eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۸ اسفند ۱۳۹۸ میلادی: Wednesday - 18 March 2020 قمری: الأربعاء، 23 رجب 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹هجوم به امام حسن علیه السلام و زخمی کردن ایشان در مدائن 🔹خورانیدن سم به امام کاظم علیه السلام در زندان بغداد، 183ه-ق 🔹فرار عمر در جنگ خیبر، 7ه-ق 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️3 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️4 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️10 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️11 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام 🌷@taShadat 🌷
أُطلُبُوا العِلْمَ وَتَزَیَّنُوا مَعَهُ بِالحِلْمِ وَالوَقارِ وََتَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ العِلْمَ با کسی که به او علم می آموزید و با کسی که از او علم فرا می گیرید ، نرم و ملایم باشید 🌷 @taShadat 🌷
🔹خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری کرونا🤲 🔹روز دوم ۹۸/۱۲/۲۸ 🍃🌷 @taShadat 🌷🍃
1_208537320.mp3
11.47M
قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه 🎶 🌷 تاشهادت🌷 http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
🌹☘🌹☘🌹☘🌹 جاے شھید بیضائی خالے ڪه😔 میگفت: ما قدر اقا سیدعلی را نمیدانیم در کشور های عراق و سوریه بدون وضو به تصویر اقا دست نمیزنن.... 📎به داشتنت میبالیم اقا 🌷 @taShadat 🌷
محمدحسین می‌توانست در قالب تیپ زینبیون یعنی با رزمندگان پاکستانی مدافع حرم راهی سوریه شود، اما از طریق لشکر فاطمیون یعنی همراه با رزمندگان افغانستانی مدافع حرم به سوریه رفت. مادرش در این مورد گفته است: «نیت و هدف اصلی فرزندم دفاع از حرم بود☝️ که حضور در هر یک از دو لشکر برایش تفاوتی نمی‌کرد؛ ولی چون شهید به زبان فارسی مسلط بود، برای ارتباط برقرار کردن با هم رزمهای خود در گروه فاطمیون احساس راحتی بیشتری می‌کرد.»💔 شهید مدافع حرم محمد حسین مومنی🌹 🌷 @taShadat 🌷
تو حوزه حواسش به درس نبود. هوایی شده بود. هوایی 🕊 🔹بهم گفت بریم گفتم آرزو دارم برم ولی پول ...😔 🍃باور کردنی نبود. یک ماه بعد کربلا بودیم. سید هزینه منو پرداخت کرده بود! در این سفر سید را بیشتر شناختم. 🔺سید انسان بسیار وارسته‌ای بود. در این سفر جدای از عشق به مرا با آشنا ساخت. از کربلای ایران برایم گفت. از از و ... 🌹 🌷 @taShadat 🌷
📝|ٻہ‌جا‌نۅۺتـہ‌بۅد| کاۺ بہ جا نۅشابہ‘🥤° خۅردڹ ِ‌بٻٺ‌الماڶ🙂✋🏼° ⚠️ســـــــرطاڹ‌زا بۅد!° 🙃 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
التماس دعا
مےگفت قبل از شوخی نیت تقـرّب ڪن و تو دلت بگو "دل یه مؤمنُ شاد میڪنم، قربة اِلی اللّٰه" این شوخیاتم میشه عبادت... :) 🌱 🌷 @taShadat 🌷
نکند که قلبمان بوی دنیا بدهد😭😭 🌷@taShadat 🌷 شهدارایادکنیم‌ولوبه‌یک‌ذکر‌صلوات
● "وقت ناهار رفتم پشت یه تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه های نان رو از روی زمین بر میداره، تمیز میکنه و می خوره. ●اونقدر ناراحت شدم که به جای سلام گفتم: داداش! تو فرمانده تیپ هستی. این کارها چیه؟ مگه غذا نیست؟ خودم دیدم دارن غذا پخش می کنند. کاظم گفت: اون غذا مال بسیجی هاست این نان ها رو مردم با زحمت از خرج زندگیشون زدند و فرستادند. درست نیست اسراف کنیم." 🌷 @taShadat 🌷
