🥀 شهید حاج قاسم سلیمانی ۶۳ ساله
🌹 شهید محسن فخریزاده ۶۳ ساله
🥀 شهید اسماعیل هنیه ۶۳ ساله
🌹 شهید محمدرضا زاهدی ۶۳ ساله
🥀 شهید فوآد شکر ۶۳ ساله
🌹 شهید حاج حسن ایرلو ۶۳ ساله
🥀 شهید ابراهیم رئیسی ۶۳ ساله
🌹 شهید ابراهیم عقیل ۶۳ ساله
🖤 و امروز سیدحسن نصرالله در سن ۶۳ سالگی به یاران شهید خود پیوست.
🕌 پیامبر اسلام(ص) و امیرالمؤمنین(ع) نیز در سن ۶۳ سالگی به شهادت رسیدند.
✊ قطعا ثمره سالها مجاهدت در راه محمد و آلمحمد، شهادت در راه محمد و آلمحمد است.
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم منتسب به پیکر شهید «سیدحسن نصرالله»
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ یکشنبه:
شمسی: یکشنبه - ۰۸ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 29 September 2024
قمری: الأحد، 25 ربيع أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹صلح امام حسن مجتبی علیه السلام، 41ه-ق
🔹جنگ دومة الجندل، 5ه-ق
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️13 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️15 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️39 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️47 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
@tashahadat313
✨امام على عليه السلام:
🔹يَومُ العَدلِ على الظّالِمِ أشَدُّ مِن يَومِ الجَورِ على المَظلُومِ.
The day of justice for the oppressor is harder than the day of oppression for the oppressed.
🔸روز عدالت براى ظالم، سختتر از روز ستم بر مظلوم است.
📚نهج البلاغه، حکمت341
#حدیث
@tashahadat313
⭕️ماجرای بوسه شهید سیدحسن نصرالله بر دستان امام خامنهای در کنفرانس جهانی
در اولین جلسه کنفرانس بینالمللی حمایت از انتفاضه، امام خامنهای پس از سخنرانی هنگامی که در حال عبور از سالن کنفرانس بودند شهید سیدحسن نصرالله، خود را به آقا میرساندند و دست امام خامنهای را می بوسند.
یک روز بعد از این قضیه خود شهید سیدحسن نصرالله در مصاحبهای درباره این قضیه چنین توضیح میدهند:
امسال رسانههای جهانی مرا بعنوان "مرد سال" نامیدهاند و در کشورهای عربی نیز عنوان موفقترین رهبر جهان عرب را به من دادهاند دیروز چون مراسم بطور مستقیم در جهان پخش میشد مناسب دیدم به همه بگویم که من سرباز امام خامنهای هستم...
هدیه به روح مطهر #شهید_سید_حسن_نصرالله "صلوات"🌹
@tashahadat313
⚫️ ۵ روز عزای عمومی در ایران
🔺رهبر انقلاب بهمناسب شهادت سیدحسن نصرالله و یاران شهیدش ۵ روز عزای عمومی اعلام کرد.
@tashahadat313
♦️مقاومت اسلامی لبنان: مجاهدین ما پایگاه نظامی «افک» اسرائیل را با موشک «فادی 1» بمباران کردند.
@tashahadat313
روانشناسی قلب 22.mp3
7.48M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 22
🎧آنچه خواهید شنید ؛
❣️قیمت دل ها....
باهم فرق می کنه!
می خواي بدوني دل تو؛
پیش خدا...چقدر می ارزه؟😊
@tashahadat313
❌ در بعضی کانالها مطالبی در خصوص آمادگی برای شرایط جنگی و رفتن به طرف گاو و گوسفند و پختن نان در خانه و خریدن اسب و قاطر برای حمل و نقل و دیگر خزعبلات شنیده میشود!😐
ضمن ابراز تاسف از این همه سطحی نگری، خواهشمندیم با ذهن و روان مردم بازی نکنید تا عقلای قوم بهتر بتوانند تصمیات درست نظام اسلامی را اعلام و پیادهسازی کنند.
🛑 ضمنا خبر اعلام آماده باش سایبری تکذیب شد!
روابط عمومی سازمان پدافند غیرعامل: انتشار اخبار مبنی بر اینکه این سازمان اعلامیهای تحت عنوان آمادهباش سایبری سطح قرمز برای زیرساختها منتشر کرده غیرواقعی و جعلی است.
