eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|🌿🌹 #مدافع_‌حرم #شهید_سیدمحمدحسین_میردوستی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #برگی_از_خاطرات ◽️از همان کودکی می‌گفت: هر کس #زیارت_عاشورا بخواند #شهید می‌شود... ◽️به قدری به #حضرت_ابوالفضل(ع) علاقه داشت که وقتی اسم مبارک حضرت می‌آمد، محمد حسین از خود بی خود می‌شد.. ◽️برادرش در یکی از مأموریت‌ها چشم راستش را از دست داد و جانباز شد... محمدحسین خود را مانند حضرت ابوالفضل(ع) فدای برادرش می‌کرد و به برادرش می‌گفت «عیب ندارد من عصای تو هستم و ناراحت نباش حتی اگر کور شوی من همراهت هستم.. #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ @tashadat ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از #شهادت بود🕊 یک روزی گفت: «خانم اگر من شهید شوم چه می‌کنی؟» گفتم:« خدا را شکر می‌کنم.»☺️ گفت:«اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من می‌کشی😢؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.» گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمی‌شوم.»🌹 گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.» گفت: «آن زمان هم خدا را شکر می‌کنم که شرمنده #حضرت_ابوالفضل نیستم.»🌹 بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت:« آن وقت پیش #علی‌اکبر شرمنده نیستم.»💔 بعد گفت: «اگر جنازه‌ام برنگردد پیش خانم #فاطمه_الزهرا هستم و به عروسم که از سادات است❤️ گفت: «شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر #شهید شدم جنازه‌ام برنگردد... شهید مدافع حرم رحیم کابلی 🌸 #شادےروحش_صلوات 🌺 ▪️ @taShadat ▪️
ٺـٰاشھـادت!'
🌺 ارادت شهید مصطفی صدرزاده به (ع) و عنایت حضرت ابوالفضل(ع) به شهید 🌺 مادر شهید: 🍃 یکی از این اتفاقات پرت شدن ایشان از طبقه دوم خانه در سن بود که هیچ اتفاقی برایش نیفتاد.❗️ 🌷تا اینکه در سن حدود بود که من و دیگر فرزندانم به اتفاق هم در خانه پدری طبق روال هر سال در دهه اول که تکیه عزای امام حسین(ع) برپا می شد 🏴، برای شرکت در روضه پدر حضور داشتیم. ▪️در روز حسینی پسرم در هنگامه ظهر گفت که می خواهد در کوچه بازی کنند که به ناگاه منجر به تصادف با یک موتور سیکلت می شود.😰 وقتی که خبر این حادثه را برایم آوردند، گفتند که منجز به مرگ او شده است و در همان حین که حالی بد داشتم در حالت نشسته، چشمم به کتیبه ای که یا ابوالفضل العباس(ع) بود،😭😭 افتاد و همین که چشمانم غرق در این نام بود از او خواستم که او را نگه دارد تا سربازش کنم.😭😭 حدود ۱۰ دقیقه به اذان بود این اتفاق افتاد و در همان حین او را در آغوش کشیدم در حالی که سر و روی او بود😔 و او هم بر اثر تصادف آسیب دیده بود ناگهان چشمان خود را باز کرد و گفت حالم خوب است. ‼️ 🍃وقتی که زمان شهادت ایشان را از دوستانشان سئوال کردم گفتند در همان نزدیکی مصادف با حسینی و با و در حال و به درجه والای شهادت نائل آمدند✨🕊 و خوشحال شدم از اینکه حضرت ابوالفضل(ع) من را قابل دانست و به زیبایی فرزندم را خریداری کرد.😭😭😭 ▪️ @taShadat ▪️
😳😳👇 یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞 همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔 روحت شاد و یادت گرامی 🏴 @taShadat 🏴
😳😳👇 یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞 همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔 روحت شاد و یادت گرامی 🏴 @taShadat 🏴
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 نام پدر : حیدرعلی تاریخ تولد :42/07/11 تاریخ شهادت : 1395/02/17 محل شهادت : سوریه - خان طومان ✍ یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از بود یک روزی گفت: «خانم اگر من شهید شوم چه می‌کنی؟» گفتم:« خدا را شکر می‌کنم.» گفت: «اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من می‌کشی؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.» گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمی‌شوم.» گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.» گفت: «آن زمان هم خدا را شکر می‌کنم که شرمنده نیستم.» بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت: « آن وقت پیش شرمنده نیستم.» بعد گفت: «اگر جنازه‌ام برنگردد پیش خانم هستم و به عروسم که از سادات است گفت: «شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر شدم جنازه‌ام برنگردد... 💔💔💔 🌱 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