eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۱ تیر ۱۴۰۳ میلادی: Friday - 21 June 2024 قمری: الجمعة، 14 ذو الحجة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹بخشیدن حضرت رسول فدک را به حضرت زهرا سلام الله علیها، 7ه-ق 🔹افشاء سر ولایت توسط عایشه و حفصه، 10ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ▪️4 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم ▪️16 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️25 روز تا عاشورای حسینی ▪️40 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام @tashahadat313
🔸 پيامبر خـدا صلى الله عليه و آله مَن صاحَبَ النّاسَ بِالَّذي يُحِبُّ أن يُصاحِبوهُ كانَ عَدلاً. هركه با مردم چنان رفتار كند كه دوست دارد آنان با او رفتار كنند، عادل است. ⚖️ 📚 كنز الفوائد، ج۲، ص۱۶۲ @tashahadat313
این که گناه نیست 08.mp3
4.77M
8 👈گناهکاری که بعداز گناه، به ترس و اضطراب میفته؛ ❌به نجات نزدیکتره؛ تا کسی که اهلِ عبادته،اما از گناه نمی ترسه! بهم ریختگیِ بعداز گناه نشونه ی یـه وجدان بیداره @tashahadat313
بدون شرح...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش و بش قالیباف و جلیلی در نمازجماعت پیش از مناظره... حالا شماها هی بشینید با هم دعوا کنید 😂 @tashahadat313
سلام شبکه یک بزنید یک کیلو تخمه هم بیارید مناظره شروع شد😅
ori41.mp3
8.15M
💥 تردیدها را کنار بگذارید❗️ 🔈شش دقیقه‌ی طوفانی با حجت الاسلام والمسلمین نماینده‌ی مردم مشهد و کلات در مجلس شورای اسلامی 🔹آقای جلیلی با دیگران در مبانی، روش مدیریتی و الگوی حل مسأله اختلاف دارد. 🔸 ، تنها مانع تصمیم عموم مردم است. مردم تصمیم خود را درباره‌ی آقای جلیلی گرفته اند! 🔹 چیست؟ در ایام خانه‌نشینی رئیس جمهور وقت چه کسی دولت را اداره می‌کرد؟! 🔸نقش در دولت چه بود؟ چه کسی می‌تواند امتداد دولت شهید رئیسی باشد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت 39 حواسش به من بوده و این‌همه بدبختی سرم آمده؟ چه حرف چرندی. عبا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌾 قسمت 40 بعد از این‌همه فسفر سوزاندن برای یاد گرفتن شش حرف از الفبای عبری، این کلمه جایزه خوبی به نظر نمی‌رسید. یعنی تنها کلمه‌ای که می‌شد با این حروف نوشت، همین بود؟ فقط سه حرف از این حروف را استفاده کرده بودم. دوست نداشتم بیشتر از این، علت انتخاب این کلمه توسط دانیال را تفسیر کنم. ترجیح می‌دادم تا جایی که ممکن است، خودم را به خنگی بزنم و دانیال فقط رابط سازمانی و همکارم بماند. هرچه به غروب نزدیک‌تر می‌شدیم، صدای سر و صدا و خنده بچه‌ها بلندتر و حاشیه زاینده‌رود شلوغ‌تر می‌شد. بهارِ اصفهان، بی‌نهایت مست‌کننده بود. راهنمای سفرمان می‌گفت بعد از طرح‌های زیست‌محیطی‌ای که برای کاهش آلودگی صنعتیِ شهر و احیای زاینده‌رود اجرا شد، بهارهای اصفهان از قبل زیباتر شده. اصلا وقتی کنار رودخانه قدم می‌زدم، حس می‌کردم رفته‌ام به دوران صفویه؛ به ایران قدیم. به دانیال غر زدم: شش تا حرف یاد گرفتیم، ولی فقط دو کلمه؟ لبش را کمی کج و کوله کرد و به روبه‌رو خیره شد. بعد از چند ثانیه گفت: اوم... یه کلمه دیگه هم الان به ذهنم رسید. خودکار را از دستم گرفت و حرف گیمل را دوبار روی صفحه نوشت. اعراب گذاشت و گفت: گاگ. یعنی سقف. لبم را کج کردم. به بدی کلمات قبلی نبود؛ ولی وقتی کنار دو کلمه دیگر قرار می‌گرفت، حالت خنثایش را از دست می‌داد. پدر، سقف، عشق. چه ترکیب عجیبی. دست خودم نبود که نام حیدر، شد کلمه چهارمِ این سه کلمه. هرسه‌تا فقط من را به همین نام می‌رساندند. نسیم یک شاخه بید مجنون را روی صورتم انداخت. -داری به اون سرباز ایرانی فکر می‌کنی؟ دانیال این را گفت و شاخه را از روی صورتم کنار زد. بعد دوباره دقیق به چشمانم زل زد. واقعا جادوگر بود؛ وگرنه چطور می‌توانست ذهنم را بخواند؟ برای همین بود که از او می‌ترسیدم. اجازه نمی‌داد افکارم در تملک خودم باشند. گفتم: نه. -معلومه که بهش فکر می‌کنی. واقعا بهش حسودیم می‌شه، تقریبا مهم‌ترین چیزیه که مغزت رو اشغال کرده. عمیقا افسوس خوردم که انقدر دقیق می‌داند در ذهنم چه می‌گذرد. نگاهم را دزدیدم و بردم به سمت آبی که با فشار از زیر پایه‌های پل خواجو بیرون می‌زد. دانیال سرش را جلوتر آورد و گفت: می‌دونی، ترسناکه. می‌ترسم آخرش بین من و حیدری که وجود نداره، حیدر رو انتخاب کنی و پشت پا بزنی به همه‌چی. نیشخند زدم: قبلا به اندازه کافی توجیهم کردی. بلند قهقهه‌ای پیروزمندانه زد. یک مدت هرچه توان داشت گذاشت برای این که به من ثابت کند حضور ایران در جنگ سوریه، برای منافع سیاسی خودش بود نه نجات مردم. استدلال‌هایش در یک کفه ترازو بود و رفتار آن روز عباس و دوستانش، در کفه دیگر، با آن استدلال‌ها برابری می‌کرد. ما خانواده‌های دشمنانشان بودیم. بعدا فهمیدم همان سال، امثال پدر من، یک پاسدار ایرانی را اسیر کرده، سربریده و مثله کرده‌اند. کسی که شاید از دوستان عباس بوده. قطعا اگر عباس اسیرشان می‌شد هم سرنوشتش بهتر از این نبود. من اگر جای او بودم، تلافی دوستان کشته شده‌ام را سر خانواده‌های داعشی درمی‌آوردم. حداقل نجاتشان نمی‌دادم؛ می‌گذاشتم توی بیابان مرز عراق و سوریه، از بیماری و گرسنگی و آوارگی بمیرند. این که من الان یک تهدید علیه امنیت ایرانم، تقصیر عباس است که من را نجات داد. در دنیای بی‌رحم امروز، انسان‌دوستی و مهربانی عین حماقت است؛ مگر وقتی که در حد شعارهای قشنگ سازمان ملل باقی بماند. -بلند شو، باید بریم جایی. این را دانیال گفت و برخاست. دستش را دراز کرد تا کمکم کند؛ اما خودم با تکیه به زمین بلند شدم. دستش را مشت کرد و برد داخل جیبش. حس خوبی داشت این که حتی در همین حد هم، حال دانیال را بگیرم. پرسیدم: کجا؟ -می‌فهمی. نیم‌ساعت بعد، با دانیال در یک کوچه ناآشنا قدم می‌زدیم. بناها علی‌رغم نوسازی و منظم شدن کوچه‌ها، شکل سنتی خود را حفظ کرده بودند و پیدا بود که در یکی از محله‌های قدیمی و باسابقه اصفهانیم. دانیال دست در جیب، جلوتر از من قدم برمی‌داشت. انگار اصلا حواسش به من نبود. سرم به دنبال پیدا کردن یک نشانه، این سو و آن‌سو می‌گشت. مردم به راحتی در کوچه تردد می‌کردند؛ بی‌توجه به این که نیم‌ساعت از