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تصاویری از آماده کردن پیکر شهید سید حسن نصرالله برای تشییع و تدفین
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 106 دان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 107
فعلا پورات را کنار میگذارم. تعجبی ندارد اگر ساکتش کرده باشند. اینبار گزارشهای تصویری مراسمهای یادبود را میبینم. از فهرست آدمهای مُرده نمیشود چیزی بیرون کشید. یادبود سال گذشته در کوه هرتزل برگزار شده؛ بدون سر و صدای خبریِ زیاد. یک عکس دستهجمعی از بازماندگان هست، با قاب عکسهای توی دستشان.
دانهدانه کلهها را از نظر میگذرانم؛ باید تکتک چهرهها را در اینترنت جستوجو کنم. میانشان، یک چهره آشنا نظرم را جلب میکند. یک مرد جوان، در اوایل دههی بیست سالگی، با پوست سرخ و سفید و چشم و ابروی قهوهای. آفتاب در چشمش افتاده و اخم کرده. لاغر و بلند است. موهایش خرمایی و صافاند و از وقتی که دیدمش کوتاهتر. صورتش مثلثی ست و چانهاش نوکتیز، با تهریشی نامنظم.
ایلیا حسیدیم؛ البته کمی جوانتر، با چهرهای ناپختهتر.
یک عکس خانوادگی در دست دارد؛ عکسی از یک مادر و دختربچه و پدربزرگ و مادربزرگ، همراه خود ایلیا و مردی که به نظر میرسد پدرش است. یعنی بجز خودش، همهی خانوادهاش مُردهاند؟
یک دور دیگر در فهرست کشتهها دنبال نام حسیدیم میگردم. چنین نامی میانشان نیست. دوباره میگردم و تلاش میکنم قسمتهای تار فهرست را هم بخوانم.
-لعنت بهت دانیال... میمُردی بهتر عکس بگیری؟
اگر همه خانوادهاش کشته شده باشند، باید حداقل سه نفر با نام خانوادگی حسیدیم میانشان پیدا بشود: پدربزرگ، پدر و خواهر کوچکترش.
جستوجو کردن نامش در اینترنت به نتیجهای نمیرساندم. البته انتظار بیشتر از این هم نبود؛ اما من برگ برنده داشتم؛ شمارهاش را. بیدلیل نبود که هاجر به سمت ایلیا هدایتم کرد. ایلیا بیش از اینها به کارمان میآید...
قبل از این که زنگ بزنم، نگاهی به ساعت میاندازم. ده و نیم شب است؛ ولی من نمیتوانم این کنجکاوی و هیجان را تا فردا در سینه نگه دارم. اصلا مهم نیست که دیروقت است. در ملاقات قبلی نشان داده بودم که چندان اهل رعایت ادب و اینها نیستم. پس خودم را روی مبلِ راحتیام میاندازم و شماره میگیرم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 108
بوق اول.
آپارتمانم، یک آپارتمان کوچک هفتاد متری دوستداشتنی در محلهی شهر سفیدِ تلآویو است؛ یک کیلومتری ساحل مدیترانه. طبقه سومم و بخاطر وجود ساختمانهای دیگر، دید خوبی به ساحل ندارم؛ اما خوب است. برای کسی که آمده تا اسرائیل را بهم بریزد، زیاد هم هست. نوساز نیست، ولی راحت است و دنج.
بوق دوم.
یک اتاق خواب دارد و یک سالن کوچک، و یک بالکن نقلی. دورتادورش سرسبز است. دیوارها کاغذدیواری کرمرنگ دارند و رنگ در کمدها و کابینتها هم همینطور است. من هم اسباب و اثاثیه چندان زیادی ندارم؛ همه چیزهایی که یک خانه معمولی باید داشته باشد. پنجرهاش بزرگ و دلباز است. پایین هم یک حیاط کوچک دارد با دیوار کوتاه و چند درخت و گلدان.
بوق سوم.
خانه سهطبقه است و سه واحد دارد؛ ولی بجز من، فقط یک خانواده دیگر اینجا زندگی میکنند. البته فکر نکنم بشود اسمشان را خانواده گذاشت. دوتا مرد جوانند و از پرچم رنگینکمانیای که لبه بالکنشان آویزان بود، میشد فهمید چکارهاند. خیلی هم سعی دارند این را به همه جار بزنند و همه را جذب سبک زندگیِ مسخرهشان کنند. بدترین ویژگی این خانه، همین همسایههایش است!
بوق چهارم.
-بله بفرمایید!
ناخودآگاه سر جایم صاف مینشینم و با لحن رسمیای که از خودم انتظار ندارم میگویم: آقای حسیدیم؟
صدایش از تردید کمی میلرزد.
-بله... خودم هستم.
-من کوهنم. تلما کوهن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