یکی از دوستانش پس از شهادت حسین می گفت: تازه وارد یگان شده بودم که مرا به گردان یکم معرفی کردند☝️. در آن زمان در آسایشگاه شهرستانی ها برای اولین بار حسین جمالی را دیدم. شب بود حوالی ساعت 2:30 از اتاقم بیرون آمدم که بروم آب بخورم در راهرو آسایشگاه بودم که صدای گریه ای از نمازخانه شنیدم😳❗️. تا انتهای آسایشگاه رفتم . وقتی به آنجا رسیدم دیدم حسین سر بر سجده گذاشته و با خداوند متعال راز و نیاز می کند و اشک از چشمانش جاری است😭. وقتی متوجه حضور من شد گریه هایش را قطع کرد و من همان لحظه عقب کشیدم و رفتم آنجا فهمیدم که کجا آمده ام و با چه مردانی هم رزم هستم.😍 شهید مدافع حرم حسین جمالی🌹 🌷@taShadat 🌷
دوستم اومد داروخانه ای که کار میکنم، گفت... 🔴عکس باز شود👆🏻👆🏻👆🏻 🌷@taShadat 🌷
نمیدانم سفره های هفت سین جبهه ها چه راز مگوی داشت که آغازگر پرواز،آنهم در مسلخ خونین عشق میشد سین های اسمانی شدن در جبهه ها،جنونی دو چندان میخواست 🌷 @tashadat 🌷
💠اي‌ برادران‌ ايماني‌ و مسلمان‌! نكند در رختخواب‌ ذلت‌ بميريد كه‌ حسين‌(عليه‌السلام) در ميدان‌ نبرد براي‌ اسلام‌ شهيد شد 💠اي‌ جوانان! ‌نكند در غفلت‌ بميريد كه‌ علي‌ در محراب‌ عبادت‌ شهيد شد و نكند در بي‌تفاوتي‌ بميريد كه‌ علي‌‌اكبر‌ ‌حسين‌ (عليه‌السلام) در راه هدف مقدس‌ شهيد شد. 💠 از عموم‌ برادران‌ و خواهران‌ انقلابي‌ در صحنه‌ مي‌خواهم‌ كه‌ سخنان‌ امام‌ را گوش‌ كنند و در عمل‌ كردن‌ به ‌آن‌ كوشا باشند. در آخر امام‌ را هرگز از دعا فراموش‌ نكنيد‌. 🌹خدايا، خدايا! تا انقلاب‌ مهدي‌، خميني‌ را نگهدار. 🌹«والسلام» 🌷 @taShadat 🌷
گف: چی میکشی از رفیقت دوری؟ گفتم: درد... دلتنگی... اشک... 💔 گف: سه هفتست حالتو درک میکنم گفتم: چطور؟ گف: سه هفته است نرفتم سر مزارش¡ یه لبخند تلخ زدم...گفتم: سهم من از مزار رفیقم اگه بطلبه سالی یه باره💔 با این درد چه ڪنم¿¡ 💞 🌷@taShadat 🌷
1_20211833.mp3
2.81M
شلمچه و فکه،چزابه مجنون یک رازه اونجایی که قدم هر هایی که زیر ها مخفیه 🎤🎤سیدرضا 🌷@taShadat 🌷
ســلام بــر عــاشقـــان شهـــدا 😍 از امروز با رمان جدید در خدمت شما عزیزان هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══🍃🌷🍃══════ 🔹بامن ازدواج میکنید؟ توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه ... هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن .... توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد ... خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ ... . کنجکاو شدم ... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟ ... دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه ... بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟ ... . چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم ... ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم ... حتی حرف نزده بودیم ... حالا یه باره پیشنهاد ازدواج ... ؟ پیشنهاد احمقانه ای بود ... اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم ... . بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما ... . پرید وسط حرفم ... به خاطر این نیست ... . در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد ... دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ... برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم ... شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم ... . همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ... تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ... . دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ... . 📝 ... 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا