#چادرانهـ 🌸
بانــ💕ــو
روزهای عجیبی است ....
زمانه #الک برداشته وسخت در حال الڪ ڪردن است
لحظـہ ای هم صبر نمی ڪند! 😔
یڪ روز#چادر را الڪ ڪرد 😕
وامروز دارد #چادری_ها را الڪ می ڪند 😢
بانـــــوی چادری 💛
دانه های الڪ زمانـہ , ریز است .....مبادا #حیا وعفت ونجابــتت
الڪ شود و تو بمانے ویڪ پارچه ے مشڪی 👆✊💜
#مبادا_اینجوری_بشه_ها💜✌
@taShadat
🌺بانوے گرامے🌺
فلسفـه #حجاب تنها به گناه نیفتـادن مردها نیست❗️
ڪه اگر چنین بود،
چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضور میطلبد در عاشقانه ترین❤️عبادتت؟؟؟
جنـس تو با #حیـــا💫 خلق شده
و خدا میخواهد تو را ببیند
خودِ خودِ تــــو را🌷
💝در زیبا ترین حالت
💛در ناب ترین زمان
💝حیـــــا سرمایه توست
💛حیـــــا مایه حیات توست
#حجاب
#حیا
#شهید_علیرضا_ملازاده
در فرازی از وصیتنامه خود نوشته است: من اکنون فریاد برمیآورم که «خواهرم حجابت را، حجابت را حفظ کن. خواهرم نگذار پوشش را از تو بگیرند، نگذار به اسم آزادی زن، با تو و دیگر خواهرانم همانند «شیئ» رفتار کنند».
#شهید_مهدی_باغیشنی
خواهرانم! شما با حجاب خود مشت محکمی بر دهان ابرقدرتها بکوبید و بگوئید «ای از خدا بیخبران! ما مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س) هستیم و هرگز از راهی که آنان رفتهاند، برنمیگردیم و با تمام توان راه آنها را ادامه میدهیم.»
#شهید_رضا_بکائیان
خواهران با حفظ عفت و پاکدامنی و حجابشان، موجب عزت و سربلندی انقلاب اسلامی باشند و این مسئله یکی از تکالیف مهم آنهاست.
🌷 @taShadat 🌷
#از_جنس_ابراهیم_هادی_باشیم😔
ابراهیـم همیشہ میگفـت :
تا وقتے ڪہ زمانِ ازدواجتون نرسیـده
دنبالِ #ارتباطِ_ڪلامی با #جنس_مخالف نرید ؛
چون آهسته آهسته خودتون رو بہ #نابودے میڪشونید !
....
فضا، فضای مجازی است ، ولی نامحرم، نامحرم واقعی است ! برایش تکتک حرفها و شکلکها حقیقی است. روی قلبش اثر میگذارد...
#حیا
🏴 @taShadat 🏴
#زندگینامه✨
شهیده کربلایی،نجمه قاسمپور صادقی
در سال ۱۳۵۷ در خانوده ای ساده زیست و صمیمی و مذهبی متولد شد .
لقمه ی حلالی که پدر با کوشش بسیار به دست می آورد
در فرزندان اثر کرده و آنها را به خصوص فرزند دومش را پیرو مکتب #اهل_بیت بار آورده بود.
در بحبوحه ی انقلاب و تظاهرات
نجمه با عشق به نماز و #شهدا بزرگ میشد
و روز به روز سعی می کرد
🍂#عشق به عبودیت و شهادت را در خود رشددهد.🍂
ازهمان کودکی #حیا در او دیده میشد و هرچه می گذشت حساسیتش به این امر بیشتر میشد و مراقبتش را افزون تر می کرد.
نجمه پس از اتمام دروس متوسطه دیپلم خود را گرفت ،
تصمیم او بعد از اتمام دوره ی متوسطه بر این شد که به دانشگاه علوم قرآنی غدیر برود تاعطش تمام نشدنی روحش را با کلام وحی در رشته ی امام شناسی برطرف کند.🌸
4⃣
@tashadat
خواهر بزرگوار شهید✨
فردی بسیـــار #دلسوز
بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن.
کلا در #مراسمهای_مذهبی شرکت میکردن به #اهل_بیت ارادت داشتن انس بسیار عجیبی به #حضرت_زهرا(س) داشتن 🌹
و البته #امام_رضا(ع) و همیشه قبل از هر مأموریت به پابوس آقا میرفتن.🍃
پای صحبت و بازمیکردن و خیـلی از حضرت زهرا (س) برای من و بچه هام میگفتن...❤️
دارای #حجب و #حیا بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد، شرکت نمیکردن.
