رفتار ایشان خیلی مورد پسند دوستان و آشنایان بود🌹. شهید از بنیانگذاران سه هیئت از جمله عشاق الزهرا در مشهد بودند که با مدیریت وی اداره میشد و از شروع روز اول محرم تا پایان صفر برای شهید استراحت معنایی نداشت☝️ و بیشتر وقتها در حرم امامرضا(ع) با هم بودیم✨و همیشه حرف شهید این بود اگر میخواهیم مصیبت اهل بیت(ع) را درک کنیم نباید راحتطلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم☝️. بیشتر وقتها نذرهای هیئت را میبرد در محلههای فقیرنشین مشهد بین نیازمندان پخش میکرد🌺. از کارهای خیر دیگری که انجام میدادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک میکردند.🌱
شهید مدافع حرم حسین هریری🌸
🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید این جانباز عزیز به رهبر چی میگه👆
چشمامو لب مرز گذاشتم تا دیده بان این مملکت باشه
🌷 @taShadat 🌷
🌸🌼🕊🌸🌼🕊🌸🌼🕊🌸🌼🕊
🔻 وصیت نامه مدافع حرم #شهید_بابک_نوری .
.
به تو حسادت میکنند ، تو مکن.
تو را تکذیب میکنند ، آرام باش.
تو را میستایند ، فریب مخور.
تو را نکوهش میکنند ، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند ، اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک میخوانند ، مسرور مباش...
آنگاه از ما خواهی بود.
حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت ( از امام پنجم )
خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی بقدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟
خدایا گناه های من را ببخش ، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر.
تا وقتی که راهم راه حق هست مرا بمیران.
خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم.
مادرم جانم به قربان پاهایت که بخاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب دیده میشود ، در نبود من اشکهایت را سرازیر مکن.
من با خدای خود عهدی بسته ام که تا مرا نیامرزید مرا از این دنیا مبرد.
مادرم برای من دعا کن ، ولی اشکهایت را روان مکن که به خدای من قسم راضی به اشکهایت نیستم.
خواهران خوبتر از جانم من نمیدانم وقتی حسین (ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی می کشید ، ولی میدانم حس او به زینب (س) چه بوده.
عزیزان من حالا دستهایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست.
امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم.
برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگینتر شده ، حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران باید بدهید . زیرا من عاشق خانواده ام ، اطرافیانم ، شهرم ، وطنم و... بوده ام و شما خود من هستید در جسمی دیگر.
پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از زینب های مملکت دفاع کردی ، شما دعا کن که با دوستان شهیدت محشور شوم...
#اهدنا_صراط_المستقیم
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهید_بابک_نوری_هریس
#وصیت_نامه
#شهید_دهه_هفتادی
@🔻 وصیت نامه مدافع حرم #شهید_بابک_نوری .
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣2⃣2⃣ #فصل_هفد
یا حسین:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خوب، خیلی وقته دلم می خواهد سری به حاج آقایم بزنم. دلم برای شینا یک ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم طاقت شده. می گویند بهانه ما را زیاد می گیرد. می آیم یکی دو روز می مانم و برمی گردم.»
بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس های بچه ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: «من آماده ام.»
توی ماشین و بین راه همه اش به فکر صدیقه بودم. نمی دانستم چطور باید توی چشم هایش نگاه کنم. دلم برای بچه هایش می سوخت. از طرفی هم نمی توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه ها را که توی خودم می ریختم، می خواستم خفه شوم.
به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده خدا با دیدن آن ها هول شده بود و پشت سر هم می پرسید: «چی شده. بچه ها طوری شده اند؟!»
جلوی خانه مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه پوش می آمدند و می رفتند. بنده خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری اش می دادم و می گفتم: «طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می زد و می گفت: «قدم جان! حالا من سمیه و لیلا را چطور بزرگ کنم؟»
سمیه دوساله بود؛ هم سن سمیه من. ایستاده بود کنار ما و بهت زده مادرش را نگاه می کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن ها به مادرشوهرم تسلیت می گفتند. پا به پایش گریه می کردند و سعی می کردند دلداری اش بدهند.
فردای آن روز نزدیک های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: «آقا صمد آمد. آقا صمد آمد.»
خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم.
صدیقه دوید طرف صمد. گریه می کرد و با التماس می گفت: «آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد داداشت کو؟!»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های های گریه می کرد. دلم برایش سوخت.
صدیقه ضجّه می زد و التماس می کرد: «آقا صمد! مگر تو فرمانده ستار نبودی. من جواب بچه هایش را چی بدهم؟! می گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟!»
جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه هایش را صدا زد و گفت: «سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده.»
دلم برای صمد سوخت. می دانستم صمد تحمل این حرف ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می سوخت. غصه بچه های صدیقه را می خوردم. دلم برای صدیقه می سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه مردم از توی حیاط می آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری اش بدهم. می دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ کس به فکر صمد نبود. نمی توانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. مادرشوهرم روبه روی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه می کرد و می پرسید: «صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣2⃣2⃣
#فصل_هفدهم
صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق.
از بین حرف هایی که این و آن می زدند، متوجه شدم جنازه ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه می توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود.
به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک ریز گریه می کرد و می گفت: «صمد! چرا بچه ام را نیاوردی؟!»
آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: «مادر جان! مرا ببخش. من می توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن ها هم پسر مادرشان هستند. آن ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می دادم.» می گفت و گریه می کرد. تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: «انگار صمد مجروح شده.»
ادامه دارد...✒️
🌷 @taShadat 🌷
بهترین تکتیرانداز تاریخ ایرانی است نه آمریکایی‼️
#شهید_عبدالرسول_زرین که بین بعثیها به صیاد خمینی معروف بود و شهید خرازی به او گردان تک نفره میگفت!
شهید زرین با 700 شلیک موفق بهترین تکتیرانداز تاریخ شناخته میشود👏
🌷 @taShadat 🌷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - 1آذر ۱۳۹۸
میلادی: Friday - 22 November 2019
قمری: الجمعة، 24 ربيع أول 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️10 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️14 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️16 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️19 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز)
▪️41 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
🌷 @taShadat 🌷
#آیه_گرافی
🔴هرگز چنین نخواهد شد‼️
🔺حَتَّىٰ إِذَا جاءَ أَحَدَهُمُ الموْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ*
🔰(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه میدهند) تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرارسد،میگوید:پروردگار من! مرا بازگردانید!
شاید در آنچه ترک کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم! (به او خطاب شود که) هرگز نخواهد شد،
📙سوره مومنون آیات ﴿99﴾_﴿100﴾
🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر طنز «دوران مجردی» در محضر رهبر انقلاب که موجب تحسین ایشان شد
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم!
عالیه شعرش 👌😂
🌷 @taShadat 🌷
#جمله_بزرگان🕊
جملہای ماندگار از شهید حججی
برای ڪسی که نمیتونہ از دنیا بگذره...😇
《بعضی وقتـــــا دل ڪندن از چیــزای خوب، باعث میشہ چیزای بهتری بدست بیاری》✌️😍
#شهید_محسن_حججی