غروب گذشته. شب‌های ایران، با شب‌های لبنان و کشورهای دیگری که دیده بودم، زمین تا آسمان فرق داشت. زندگی در شب هم نمی‌خوابید و در شهر جاری بود؛ بدون این که مردم از ترس امنیت‌شان، با غروب آفتاب به خانه بخزند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 📙رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت ۴۱ رسیدیم به یک فضای سبز کوچک با چند ساختمان آجری قدیمی. روی تابلوی سبزرنگی، به فارسی نوشته بود: مقبره کمال اسماعیل، شاعر قرن هفتم. با دیدن مقبره یک شاعر ایرانی قلبم تپید. شاعران ایرانی با کلمات جادو می‌کردند و من مسحور این جادو شده بودم. خواستم در مقبره را پیدا کنم، ولی دانیال جلوتر رفت؛ جایی تقریبا وسط فضای سبز. مقابل ساختمان قدیمی دیگری ایستاد و سرش را بالا گرفت تا سردر آن را بخواند. پشت سرش، جلو رفتم و تازه، کاشی‌های آبیِ سردر ساختمان را دیدم. حروف عبری، بر کاشی‌کاری لاجوردی ایرانی نوشته شده بودند و پایین آن، با خط نستعلیق نوشته بود: کنیسای ملا یعقوب. بین حروف عبری، فقط حرف ه و بت را شناختم. -چرا اومدیم اینجا؟ دوباره یک لبخند مرموز تحویلم داد. نگاهم روی در بسته‌ی کنیسا ماند؛ شمعدان هفت شاخه‌ای به رنگ فیروزه‌ای روی درش نقش بسته بود. دانیال بالاخره به حرف آمد: به این محله می‌گن جوباره. به قدم زدن ادامه داد و از مقابل در کنیسا گذشت. ادامه داد: بعد از این که کوروش، اجداد ما رو از اسارت بابل آزاد کرد، بعضی از اون‌ها اینجا ساکن شدن. چون هیچ جایی به اندازه اصفهان، به اورشلیم شبیه نبود؛ حتی می‌گن آب و خاکش هم‌وزن آب و خاکی بود که اجدادم از اورشلیم آورده بودن. ابروهایم بالا رفتند؛ به دانیال نمی‌آمد داستان تاریخی تعریف کند و من هم حوصله شنیدن ماجرای پر پیچ و خم اجداد بنی‌اسرائیلی‌اش را نداشتم: خب که چی؟ -ما نسل اندر نسل اینجا بودیم. این محله هم از محله‌های قدیمی یهودی ایرانه؛ ولی عادلانه نیست که الان، بیشتر مردمش مسلمون‌اند. -چی شده که انقدر دیندار شدی؟ -مسئله دین نیست. اون چیزی که ما باهاش بزرگ می‌شیم، حسرت داشتن یه وطنه. خاکی که برای خودت باشه. -درکت نمی‌کنم. نیشخند زد: آره چون بی‌وطنی. از کنایه‌اش ناراحت نشدم. حقیقت بود. من هیچ‌وقت احساس تعلق به هیچ کشوری را درون خودم پیدا نکردم. نه سوریه، نه لبنان و نه زادگاه پدر و مادرم، یعنی امارات و فرانسه، هیچ‌کدام کشور من نبودند. انگار هر تکه‌ام متعلق به یک کشور بود و درواقع متعلق به هیچ‌جا نبود. دانیال کلامش را کامل کرد: ما هم بی‌وطنیم؛ ولی خودمون هیچ‌وقت اینو قبول نکردیم. بعد از قرن‌ها آوارگی، برگشتیم فلسطین؛ ولی هنوز نتونستیم یه کشور متحد و امن داشته باشیم. خیلی از کشورها حتی حاضر نیستن بپذیرن که ما یه کشوریم. ترحم‌برانگیز بودند. حتی تعدادی از کشورهای عضو سازمان ملل، داشتند موفق می‌شدند اسرائیل را از سازمان ملل اخراج کنند. چندین سال بود که اسرائیل نه روی یک دولت قوی به خود دیده بود و نه رنگ ثبات سیاسی را. داشت کم‌کم سرزمین‌هایش را هم از دست می‌داد و جمعیتش را. مثل یک بیمار سرطانی، ناتوان روی تخت افتاده بود و داشت ذره‌ذره آب می‌شد. بی‌حوصله، تکیه دادم به دیوار کنیسا: الان اینا رو چرا به من می‌گی؟ -چون می‌خوام دقیقا درک کنی که هدف ما چیه. -هدفتون چیه؟ این که اگه خودتون نباشین، می‌خواین کس دیگه‌ای هم نباشه. قراره همه دنیا تاوان بدبختی شما رو بدن. مگه نه؟ و زدم زیر خنده، با صدای بلند. چند نفری که داشتند از کوچه رد می‌شدند، سر چرخاندند به سمت من که مستانه می‌خندیدم. دانیال کنارم به دیوار تکیه زد. سنگ‌ریزه‌ای که روی زمین بود را با نوک کفشش لگد کرد و گفت: انتخابت کردم، چون این دقیقا فلسفه شخصی توئه. تو هم دنبال یکی می‌گردی که بابت بدبختیت ازش انتقام بگیری، حتی اگه مقصر نباشه. خنده‌ام را خوردم: قطعا، ولی انتقام به چه دردم می‌خوره اگه نتونم خوب زندگی کنم؟ دانیال باز هم از همان لبخندهای شیطانی زد. روبه‌رویم ایستاد و سرش را آورد جلو؛ مثل همه وقت‌هایی که می‌خواست قانعم کند برای پذیرفتن حرفش: از اون بابت خیالت تخت. ما برای رسیدن به اهدافمون خوب خرج می‌کنیم. و چشمک زد. *** 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
دقت کردید پزشکیان امشب چند بار گفت: «من اگه به قدرت برسم؟» بله، جنگ اصلاح طلب‌ها جنگ قدرته! نه خدمت... مقایسه کنید با آن شهیدی که همیشه خودش را خادم مردم می‌دانست. ‌‎‌@tashahadat313
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۲ تیر ۱۴۰۳ میلادی: Saturday - 22 June 2024 قمری: السبت، 15 ذو الحجة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🌺 🔹ولادت امام هادی علیه السلام، 212یا214ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم ▪️15 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️24 روز تا عاشورای حسینی ▪️39 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️49 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💚امام هادی علیه السلام : 🍃🌷هرکس بذر خوبی بکارد، شادمانی درو می کند"🍃🌷 🎊ولادت با سعادت حضرت امام هادی (ع) بر امام زمان(عج)و همه ی عاشقان، مبارک باد🎊 @tashahadat313
: 🔹 کسانیکه فکر میکنند، باید گوشه‌ای بخوابند تا (عج) ظهور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند. 🔹 مردم ما باید بیشتر بکوشند، بیشتر مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریعتر در روح و قلب خود ایجاد نماینـد ، تا باعث تسـریع در ظهور حضرت شوند. 🔹 اگر جوانان ما در اعتقادشان به خود بقبولانند امام زمان (عج) در میان آنها زندگی می‌کند و شاهد اعمالشان است. رفتار و زندگی و فداکاری و مرگ و حیات آنان تغییر کیفی پیدا می‌کند و چه بسا جهش بزرگی درحرکت تکاملی جوانان ما بسوی مدینه فاضله ایجاد شود. @tashahadat313
این که گناه نیست 09.mp3
4.96M
9 💠آدما، شبیهِ اونایی میشن؛ که ازشون الگوبرداری می کنند! ✅اگر الگوهای زندگی تو، روح سالمی داشته باشند؛ کمکت میکنند تا بتونی، با قدرت، از سلامت روحت مراقبت کنی @tashahadat313
ابن الجوادی امام ما(2).mp3
5.66M
🎧 ابن الجوادی امام ما 🎙 حامد جلیلی 🌸 به مناسبت سالروز ولادت امام هادی (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا