لطفا یک دقیقه مطالعه بفرمایید
حرمت پدر واجب است !
امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) همیشه برای ما عزیز است.
همانطور که میلاد امیرالمومنین را جشن گرفته و بنام روز پدر گرامی میداریم، حفظ حرمت شهادتش نیز لازم است.
او پدر شیعه است....
۱۳ فروردین، سالروز شهادت مولاست .
من ندیدم کسی سالروز وفات پدرش به گردش و طبیعت و تفریح برود، آنهم پدری بالاتر از تمام مخلوقات!
بالاخره تفریح رفتن، بگو بخند و شادی هم دارد، شاید آنروز اطراف شما توسط دیگران، روزه خواری و پایکوبی و... هم بشود،
شاید دلتان به درد بیاید...
شاید دل حضرت زهرا (سلام الله علیه) بشکند...
بیاییم یک امسال را به احترام و عشق مولا،
۱۲ یا ۱۴ فروردین به دامان طبیعت برویم و به حرمت نان و نمکش، روز ۱۳ را از تفریح و بگو بخند اجتناب کنیم...
این یکروز میگذرد و تمام میشود
اما ما تا قیامت با این پدر کار داریم...
کاش رویمان بشود یا علی بگوییم....
(نشر این مطلب، صدقه جاریه است)
#پویش_همگانی_حرمت_شهادت_مولا
1_2221015015.mp3
29.55M
🌹صوت سوره واقعه بسیار آرامش بخش
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
34113.pdf
694.3K
pdf
دعای جوشن کبیر
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
دعای روز نوزدهم ماه رمضان
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
1_656268877.mp3
8.28M
مناجات #امیرالمؤمنین در مسجد کوفه
🎙مهدی سماواتی
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
🥀و سلام بر شهید سیدمحمّد حسینی بهشتی که می گفت:
«علی(؏) را خوب بشناسید
تا بتوانید شیعه ی علی باشید،
نه شیعه ی جسم علی یا
شیعه ی حرم و بارگاه علی»
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
🥀و سلام بر شهید سپهبد قاسم سلیمانی که می گفت:
«این ولایت، ولایتِ علی بن ابیطالب است
و خیمه ی او خیمه ی حسینِ فاطمه، دورِ آن بگردید»
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
Tahdir joze19.mp3
4.02M
💠 #تحدیر (تندخوانی) جزء نوزدهم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : 33دقیقه
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
مجموعهی توحیدی #اوست ... ۴۰
"تو که میدانی" ... همین برای من کافیست!
این جمله، میتواند پایانِ تمام دردها و رنجهای آزاردهندهی آدمها باشد،
اگر بدان برسند ....
@tashahadat313
#تلنگرانه
کساییکهمیجنگن،زخمیهممیشن..
دیروزباگلوله،امروزباحرف..
شهداوقتیتیرمیخوردن
میگفتنفداسرمهدیفاطمه:)
توییکهداریبرایامامزمانتکارمیکنی
شبروز...!'
وقتیمردمباحرفاشونبهتزخمزدن،
تودلتباخودتبگو:
'فداسرمهدیفاطمه..'
آقاخودشبلدهزخمتودرمانکنه..!
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
✨چقدر خوبه ڪه بعضی آدمای خوب،
بدون اینڪه خودت بفهمی
توی زندگیت ظاهر میشن و
زندگیت رو تغییر میدن
✨اون وقته ڪه میفهمی خدا،
خیلی وقته جواب دعاهات رو،
با فرستادن بنده هاش داده.
مثل شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی
✨سلام بر ابراهیم، هادی دلها🕊🌹
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فیلمی که پس از یک سال توسط دوستدختر مهران سماک منتشر شد!🔴
⭕️توجه!
مستندات ابتدای کلیپ قابل توجه است!
✔️پدر مهران سماک در مورد شب حادثه، در مصاحبهای با "امتداد" گفته است: ...مهران قصد داشت به محل کارش برود در محدوده چهار راه برق انزلی مورد هدف شلیک گلوله قرار گرفت و جانش را از دست داد...
این در حالی است که مهران سماک پیش از آغاز بازی فراخوانی را در قالب استوری به اشتراک گذاشت!
وی همچنین لحظاتی پس از باخت ایران، شروع به اخلال در نظم عمومی و تحریک مردم در جهت فراخوانی که پیش از بازی فوتبال ایران-آمریکا منتشر کرده بود، نمود.
‼️و حال پرسش این است...
آیا این اعمال مصداق روشن #قانون_شکنی نیست؟!
آیا ادعای پدر آن مرحوم با اعمال وی در تناقض نیست؟!
#سرهنگ_جوانمردی
#نه_به_اعدام_سرباز_وطن
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی قابل تامل از همسر شهید حمید باکری...
واقعا ما چقدر پای کار دین خدا هستیم!!
عشقی و دلبخواهی کار می کنیم یا... 😔
ای کاش مثل شما بودیم شهــدا...
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
مداحی آنلاین - حیدر حیدر - سید طالع باکویی - محمود اسیری.mp3
5.88M
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
🌴حیدر حیدر حیدر ...
🌴نور ازلی حیدر ...
