فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویری از پدر شهید مالک رحمتی در مراسم تشییع فرزندش در مراغه
@tashahadat313
نماهنگ عشق خاص(1).mp3
4.2M
🏴تنها یارم امام حسین...
🏴راه چارهام امام حسین...
🎙 #سید_رضا_نریمانی
#️⃣ #نماهنگ_عشق_خاصم
#️⃣ #استودیویی
#️⃣ #یاحسین
#️⃣ #فارسی
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن|
#شهیدابراهیم_هادی
خیلی دوست دارم شهید بشم. اما خوشگلترین شهادت رو میخوام! اگه جایی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این خوشگلترین شهادته...
👤جملهای از شهید ابراهیم هادی
📚منبع: کتاب سلام بر ابراهیم؛ جلد اول، صفحه ۱۹۹
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۹ خرداد ۱۴۰۳
میلادی: Wednesday - 29 May 2024
قمری: الأربعاء، 20 ذو القعدة 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️10 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️17 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️19 روز تا روز عرفه
▪️20 روز تا عید سعید قربان
▪️25 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
@tashahadat313
♻️ خوش رفتاری با پدر و مادر
جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ (ص) فَقَالَ «يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا مِنْ عَمَلٍ قَبِيحٍ إِلَّا قَدْ عَمِلْتُهُ فَهَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ؟» فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) «فَهَلْ مِنْ وَالِدَيْكَ أَحَدٌ حَيٌّ؟» قَالَ «أَبِي» قَالَ «فَاذْهَبْ فَبَرَّهُ» قَالَ فَلَمَّا وَلَّى قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) «لَوْ كَانَتْ أُمُّهُ»
مردی نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: «یا رسول الله هیچ کار زشتی نبوده مگر که نکردهام، آیا برای من توبه باشد؟»
رسول خدا (ص) به او فرمود: «آیا پدر و مادرت زنده باشند؟»
گفت: «پدرم زنده است»، فرمود: «برو و با او نیکی کن»،
چون آن مرد رو برگرداند رسول خدا (ص) فرمود: «کاش مادرش بود» (که خوشرفتاری او به توبه نزدیکتر بود).
📗 بحار الانوار، ج ۷۱، ص: ۸۲
#حدیث
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه رفیق شهید پیدا کنین!
بعد شروع کنین باهاش رفاقت کنین
بعد از چند وقت اثرش رو توی زندگیتون میببینید🙂
منتها یک شرط داره....! ؟؟؟
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
مجموعهی توحیدی #اوست ...۹۹
#اوست که در میان ظلمات خاک،
حجابِ دانه را میشکافد، و آنرا برای تو میرویاند!
تا ببینی و بیاموزی؛ مسیرِ سبزینگی،
مسیر شکافتن حجابهای سخت و تاریک است!
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه شهید رئیسی به نماز اول وقت💔
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سینا آبگون جوان همدانی رو بخاطر ساختِ این آهنگ تهدید جانی کردن!
🔻درود بر تو مَـرد ، عــالـی بود✋🏻🌹
درد و دلای چندین ساله ما رو توی چهار دقیقه به بهترین شکلِ ممکن گفتی..
جبهه کثیفه فساد طلبان رو بشناسید
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشورا رفح
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁┄
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 30 May 2024
قمری: الخميس، 21 ذو القعدة 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️16 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️18 روز تا روز عرفه
▪️19 روز تا عید سعید قربان
▪️24 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
@tashahadat313
💠 #حدیث 💠
💎 از چه خدایی بترسیم؟
🔻أمیرالمؤمنین علی علیهالسلام:
أيُّهَا اَلنَّاسُ: اتَّقُوا اَللَّهَ اَلَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ و بَادِرُوا اَلْمَوْتَ اَلَّذِي إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَكُمْ وَ إِنْ نَسِيتُمُوهُ ذَكَرَكُمْ
❇️ اى مردم! از خدايى بترسيد كه اگر سخنى گوييد مىشنود، و اگر پنهان داريد مىداند و براى مرگى آماده باشيد كه اگر از آن فرار كنيد شما را مىيابد، و اگر بر جاى خود بمانيد شما را مىگيرد و اگر فراموشش كنيد شما را یاد میآورد.
📚 نهجالبلاغه، حکمت ۲۰۳
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖داداش ابراهیم
دوست همه بود نه فقط مذهبیا ...
✍ بسیاری از کسانی که #ابراهیم_هادی را شناختهاند به واسطه کتاب خاطراتش با این شهید آشنا شدند طوری که به گفته خودشان زندگیشان بعد از خواندن این کتاب حسابی متحول شدهاست. اما درگذشته ابراهیم چه خبر است که سرگذشتش تا این اندازه برای دیگران جذاب است.
🌷 برادر بزرگتر شهید میگوید:
« دستگیریهای ابراهیم بسیار معروف بود. هیچ فرقی بین دوستانش نمیگذاشت. از هر مدلی دوست و رفیق داشت. طوری که برخی ایراد میگرفتند تو چرا با این آدمها رفت و آمد میکنی؟ خیلیها را میشناختم که اهل هیچ چیز نبودند اما با رفتارهای ابراهیم جذب شده بودند. ابراهیم یک نظریه ای داشت میگفت این بچه ها را وارد هیئت و دستگاه امام حسین بکنید. آقا خودش دستشان را میگیرد. ابراهیم یک موتور گازی داشت که وقتی مشکلی پیش می آمد در سرمای هوا پیتهای نفت را جابهجا میکرد. میگفت شما در ناز و نعمت زندگی میکنید اما آنها سردشان میشود. خیابان ۱۷ شهریور جوبهای بزرگی داشت. وقتی باران میگرفت سیل راه میافتاد. کار ابراهیم بود که کنار جوب بایستد و پیرزن و پیرمردهایی که گیر میکردند را کمک کند.»
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
مجموعهی توحیدی #اوست ...۱۰۰
✧ محرمان غیب، سهامداران توانگریاند؛
که سهم به سهمِ این توانگری را با کلید "اعتماد" فتح کردهاند ...
و گاه دیگران انگشت به دهانِ محبت و امدادی میشوند که غیب پای این دسته از بندگان خدا خرج میکند.
@tashahadat313
14030310 نامه آقا به دانشجویان آمریکایی.mp3
8.87M
📣 خبر مهم و فوری:
🖋قلم #امام_امت قلب آمریکا را نشانه گرفت!
📝 از نامۀ اخیر مقام معظم رهبری به دانشجویان آمریکایی چه میدانید؟
‼️این نامه، یک نامۀ عادی نیست.
📻به تحلیل استاد محسن عباسی ولدی دربارۀ این نامه گوش کنید.
💯 در این تحلیل خط به خط نامه خوانده و تحلیل شده است.
#انتشار_حداکثری
@tashahadat313
💥حالا متوجه شدید
چرا دشمن زنان را نشونه گرفته؟
✍🇮🇷چون از دامن زن، مرد به معراج می رود.
به قول ناپلئون بناپارت
زن با یک دست گهواره طفل رو
و با دست دیگر جهان را، تکان می دهد.
@tashahadat313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥رمان جدید کانال به نام #شهریور 🔥
خلاصه: آریل، در جهنمِ معرکه سوریه چشم باز کرده و کودکیاش پر شده از خاطرات تلخ و زخمهای کاری بر روح و روانش. در یکی از آن روزهای سختِ جنگ، فرشته نجاتی سر میرسد و آریلِ پنج ساله را از جهنم جنگ سوریه بیرون میکشد تا مسیر زندگیاش را تغییر دهد. حالا آریلِ جوان، برای رسیدن به آیندهای روشنتر، قدم به ایران گذاشته و به دنبال فرشته نجاتش میگردد؛ اما حاشیهی مهمتر از متنی در زندگی اوست که کمکم تبدیل به گره کوری میشود سر راه خوشبختیاش. آریل ناچار است زندگیاش را برای...
نویسنده فاطمه شکیبا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#رمان_امنیتی_شهریور 🔥
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ...
وَتَرَى الْمَلَائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَقِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
سوره مبارکه زمر، آیه ۷۵.
تقدیم به ساحت مقدس پیامبر اکرم صلوات الله علیه،
و تقدیم به دخترشان، فاطمه زهرا سلام الله علیها...
و تقدیم به فرزندان دخترشان...
قسمت 1
🌾فصل منفی یک: پوچزده
تیرماه ۱۴۰۷، کرانه باختری، فلسطین اشغالی
انگار داشت در یک فیلم آخرالزمانی قدم میزد. گویا هزاران سال از سکونت آخرین انسانها در شهرک میگذشت. هیچ انسانی در سرتاسر خیابان به چشم نمیخورد. درختها و بوتههای کنار خیابان هرس نشده و خودشان را با آب باران زنده نگه داشته بودند. گاه صدای هوهوی باد میان درختان و ساختمانهای خالی و گاه صدای پرندهها، گربهها و سگهای ولگرد، سکوت شهرک را میشکست. اثر موشک بر تن بعضی ساختمانها مانده بود؛ طوری که به سختی خودشان را سرپا نگه داشته و در آستانه ریزش بودند. شیشه مغازهها شکسته و اجناسشان به غارت رفته بود؛ درست مثل یک فیلم آخرالزمانی. کف خیابان پر شده بود از برگهای خشک، زباله و پلاستیک و تکهپارههای پرچمی سپید و آبی.
ایستاد. خم شد. پرچم خاکی، پوسیده و پاره را از روی زمین برداشت. تکهای از پرچم نبود و فقط سه پر برای ستاره ششپرش مانده بود. خطوط آبیاش کدر و لجنی شده بودند و سپیدیاش به سیاهی میزد. ترحمبرانگیز بود؛ مثل تمام شهرک، مثل خود دانیال که داشت با نگاهی حسرتبار به پرچم نگاه میکرد.
پرچم را انداخت گوشهای؛ روی یک نیمکت ایستگاه اتوبوس. با خودش فکر کرد: سرزمین موعود... قوم برگزیده... ستاره داود...
پوزخند زد و صدای خودش را در ذهنش شنید: که چی؟
زندگی خالی از معنا شده بود؛ مثل همین شهرکِ خالی از سکنه. دانیال مانده بود و یک زندگیِ پوچ، دانیال مانده بود و یک شهرکِ خالی... شهرکی که نه زلزلهزده بود، نه جنگزده، نه طوفانزده... با خودش فکر کرد: یه شهرکِ... یه شهرکِ مهاجرزده... نه. یه شهرکِ ترسزده... نه دقیقا. یه شهرکِ پوچزده... آره... پوچزده. یه همچین چیزی.
نشست روی همان نیمکت ایستگاه اتوبوس. دستانش را بر موهای سیاه و کمپشتش کشید. از خودش پرسید: چی شد که اومدیم اینجا؟
بدیهی بود. پدربزرگش آمده بود که در سرزمین موعود زندگی کند. زیر سایه دولت یهودی. جایی که حقش بود. بدون تبعیض و یهودستیزی... پدربزرگش از اولین ساکنان این شهرک بود.
از یک جایی به بعد، دانیال خالی شد؛ مثل شهرک. دانیال خالی میشد و حسابهای پنهانش در کشورهای کوچک پر میشدند. دستش را کوباند روی زانویش: فقط چند سال دیگه صبر کن. به وقتش میزنی بیرون و خلاص میشی.
و صدای خودش، از خودش پرسید: اگه گندش دراومد چی؟
-سازمان به اندازه کافی درگیر هست که ذهنش رو درگیر اختلاسهای کوچولو نکنه؛ مخصوصا اگه اختلاس کار یه مامور فوق حرفهای باشه.
خندید. اختلاسِ کوچولو!
صدای دیگری پرسید: بعدش چی؟ میخوای چکار کنی؟
-نمیدونم. به وقتش تصمیم میگیرم.
شاید هم نیاز داشت یک نفر به ایمانش تنفس مصنوعی بدهد و برش گرداند به یکی دو سال پیش؛ وقتی که سرشار از انگیزه بود. مثل وقتی که زندگی در این شهرک جریان داشت. ولی مگر میشد شهرکِ مرده را به زور احیا کرد؟ ساکنان شهرک، آرامآرام ترکش کرده بودند؛ از همان یکی دو سال پیش. از همان روزهایی که گنبد آهنینشان ترک برداشت، اعتماد ساکنان هم ترک خورد. مثل مرگ تدریجی با منوکسید کربن بود. دانیال یک روز آمده بود به شهرک و دیده بود هیچکس نیست؛ حتی خانواده خودش.
فاطمه شکیبا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥رمان امنیتی شهریور 🔥
قسمت 2
سنگ را در دستم سبک سنگین کردم، عقب بردم و با تمام توان به سمت پنجره مسجد پرتش کردم. صدای شکستنش، روی سکوت شب تابستان و صدای جیرجیرکها خش انداخت. هوای بعبدا آن هم در شب، خیلی گرم نبود؛ اما آتش در درونم شعله میکشید. سنگ بعدی را از روی زمین برداشتم و پنجره دیگری را نشانه رفتم. متاسفانه یا خوشبختانه، کسی در مسجد نبود. زیر لب غریدم: آرسن احمق. آرسن الاغ. آرسن عوضی.
