی از دهانش فاصله گرفته بود ... ارباب من ... باور دارم كلماتم رو می شنوی ... و ما رو می بینی ... ما مشتاق ديدار توئيم .. . اگر لايق ديدار تو هستيم ما رو بپذير اين بار صدای اشك های دنيل، بلندتر از كلمات همسرش بود ... و بی جواب، تلفن قطع شد ... حالا ديگه تنها صدايی كه توی گوش من می پيچيد ... بوق های پی در پی تماس قطع شده بود ... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به خانومای کانال🌸 آقایون هم ببینند ولی حرص نخورند اگه میتونند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶️ رمز تهی دستی انسان در روز جزا 🔘 به فرموده رسول اکرم ص، مادر سلیمان ابن داوود ع به سلیمان گفت: فرزندم، از زیاد خوابیدن در شب بپرهیز که زیاد خوابیدن در شب، در روز رستاخیز، آدمی را فقیر و تهی دست وا می گذارد. 📚 بحارالانوار، ج۸۷، ص۱۵۲ 🔘 امام صادق (علیه السلام) هم در حدیثی به سلیمان دیلمی فرمود: ای سلیمان دست از شب خیزی بر مدار که زیان دیده کسی است که از قیام به هنگام شب محروم بماند. 📚 همان، ص۱۴۶، حدیث ۲۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چقدر سخت است ؛ حال عاشقی که نمی داند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه ؟! ۱۱ دی ماه سالروز عروج سید مجتبی علمدار شادی روح پاکش 🌹
♦️شهید چمران: می‌گویند تقوا از تخصص لازم‌تر است، آن را می‌پذیرم، اما می‌گویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را می‌پذیرد، بی‌تقواست.
خداوندا!! پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد، من آنها را در بین الحرمین برهنه دواندم، در سنگرها خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خندیدم و گریستم افتادم و بلند شدم.... امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی. سربازولایت #حاج_قاسم🕊🌹 #شهیدالقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: جنگ در سـوریه " جنـگِ مـا " جنـگ علیه ڪفر است و ملت ما باید خودش را آماده‌‌ی هرگونه فداکاری کند .
نماز سکوی پرواز 23.mp3
4.92M
23 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣نمازچقدر شيرينه... وقتی ازش،برای ساختن آرامش ابدی مون استفاده ميکنیم. 👌وقتی میفهميم داریم باهاش بزرگترمیشیم وسیع تر میشیم؛ درست مثل خدا
💢مادر شهید نقل می‌کند: شهید از بی عدالتی‌ها، ناامنی، اعتیاد جوانان و نوجوانان و سایر مشكلات و مسائل اجتماعی رنج می‌برد و تا این كه یك روز گفت: مادر جان، من فكر کرده‌ام و می‌خواهم به نیروی انتظامی بپیوندم و دوشادوش دیگر همرزمان خود با نا امنی‌ها و مفسدان، قاچاقچیان مواد مخدر و سایر مفاسد اجتماعی مبارز نمایم. هنگامی كه صادق در بندر ماهشهر خدمت می‌کرد، هر زمان كه به مرخصی می‌آمد، هنگام رفتن یك خداحافظی ساده می‌کرد، اما یادم نمی‌رود 20 روز قبل از شهادتش به مرخصی آمد، وقتی قصد رفتن داشت، نزد من آمد گویی به او الهام شده بود، مرتب تكرار می‌کرد كه مادر حلالم كن، چون به دریا می‌روم و احتمال زیاد شهید می‌شوم. و این آخرین سفر من است، مرا ببخشید و حلالم كنید. همان طور شد و به آرزویش رسید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
دستبوسی فرشته‌ها 🧕مادرامون فرشته های توی خونه هستند🌹 با محبت دستشون رو ببوسید و یک عکس خوشگل برای ما بفرستید❤️ ✅ جوایز به نفراتی که بیشترین ویو بنرشون رو بزنن داده میشود ✨ 🎁 هدیه نفر اول ۵۰ هزار تومان 😍 نفر دوم ۳۰ هزار تومان 🤩 نفر سوم ۲۰ هزار تومان 😃 😊البته که بهترین جایزه لبخند مادرامونه ... ✅عکسهای قشنگتون رو به آیدی زیربفرستید و بنر رو دریافت کنید و برای همه فوروارد کنید شاید شما برنده ما باشید😍 @montazeralhojja ⏰فرصت ارسال عکس ها تا چهارشنبه تاریخ ۱۳دی ماه خواهد بود. 👈اعلام برندگان و اهدای جوایز روز شنبه ۱۵ دیماه می باشد . لینک کانال تاشهادت👇 http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
عزیزان توجه داشته باشید که یکی از شرطهای شرکت در مسابقه عضو بودن در کاناله👌
درآستانهٔ روز زن، ﺗﻘﺪﯾﻢ به همه زنان ایران زمین❣️🙏 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﺎﺯ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ :  ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﭘﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﺪﯾﻪ ﯼ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﻭ ﯾﮏ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺎﯾﻨﺪﮔﯽ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻟﻄﯿﻒ؛ ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﺷﻘﯽ؛ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﻃﻔﻪ؛ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﻌﺪﻥ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺻﻔﺎ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺯ؛ ﻣﺤﺮﻡ؛ ﯾﮏ ﺭﻓﯿﻖ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﺎﺭ ﯾﮑﺪﻝ؛ ﯾﮏ ﺷﻔﯿﻖ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺮﺩ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭﺩ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺣﺲ ﺧﻮﺵ؛ ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺐ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻮﺳﺘﺎﻧﯽ ﭘﺮ ﻧﺼﯿﺐ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﺎﻏﻬﺎﯼ ﺁﺭﺯﻭ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺟﺪﺍ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﻔﯿﻖ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﻧﻮﺭﻫﺎ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺳﺎﺯ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺟﺎﻥ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺮﻫﻢ ﻫﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﻰ 🩷❤️💚💙روز زن پیشاپیش مبارک🩷❤️💚💙
◻️پاسداری که همزمان با حاج‌ قاسم در پایتخت یمن به شهادت رسید 🔹درست در ساعت اولیه بامداد ۱۳دی ۹۸ همان دقایقی که شهید حاج قاسم سلیمانی توسط دولت جنایتکار آمریکا در فرودگاه بغداد ترور شد ایران اسلامی شهیدی دیگر را در پهنه سرزمین مقاومت تقدیم ملت کرد. پاسدار شهید مصطفی میرزایی در عملیات ترور ناموفق سردار عبدالرضا شهلایی در شهر صعده یمن بر اثر اصابت موشک های امریکا به شهادت رسید. 🔹شهید محمدمیرزایی نیروی سپاه قدس بود اما یک محله او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر نداشت او امین حاج قاسم و مهندس مختل کردن سیستم ارتباطی گروهک های تکفیری است. او پیش از یمن در جبهه های عراق و سوریه حضور فعال داشت. 🔸براساس بیانیه وزارت امور خارجه آمریکا، شب ۳ ژانویه ۲۰۲۰، ارتش آمریکا پس از ترور سردار سلیمانی در بغداد، عملیات ترور سردار شهلایی را از طریق هواپیمای بدون سرنشین اجرا کرد و با هدف قرار دادن محل استقرار سردار شهلایی در صنعاء یمن، نتوانست او را بکشد، اما منجر به شهادت مصطفی محمدمیرزایی شد. این پاسدار بدون مرز اولین شهید ایرانی در یمن است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌
💢سید از همون بچگی شور شوق زیاد داشت عاشق این بود که پلیس بشه به آرزوش رسید و در آخر شهید شد ... 🔹شهید مدافع وطن سیداسدالله جعفری بزمه تاریخ 1/11/1393 به همراه همرزم خود محسن شکراللهی با موتور سیکلت هنگامی که در تعقیب و گریز چند نفر از اوباش بودند دچار حادثه شده و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 🌷شادی روحش صلوات 🌷
🌷ماجرای شیرین و جالب بدنیا امدن فرزند سردار شهید 🌷 زمستان سال ۶۲بود ما تو اسلام اباد غرب زندگی میکردم ابراهیم از تهران امده بود از قیافش معلوم بود که چندوقت است نخوابیده است😨 با اینکه خسته بود اجازه نداد من کار کنم🙃 خودش شام را اورد خوردیم جمع کرد مهدی را خواباند😴 رختخواب هارا انداخت من مصطفی پسر دومم را باردار بودم🙈 شروع کرد به حرف زدن با بچه توراهیمون😳😟 میگفت(بابایی اگر پسر خوب و حرف گوش کن باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری،😳میدونی چرا؟چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من توی منطقه نگران تو و مامانت هستم☹️ بیا و مردونگی کن همین امشب تشریف فرمایی کن😑)جالب این بود که میگفت"اگه پسر خوبی باشی"نمیدانم از کجا میدانست بچه پسر است😟😳 هنوز حرفش تموم نشده بود که زد زیر حرفش و گفت(نه بابایی،امشب نیا🙁 بابا ابراهیم خستس چند شبه که نخوابیده بمونه برای فرداشب😤)این را که گفت خندیدم 😂گفتم تکلیف این بچه رو روشن کن بیاد یانیاد؟😉 کمی فکر کرد گفت قبول همین امشب،چه شبی بهتر از امشب که تولد امام حسن عسگری هم هست🤗 بعد انگار که با یکی از نیروهایش حرف میزند گفت پس همین امشب مفهومه؟👨‍✈️😡 مدتی گذشت احساس دردکردم و حالم بدشد😰ابراهیم حال مرا که دید ترسید گفت بابا تو دیگه کی هسی شوخی هم سرت😐 نمیشه پدر صلواتی؟🙃 دردم بیشتر شد ابراهیم دستوپایش را گم کرده بود😵 و از طرفی هم اشک تو چشماش حلقه زده بود😥 پرسید وقتشه؟گفتم اره🙈 منو رسوند بیمارستان و فرزندم بدنیا اومد و بچه هم پسر بود😟😍😍 اون شب ابراهیم مثل پروانه دورم میچرخید🦋 اون شبو هیچوقت فراموش نمیکنم و هروقت یادش میوفتم خندم میگیره💔🌺😍 📎راوی:ژیلابدیهیان(همسرشهید) 📚منبع:کتاب برای خدامخلص بود
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
دستبوسی فرشته‌ها 🧕مادرامون فرشته های توی خونه هستند🌹 با محبت دستشون رو ببوسید و یک عکس خوشگل برای ما بفرستید❤️ ✅ جوایز به نفراتی که بیشترین ویو بنرشون رو بزنن داده میشود ✨ 🎁 هدیه نفر اول ۵۰ هزار تومان 😍 نفر دوم ۳۰ هزار تومان 🤩 نفر سوم ۲۰ هزار تومان 😃 😊البته که بهترین جایزه لبخند مادرامونه ... ✅عکسهای قشنگتون رو به آیدی زیربفرستید و بنر رو دریافت کنید و برای همه فوروارد کنید شاید شما برنده ما باشید😍 @montazeralhojja ⏰فرصت ارسال عکس ها تا چهارشنبه تاریخ ۱۳دی ماه خواهد بود. 👈اعلام برندگان و اهدای جوایز روز شنبه ۱۵ دیماه می باشد . لینک کانال تاشهادت👇 http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db