🎙 #سید_طالع_باکویی
🎙 #محمود_سیری
⏯ #استودیویی #عربی #ترکی #فارسی
👌بسیار دلنشین
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗هرچی تو بخوای💗 قسمت29 رفتم تو آشپزخونه... -سلام.صبح بخیر. -علیک سلام.ظهر بخیر -بابا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#هر_چی_تو_بخوای 💗
قسمت30
مشغول سالاد درست کردن بودم که گوشیم زنگ خورد...
حانیه بود.حتما اونم حال منو داره.
-سلام عزیزم.چطوری؟
-سلام زهرا.خوب نیستم.میشه امروز ببینمت.
بغض داشت.منم بغض کردم.
-عزیزم امروز نمیتونم.مهمون داریم.باید به مامانم کمک کنم.
-خوش بحالت.خدا کنه همیشه حالت خوب باشه.
بغضم داشت میترکید..
سریع رفتم تو اتاقم.گریه م گرفته بود.گفت:
_زهرا! چی شده؟چرا گریه میکنی؟
-منم مثل توأم حانیه.حال منم شبیه توئه.
باتعجب گفت:
_چی ی ی ی؟!!! نگفته بودی کلک؟
-چی رو؟
-که تو هم از رفتن امین ناراحتی
-برو بابا! داداشم داره میره.
تعجبش بیشتر شد.
-داداش تو هم امروز میره؟؟!!!
-آره
-پس مهمونی خداحافظی دارین؟!
-آره،حانیه فردا باهات تماس میگیرم یه جایی همدیگه رو ببینیم،باشه؟
-باشه.زهرا چکار کنم؟ امین داره میره.
-تمام سعی تو بکن این ساعت ها بهتون خوش بگذره.
-خوبی تو؟!! میگم داره میره.شاید دیگه برنگرده.
-منم بخاطر همین میگم سعی کن بهتون خوش بگذره.
-نمیتونم.فقط میخوام برم یه جایی تنهایی گریه کنم.
-منم قبلا همین کارو میکردم.ولی سعی کن کاری کنی که بعدا پشیمون نشی.وقت برای تنهایی گریه کردن زیاد داری،اما وقت برای باهم خندیدن کوتاهه.
-میفهمم ولی خیلی سخته..برو به کارات برس.خداحافظ.
تاگوشی رو قطع کردم،...
دوباره زنگ خورد.امین بود،چه حلال زاده.
-بفرمایید
-سلام خانم روشن
-سلام
-ببخشید،مزاحم شدم.
-خواهش میکنم..امرتون رو بفرمایید.
-میخواستم یه زحمتی بدم بهتون.
-دوباره حانیه؟
-بله.اگه براتون ممکنه حواستون بهش باشه، تنهاش نذارید.آخه من امروز میرم.
-باشه،حواسم بهش هست.
-ممنونم...خانم روشن..حلالم کنید..لطفا برام دعا کنید خدا دعامو مستجاب کنه...
میدونستم دعاش چیه،امین آرزوی شهادت داشت
-ان شاءالله هرچی خیره براتون پیش بیاد.من دیگه باید برم،کار دارم.خداحافظ
-بازهم ممنونم.خداحافظ.
چقدر خوشحال بود...
برای اولین بار گفتم کاش مرد بودم. اونوقت میرفتم سوریه،چند تا از این نامردها رو میکشتم، میفرستادم به درک...
از طرز حرف زدن خودم تو فکرم،خنده م گرفت.
علی و اسماء و امیرمحمد اومدن.
اسماء هم گریه میکرد.مامان بغلش کرد و بهش گفت پیش ضحی گریه نکن.آخه ضحی خیلی به محمد وابسته بود.
اگه یکی گریه میکرد میفهمید باباش حالا حالاها برنمیگرده.اونوقت حتی محمد هم نمیتونست آرومش کنه...
خب حق داشت.دختره و بابایی...
اونم چه بابایی،بابایی مثل محمد که حتی با وجود خستگی هم باهاش بازی میکرد و مهربون بود.
معمولا محمد و خانواده ی پدرخانمش باهم میومدن.
همه چیز آماده بود.محمد هم اومد؛تنها.
گفت جایی کار داشته و یه راست اومده خونه ما.
مریم و خانواده ش هم تو راه بودن.علی بغلش کرد.چند دقیقه دو تا برادر در آغوش هم بودن.بعد امیرمحمد خودشو انداخت بغل محمد.
تنها کسی که خوشحال بود امیرمحمد بود.بعد بابا چند دقیقه بغلش کرد.بعد مامان.
وای از موقعی که رفت در آغوش مادرش.با زنگ در از هم جدا شدن...
نوبت من نشد...
گرچه دلم میخواست سرمو بذارم رو شونه ی برادرم و حسابی گریه کنم ولی ناراحت نشدم. ضحی بغل داییش بود.
جیغ و داد میکرد که بره پیش باباش.جو خیلی سنگین بود.همه منتظر یه جرقه بودن تا گریه کنن ولی بخاطر ضحی تحمل میکردن.
سینی چایی آوردم...
محمد بلند شد سینی رو بگیره،به شوخی گفتم:
_بشین داداش جان.اون چایی ای که شما به ما بدین چایی نیست،کبریته.الان همه رو منفجر میکنه.
همه لبخند زدن.علی اومد سینی رو گرفت و پذیرایی کرد.
به محمد گفتم:
_نه.
همه به من نگاه کردن.محمد گفت:
_چی نه؟...
🍁مهدییار منتظرقائم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