و سنگ را کوبیدم به پنجره بعدی. شیشه را شکافت و سرتاسرش ترک انداخت. صدای شکستنش، حکم یک لیوان آب داشت روی کوه آتش. دندان بر هم ساییدم و با صدایی خفه، جیغ کشیدم: لعنتیای احمق.
خم شدم و از حاشیه جنگلی خیابان، سنگ دیگری برداشتم برای زدن پنجره سوم؛ اما صدای فریادی متوقفم کرد: چکار میکنی؟
انتهای کوچه، پسری جوان، نگاه اخمآلودش را به من دوخته بود. حتما یکی از نمازگزارهای احمق مسجد بود. سنگ را در دستم فشردم. حاشیههای تیز سنگ، دستم را به سوزش انداختند. نفسم را با خشم بیرون دادم و سنگ را پرت کردم به سمت او: به تو ربطی نداره. گم شو.
جاخالی داد. حیف، سنگ دقیقا از کنار شقیقهاش گذشت. صورتش سرخ شد: چه غلطی کردی؟
و قدم تند کرد به سمتم. قدمی عقب رفتم و تا خواست مشتش را پای چشمم بخواباند، با زانو کوباندم زیر شکمش. افتاد روی زمین و به خودش پیچید. فریاد دردآلودش شد یک سطل آب روی همان کوه آتش.
فریادش، چندنفر از دوستانِ احمقتر از خودش را کشاند پشت مسجد. خود بدبختش افتاده بود روی زمین و از درد به خود میپیچید. یکیشان که از بقیه درشتتر بود، دوید به سوی من و بقیهشان رفتند کمک آن بدبخت که داشت مثل بچهها گریه میکرد.
هیچ تاکتیکی برای دفاع از خودم مقابل آن وحشیهای عصبانی نداشتم و واضح بود که از پس هیچکدامشان بر نمیآمدم. قدم اول به عقب را آرام برداشتم و نیمخیز شد به سمتم. جست زدم سمت دوچرخهام. سوارش شدم و با تمام قدرت رکاب زدم.
انقدر رکاب زدم که پاهایم بیحس شدند. باد میخورد به گردن و صورتم و در تیشرت گشاد و پسرانهام میپیچید؛ و آن شب تابستانی را برایم به زمستان سرد تبدیل کرده بود. وقتی مطمئن شدم دست آن احمقها به من نمیرسد، دوچرخه را متمایل کردم به سمت حاشیه جاده و پایم از رکاب زدن ایستاد.
-شانس آوردی که بهت نرسیدن.
انقدر ناگهانی سرم را به سمت صدا چرخاندم که گردنم تیر کشید. پسر جوانی، شاید همسن و سال آرسن، پشت سرم ایستاده بود. با بیخیالی آدامس میجوید و دست در جیب شلوارش داشت. چهرهاش به اهالی بعبدا نمیخورد؛ زیادی سیاهسوخته بود. داد زدم: تو دیگه کدوم خری هستی؟
انگشت سبابهاش را گذاشت روی بینیاش: هیس!
فاصلهمان فقط ده قدم بود. داشتم در ذهنم محاسبه میکردم که اگر چاقو درآورد، چطور پا بگذارم به فرار؛ هرچند نگاهش مثل یک گرگ گرسنه نبود. بیشتر شبیه روباهی بود که در ذهنش نقشه میچیند. گفت: دیدم چکار کردی، ولی واقعا درست نیست که یه دخترکوچولو این وقت شب بیرون باشه.
در بانک اطلاعات ذهنم جستوجو کردم؛ چنین آدمی نبود در زندگیام. خواستم بروم که جلو آمد و انگار که ذهنم را خوانده باشد، گفت: من همهچیز رو دربارهت میدونم.
دلم میخواست بزنم مغزش را با هرچه که میدانست و نمیدانست متلاشی کنم؛ از سویی هم کنجکاوی و عدم اعتماد، در ذهنم جنگ به راه انداخته بودند و اجازه صدور یک فرمان واحد را به بدنم نمیدادند. اما ناگاه، کلمهای از دهانش درآمد که در جا میخکوبم کرد؛ کلمهای که سالها بود از دهان کسی نشنیده بودم:
- سلما!
فاطمه شکیبا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 31 May 2024
قمری: الجمعة، 22 ذو القعدة 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️15 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️17 روز تا روز عرفه
▪️18 روز تا عید سعید قربان
▪️23 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
@tashahadat313