eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
1_9633830801.mp3
8.53M
🌹 عج 👏👏👏🌹 🎤مداح :حاج امیر کرمانشاهی @TASHAHADAT313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍انتخابات 👈هم رای دادند و هم 👈رای به حق دادند ، که به 👈حق رسیدند... 👈امروز تکلیف آن است که راهشان را ادامه دهیم. @TASHAHADAT313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهلاً و سهلاً یا بقیة‌الله 🌺 مداحی حاج محمود کریمی در جشن ولادت امام مهدی (علیه‌السّلام) برهمگی مبارک ❤️
برخیز که حجت خدا می آید رحمت ز حریم کبریا می آید از گلشن عسکری گذر کن که سحر بوی گلِ نرگس از فضا می آید 🎉🎈🎊 میلاد خجسته‌ی قلب و روح عالم، تنها صاحب ردای امامت در عالم، حضرت مهدی (عج) مبارک باد 🌷🌸🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖بی_سیم_چی_عشق 💖 پارت_نهم .هقهق گریهام را همانجا خفه میکنم :صدای بلند به هم خوردن در حیاط م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖 💖 پارت دهم داداشت چی گفت؟ - :هق هقش بلندتر میشود وقتـ... وقتی گفتم من یکی دیگه رو دوست دارم، اون هم زد! زد همونجایی که فرهاد زده بود. گفت - باید با فرهاد بشینی پای سفرهی عقد. گفت حالا که همه فهمیدن فردا عقدته و کل فامیل دعوتن، حق نداری نه بیاری وگرنه من خواهری ندارم. گفتم نمیتونم، گفت پس برو؛ برو هر قبرستونی که میخوای! گفت از اول هم اشتباه کردم مسئولیتت رو قبول کردم. من هم چمدونم رو جمع کردم و اومدم بیرون. .هانیه حتی دنبالم هم نیومد! کاش...کاش بابا و مامانم زنده بودن، کاش من اینقدر بدبخت نبودم جلوتر میروم و در آغوشش میکشم. صدایِ دردناکِ گریهاش قطع نمیشود. یکدفعه در اتاقم با شدت باز میشود و قامت عموسبحان نمایان میشود. شوک زده نگاهمان میکند. زهرا سرش را بلند میکند و با .چشمان خیس نگاهش میکند. میبینم که خیرهی گونهی کبود شدهاش میشود چی شده؟ - .شتابزده بلند میشوم و جلوی در و درست جایی که عموسبحان مانده میایستم :دستش را میگیرم و همانطور که سعی میکنم دنبال خودم بکشانمش میگویم .بیا من برات توضیح میدم - *** .میبینم که هر لحظه که ماجرا را برایش تعریف میکنم، رگگردنش متورمتر میشود :ماجرا را که میگویم، بلند میشود و به سمت در میرود. جلویش میایستم و مانعش میشوم میخوای بری پیش فرهاد؟ آره؟ - :دندانهایش را روی هم میفشارد و میغرد میخوام برم بزنم همونجایی که زده. غلط کرده که رو دختری که قرار بوده زنش بشه دست بلند کرده. - این بیغیرت رو میگفتی آدم خوبیه؟ :ملتمسانه میگویم تو رو خدا وایسا عمو. من چه میدونستم! زهرا میگفت آدم خوبیه که من نگران نباشم. اصلا ول کن، - .خرابترش نکن .پس بذار برم پیش آقا رضا، برم حرف دلم رو بزنم بهش - :خودم را کنار میکشم؛ اما قبل از رفتنش میگویم .از چشمم دور نموند لبخندت وقتی شنیدی زهرا، یکی دیگه، همون خودت رو دوست داره - :به سمتم برمیگردد و میگوید من این رو نمیخواستم هانیه. به خدا آرزوی خوشبختی کردم براش. نخواستم اینطوری داغون بشه، - .من عوضی نیستم هانیه، به خدا عوضی نیستم :لبخند میزنم !عموی من، مَردتر از این حرفهاست - .نفس عمیقی میکشد و میرود از در که خارج میشود، به اتاقم میروم و با زهرایی مواجه میشوم که با لباس و چادر به سر، روی تخت .خوابش برده آرام چادر و روسریاش را از سرش در میآورم، پتویم را رویش میکشم و به حیاط میروم و کنار حوض .در انتظار آمدن عموسبحان مینشینم :حس میکنم کسی کنارم مینشیند، هنوز سرم را برنگرداندهام که صدای مادرم به گوشم میخورد اجبار خوب نیست. آخرش میشه زهرایِ گریون و مستأصل! خدا رو شکر که خانمجون زنگ زد و - نذاشت قرار رو قطعی کنیم، وگرنه تو هم نه نمیآوردی روی حرف بابات و یه عمر پشیمونی به بار .میاومد لبخند میزنم و هیچ نمیگویم و خیره به ماهیها میمانم. مادرم راست میگوید، شاید اگر پدرم پسر حاج مصطفی را تایید می کرد، من هم مثل زهرا نمیتوانستم رو در روی پدرم بایستم. خدا را شکر میکنم و :نفس عمیقی میکشم. صدای در حیاط از جا بلندم میکند. از همان پشت در میپرسم کیه؟ - .سبحانم - .در را باز میکنم و با چهرهی خوشحالش روبهرو میشوم. خندهاش، ذوق به جانم میریزد داخل حیاط میآید، میرود کنار حوض و همانطور که مشتش را پر از آب میکند و به صورتش میپاشد :میگوید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖بیسیمچی_عشق 💖 پارت_یازدهم زد توی گوشم؛ ولی راضی شد - :با تعجب و شوق میگویم چی؟ قبول کرد؟ آره عمو؟ - .آره، قبول کرد - :با لبخندی رو میکند سمت مادرم و میگوید .زن داداش، شما میگید به داداشسجاد؟ من برم به خانمجون خبر بدم - .مادرم متعجب سر تکان میدهد و عمو خوشحال از خانه بیرون میزند سبحان زهرا رو میخواد؟ - :لبخند بزرگی صورتم را میپوشاند !آره... اون هم بدجور - .با شادی به اتاقم میروم، زهرا را تکان میدهم تا بیدار شود. چشمهایش را باز و گیج نگاهم میکند !پاشو، پاشو! باید بری خونهتون. زود، تند؛ سریع - چی شده؟ داداشم اومده دنبالم؟ - دلم میگیرد برای مظلومیتش، چهطور برادرش توانست آن حرفها را بزند؟ یاد حرف پدرم میافتم که .همیشه میگوید آدمِِ زمانِ عصبانیت با آدمِ در حالت عادی، خیلی فرق میکند نه، عمو رفت با داداشت حرف زد. همه چی رو بهش گفت زهرا! باورت میشه اگه بگم داداشت قبول - !کرده؟ پاشو برو خونه که فردا میایم خواستگاری !متعجب و خیره نگاهم میکند، باورش نشده :میزنم پشت کمرش و میگویم !خواب نیستی رفیق! قراره بشی زن عموم - * :با اعتراض میگویم بابایی! آخه چرا؟ - :پدرم میخندد و لپم را میکشد .مجلس بزرگونهست! شما بمون خونه - :حق به جانب و دست به سینه میایستم و بدعنق میگویم !مگه من بچهم؟ هیجده سالمه ها - .شما ۱۱1سالت هم بشه بچهای! بمون خونه باباجان- !باشه؛ ولی یادم میمونهها به سمت عموسبحان که کت شلوار پوشیده و منتظر بقیه است میروم. یقهی کتش را مرتب میکنم و :میگویم !چه باحال! از دست دوستم و عموم با هم راحت میشم - :میخندد، چشمهایش نورباران است، می خندد و می گوید الان خوشحالی؟ - .عقب میکشم و از سر تا پا، براندازش میکنم ماله یه دقیقهاشه. بهترین دوستم میشه زن عموم، عموم میشه شوهر بهترین دوستم! پلاسم خونهتون، - !از الان گفته باشم ها :دستی روی پیشانیاش که از همین حالا دانههای ریز عرق رویش خودنمایی میکند میکشد و میگوید .پس خدا رحم کنه - !سبحان! بیا مادر، بیا همه آمادهایم - .با صدای خانمجان عموسبحان به سمت در میرود. دلم برای عجله و اشتیاقش ضعف میرود .میرود و دعایم بدرقهی راهش می شود که الهی که خوشبخت شوی برادرترین عموی دنیا * .گاهی وقتها فکر میکنم که احساسم نسبت به مهدی یکطرفه است 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖بی_سیم_چی_عشق 💖 پارت_دوازدهم فکر میکنم تمام توجهاتش که من عشق پنداشتهام آنها را، از روی همبازیِ بچگی بودن و دخترعمو پسرعمویی است، وگرنه چه دلیلی دارد این پیشقدم نشدنش؟ من که نمیتوانم بروم جلو و بگویم پسرعمو دوستت دارم حالا لطف کن بیا خواستگاری تا شرِ این حال بدبودنها از سرمان کنده شود! میتوانم؟ !اصلا میدانی چیست؟ نمیآید به درک .من هم فراموشش میکنم، عشقش را از دل و جانم پاک میکنم !نمیشود که هی بنشینم دفتر شعر خطخطی کنم و بغض کنم و بغض کنم اصلا حقش بود میگذاشتم پسر حاجمصطفی بیاید خواستگاری تا مثل عموسبحان دنیا روی سرش خراب .شود !اصلا کاش الان پیشم بود تا همین دفتر و خودکار را میزدم وسط فرق سرش .نفس کلافهای میکشم و از اتاق بیرون میروم .لیوان آب یخی میخورم و کمی آرام میشوم .با فکر حرفها و درگیریهای چند دقیقه قبل با خودم، خندهام میگیرد .عشق پسرعمو دیوانهام کرده، خدا رحم کند ساعت را نگاه میکنم، با دیدن عقربهها که هشت و نیم شب را نشان میدهند، دلم برای معدهام میسوزد .و میخواهم غذایی درست کنم که صدای درِ حیاط به گوشم میرسد همانطور که چادر گلدارم را سرم میکنم و به سمت در میروم، فکر میکنم که "بابا اینها که کلید "دارند، یعنی کیست؟ .پایم را که در حیاط میگذارم، متوجه بارش نمنم باران، این برکت آسمانی میشوم .صورتم از برخورد قطرههای باران نمدار میشود .در را باز میکنم و مهدی را میبینم، با موهای خیسی که روی پیشانیاش پخش شده است :متعجب نگاهش میکنم که میگوید ...اومدم بگم که - سلام آقا مهدی! چیزی شده؟ - :کلافه بین موهای مشکیاش دست میکشد و میگوید .سَـ..سلام... اومدم بگم که فردا شب با بابا اینها مزاحم میشیم - :متعجب میگویم قدمتون سرِ چشم، چرا الان نیومدن عمواینا؟ - .میبینم که میخندد .واسه امرِ خیر خدمت میرسیم دخترعمو! با اجازه - .میگوید و میرود. میگوید و میرود و من، در را میبندم و همانجا به در آهنی حیاط تکیه میدهم .باران تندتر میشود و قطرهها بیامان به سر و صورتم میخورند. صدایش در گوشم طنینانداز میشود "واسه امرِ خیر خدمت میرسیم" .چند دقیقه بعد، دوباره صدای در بلند میشود؛ اما اینبار پشت سرش در با کلید باز میشود .خانم جان، پدر و مادرم و عموسبحان داخل میشوند :مادرم میزند روی دستش و میگوید !خدا مرگم بده. چرا زیر بارون موندی مادر؟ - .انگار لبهایم را به هم دوختهاند .میخواهم حرف بزنم ها؛ اما نمیتوانم .مادر به داخل خانه هلم میدهد و چادرِ خیس را از روی سرم برمیدارد :همه که داخل میآیند عمو میپرسد اینی که داشت از اونورِ کوچه میرفت، مهدی نبود؟ - :تمام توانم را جمع میکنم و میگویم .آره، مهدی بود - :پدرم کنجکاو میپرسد چهکار داشت؟ ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
جان جانان.mp3
12.51M
🎊 مولودی زیبا و دلنشین جان جانان، حضرت باران، یوسف کنعان جان فدای تو ای عطای نیمه شعبان گل نرگس، ماه دل آرا، عشق یاسین عزیز زهرا وارث صبر زینب کبری حجت بی مثل خدایی وارث تیغ مرتضایی شمس فروزان جهان و طلوع صبح سامرایی @tashahadat313
جان جانان.mp3
12.51M
🎊 مولودی زیبا و دلنشین جان جانان، حضرت باران، یوسف کنعان جان فدای تو ای عطای نیمه شعبان گل نرگس، ماه دل آرا، عشق یاسین عزیز زهرا وارث صبر زینب کبری حجت بی مثل خدایی وارث تیغ مرتضایی شمس فروزان جهان و طلوع صبح سامرایی @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۶ اسفند ۱۴۰۲ میلادی: Sunday - 25 February 2024 قمری: الأحد، 15 شعبان 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ولادت با سعادت قطب عالم امکان حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف، 255ه-ق 🔹وفات نائب چهارم حضرت صاحب الزمان علیه السلام 📆 روزشمار: ▪️15 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️24 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️29 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️32 روز تا اولین شب قدر ▪️33 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام @tashahadat313
🌷حضرت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم): 🔹افضل اعمال امت من انتظار فَرَج و ظهور امام زمان علیه‌السلام است. 🔹الشِّهاب فی‌الحِکَم و الآداب، ص ١٦ @tashahadat313
بساط چایی ؛ بهانه‌ ای بود .... برای یک دورهمی ساده باصفا و لذت بخش ... 🌷 ✍عکسش سراسر عشقه و آرامش اما نمیدونم چرا بادیدنش ی لحظه دلم گرفت..💔 شاید دلیلش آرزوی بودن تو این جمع های سراسر و صفا باشه خصوصا وقتی چندبار به شیوه های مختلف تجربه اش کرده باشی اما...💔 ... @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِیِّ الَّذِی وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ 🌺 میلاد منجی عالم بشریت حضرت بقیة الله الاعظم( عج الله تعالی فرجه الشریف)رو تبریک عرض می‌نماییم. @tashahadat313
شهیده‌زینب‌کمایی از وصیتنامه📖: «همیشه به یاد مرگ باشید تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد . نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی امام‌مان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور حضرت مهدی(عج)باشید🤍» 🕊🌹 @tashahadat313