eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
199 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه

☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۵ بهمن ۱۴۰۲
میلادی: Sunday - 04 February 2024
قمری: الأحد، 23 رجب 1445

🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)

❇️ وقایع مهم شیعه:
 🔹هجوم به امام حسن علیه السلام و زخمی کردن ایشان در مدائن
🔹خورانیدن سم به امام کاظم علیه السلام در زندان بغداد، 183ه-ق
🔹فرار عمر در جنگ خیبر، 7ه-ق

📆 روزشمار:
▪️2 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️3 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
▪️4 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
▪️9 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
▪️10 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام

@tashahadat313
📣 امام على عليه السلام: خوشبختى حقيقى اين است كه كار انسان به خوشبختى بينجامد و بدبختى حقيقى اين است كه[فرجام ] كار آدمى به بدبختى ختم شود 🔸معانی الأخبار345/1 @tashahadat313
4.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍‌سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از نوزده سالگی که وارد جنگ شدم چهل سال است که در درگیری‌ها هستم اما هیچ صحنه‌ای به زیبایی مدافعان حرم ندیده‌ام اصرار و التماس ۹۷/۹/۲۲... @tashahadat313
@ostad_shojaeنماز سکوی پرواز 55.mp3
زمان: حجم: 4.73M
۵۵ ✍بشیـــن کنارِش... آرومِ آروم تا وقتی درآغوش خدایی از هیچ چیز نترس و برای هیچ چیز عجله نکن! فقط یه جا عجله کن: 👈که تا دیرنشده عاشـ💖ــق شی.
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی حاج آقای قرائتی از رهبری اجازه میگیره دقایقی کنارش نکاتی رو به طلاب سر درس بگه 😅 ❤️ @tashahadat313
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیرمرد عارف شهر بابل مازندران می‌گفت: هر کس این دو دقیقه زمان رو گذاشت و کارش حل نشد، به من لعنت کنه. من نود سالمه، آخر عمرمه، الکی لعنت برا خودم نمی‌خرم. 😭😭😭 اللهم_عجل_لولیک_الفرج @tashahadat313
سختی ها را تحمل کنید...
⊰🥀⊱ نزدیک ظهر بود ، از شناسایی بر مےگشتیم ، از دیشب تا حالا چشم روے هم نگذاشته بودیم ! آنقدر خسته بودیم که نمیتوانستیم پا از پا برداریم ، کاسه زانوهامان خیلی درد میکرد ، حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن …‌! صبر کردم تا نمازش تمام شد . گفتم ، زمین این طرف چمنیه ، بیا اینجا نماز بخوان … گفت ‌، اون جا زمین کسیه ، شاید راضی نباشه ! شهیدحسن‌باقرے(غلامحسین افشردی) 🌹🕊 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا 🌷
📚 حکم شرکت در 💠 سوال: آیا شرکت در ایران شرعا واجب و عدم شرکت، حرام است؟ ✅ جواب: شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی برای افراد واجد شرایط، یک وظیفه شرعی، اسلامی و الهی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم ‌نم ‌عشق💗 قسمت5 یاسر توی این دوروز کل کارامو راست و ریس کردم‌ قراربودامشب برم خواس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت6 چای رو به بقیه تعارف کردم و نشستم...بابام گفته بود امشب به احترام عقاید اوناهم ک شده لباس پوشیدنم آراسته باشه.. فک کنم ازین به بعد تیپم همینجوره... تواین افکاربودم که باصدای پدرم به خودم اومدم.. _دخترم مهسو؟سیدیاسرو راهنمایی کن تواتاقت به سمت اتاقم رفتیم تعارف زدم رفت توی اتاق درو نبستم..شنیده بودم مسلمونا حساسن رواین موضوع...😒 نگاه جدی بهم انداخت و گفت:میشه لطفا در رو ببندین؟قراره ی سری حرفای مهم بهتون بگم... واقعا جاخوردم،فکرشم نمیکردم..ینی واقعا اراده داره بامن تواتاق تنهاباشه؟ چه جالب دروبستم و روی کاناپه روبه روش نشستم.و باغرورزیادگفتم: +خب،میشنوم...قراره با زندگیم چکارکنین؟ یاسر نفس عمیقی کشیدم و نگاهمودوختم به گلدون روی میز تاتمرکز کنم... _من سیدیاسر موسوی بیست و هفت ساله سرگرد ارتش هستم...نمیتونم بگم دقیقا کدوم بخش ولی تاهمین حدش هم براتون کافیه.چندوقت پیش مشخص شد که یه سری افراد با علائم خاصی از یه بیماری ناشناخته میمیرن..اونهارو توی قرنطینه نگه داشتیم وویروس رو شناسایی کردیم مشخص شد که اون افراد تحت درمان با یه سری داروهای خاص بودن.. رد داروهارو گرفتیم تابه دوتا لابراتوار معروف داروتوی ایران رسیدیم.. که متاسفانه یکی ازونا کمپانی پدرشماس به اینجای صحبتم که رسیدم به وضوح جاخوردنشودیدم...مکثی کردم ولیوان آبی براش ریختم وقتی از اروم شدنش مطمعن شدم ادامه دادم: تحقیقاتمون شروع شد و بعد از اثبات بی گناهی هردو مدیرعامل های دوشرکت متوجه شدیم که تعدادی جاسوس وخرابکار توی هردوشرکت هست... پدرتون رو تهدید کردن چند وقت پیش که یا باهاشون همکاری میکنه یا .... شمارو به قتل میرسونن.. اینو که گفتم با وحشت بهم نگاه کرد... _آروم باشید..من براهمین اینجا هستم..راستش این تهدیدرو برای مدیرعامل شرکت پرند هم داشتن..که خب ماتصمیم گرفتیم به روش خودمون ازتون محافظت کنیم. من و همکارم با شما و دختر مدیرعامل شرکت پرند ازدواج میکنیم. ویجورایی مسئولیت حفاظت از شما باماس.. لبخند اطمینان بخشی زدم و حرفموتموم 🍁محیا موسوی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌نم‌ عشق💗 قسمت7 مهسو توشوک حرفاش بودم.. دختر مدیرعامل پرند؟؟ینی طناز؟همون پلانکتون خودمون؟؟؟ قتتتل؟بافکرش مو به تنم سیخ شد.. با درموندگی به ناجیم نگاه کردم که لبخند مطمئنی زد و گفت: _من قول میدم همه چی خوب پیش میره.به شرطی که شماهم کمال همکاریو با ماداشته باشین... سرمو انداختم پایین ولی با یادآوری چیزی سریع گفتم: +حتمابایدمسلمون شم؟؟؟ _بله،وگرنه ازدواجمون صحیح نیست...منم برام سخته که با یه خانوم نامحرم...متوجهین که؟البته میفهمم که براتون سخته ولی خب...برای نجات جونتونه... +باشه،میفهمم لبخندی زد و گفت: _برای امشب بسه.بریم پایین و جواب مثبتو اعلام کنیم.حرفای دیگه هم بعد عقد میگیم ان شاء الله از جام بلند شدم و گفتم +اوکی بریم و جلوتر رفتم دم در تعارف زدم که گفت _خانما مقدم ترن و دستشو به نشونه احترام دراز کرد با لبخند محوی ازاتاق اومدم بیرون و اون هم کنارم راه میرفت.. پایین که رسیدیم پدرش گفت _خب شیرینی رو بخوریم یا نه دخترم؟ سرموانداختم پایین ،برای اولین بار گرمای خجالتوحس میکردم.. باصدای آرومی گفتم:هرچی پدرم بگن که پشت بند حرف من صدای دست افراد و کِل کشیدن یاسمن خواهر یاسربلندشد... بعدازتعیین مهریه و شیربها قصدرفتن کردن که یاسر شماره منوگرفت و گفت فردامیادتابریم برای آزمایش... بعدازرفتن مهمونا داشتم از پله ها بالا می‌رفتم که با صدای بغض دار مهیار برگشتم: _آی جوجه رنگی؟داری عروس میشی بازم داداشیو دوس نداری؟ نمیدونم چرا با این حرفش کل نفرتم ازش دودشد رفت هوا... شاید چون ازین به بعد قراربود منم دینم بااون یکی بشه..هرچند بدون عقیده..بااجبار... خودمو توبغلش انداختم واجازه دادم اشکام جاری بشن +دلم برات تنگ شده بود زشتو _منم همینطور پرنسسم بعداز یکمی دردودل با آقاداداش رفتم توی اتاقم و بعدازتعویض لباس و مسواک زدن رفتم تو رختخواب که صدای پیامک گوشیم اومد که از یه شماره ناشناس بود نوشته بود: «سلام صبح ساعت هفت آماده وحاضر دم درباشیدلطفا.. ازبدقولی متنفرم سیدیاسر» واه واه چه مغرور...چه تاکیدیم روی سیدبودنش داره..لوووس زنگ بیدارباش رو تنظیم کردم .... 🍁محیا موسوی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