رفتارشون در کل جوری بود که تأثیر مثبت می گذاشت رو اطرافیان.🌸
5⃣
🌷 @tashadat 🌷
#تلنگر
*شاید جواب خیلی ها باشه*
عالی بود 👏👇
⛔️ *اگر گفتند که زن عقلش نصف مرد است و نمی تواند به تنهایی در دادگاه شهادت دهد* ...😫
✅ #شهید_مطهری در کتاب #حقوق_زن به من آموخت که زن احساسات و عواطفش دو برابر مرد است و از این رو ممکن است در شهادت دادن دچار تزلزل شود ...😇
⛔️ *اگر به تو گفتند که دیه زن نصف دیه ی مرد است چون ارزشش کمتر از مرد است* ...☹️
✅ #شهید_مطهری در کتاب #حقوق_زن به من آموخت که اگر مرد کشته شود برای اینکه همسرش فرزندان را در آسايش و دور از دغدغه معيشت بزرگ كند، ديه او دو برابر است ...👌
⛔️ اگر به تو آموختند که پسرا شیرن، دخترا موشن 😳
✅ *#شهید_مطهری به من آموخت زن و مرد متفاوت هستند و نباید یکسان باشند چون ظلم به زن است یکسانی ...
⛔️ اگر #غیرت را دخالت معنا كردند و با #حیا شدن را در صندوق کردن 😐
✅ #شهید_مطهری فرمودند غیرت، عشق مرد به ناموسش است؛ و حیا، احترام زن به خودش ...
⛔️ اگر گفتند که مرد میتواند زنش را بزند😳
✅ اسلام به من آموخت که #زن ریحانه است و مرد وظیفه دارد تمام اسباب راحتی و آسایشش را فراهم کند ... 💖
⛔️ *اگر به تو آموختند که بی حیایی زن برایش آزادی است و با چادر او را اسیر میکنیم* 😏
✅ شهید #مطهری در کتاب #حقوق_زن به من آموخت که حجاب امنیت است و بی حجابی اسیر دست مردان هوس باز شدن ...🤛
•♡ټاشَہـادَټ♡•
⚠️ #تلنگرانہ
🔵 یادمون باشه‼
🌸 دین سبد میوه نیست ڪه مثلا سیب 🍎 رو بردارے ولے پرتقال 🍊 رو نه!
🌾 روزه بگیرے ولے #نماز نه!
📿 نماز بخونی ولے #حجاب نه! 😒
😱 قرآن بخونے ، روزه بگیرے ولے آهنگ غیر مجازم گوش بدے!!
🏴برای امام حسین ؏ عزادارے ڪنے اما نمازت قضا بشہ!
⭕️ چادر بپوشے ولے #حیا نداشته باشے 🤦♀
⭕️ چادرے باشے ولے با آرایش🤦♂
📖قرآن بخونے اما به پدر و مادرت احترام نگذارے!
🔅حجاب و حیا داشته باشے اما امربه معروف و نهی از منکر رو ترڪ ڪنے!
📌نه جـــــونم .... نمیشه اینجورے❗️
#پویش_حجاب_فاطمی
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب،
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد....
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅
•♡ټاشَہـادَټ♡•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
☆#مهدی_زین_الدین☆
🍃قلم های بسیاری خوبی هایش را بر صفحه کاغذ #شهادت داده و کتاب ها دقایق زندگی اش را روایت گر بوده اند. #قلب های زیادی به امید شفاعتِ او می تپند و شلوغی همیشگی مزارش نشان از بی قراری دلهایی است که با فاتحه ای ، آرام می شوند ❤️
🍃فرمانده...
حال روزهایمان خوب نیست. نبض ایمانمان کند می زند و توکل مان از نفس افتاده. روزگار #تکلیف بلاتکلیفی را برایمان دیکته می کند و از سنگینی بارِ گناه، کمر خم کرده ایم😔
🍃نمازهایمان حسرت ِ اول وقت بر دل داشتند و حال به وقت بی خیالی، #قضا می شوند. ناله ی وجدانمان را نمی شنویم. گاهی #صُمٌّ_بُكْمٌ_عُمْيٌ می شویم و یادمان می رود برای چه آمده ایم...
🍃از باقیمانده محبت #حسین در دل گاهی #زیارت_عاشورا می خوانیم با فراز #إِنِّي_سِلْمٌ_لِمَنْ_سَالَمَكُمْ بغض می کنیم و با #حَرْبٌ_لِمَنْ_حَارَبَكُمْ دل می شکند. شرمنده حسین زمان شده ایم که با اعمالمان خنجر به قلب اش می زنیم. از او دور شده ایم و دلمان گرم به دوستان حقیقی و مجازیِ بسیاری است که ما را سرگرم کرده اند به #گناهان. گناهانی که #حیا را بلعیده و وجدانمان را به مهمانی بی خیالی دعوت کرده اند. ظاهرمان آهِ حسرت بر دل دیگران می نشاند و باطنمان آهِ شرمندگی بر دل💔
🍃ای شهید این روزها کسی دلش برای دیگری نمی سوزد. #الجار_ثم_الدار را فراموش کرده ایم و ظلم کردن شده عادتمان. #دروغ و #تهمت اعمال روزانه زندگی شده و قلب های شکسته بسیاری را در پرونده اعمالمان بایگانی کرده ایم.
اینجا تکلیف را خیلی ها از یاد برده اند و بی خیالِ #قیامت ،به فکر #دنیا هستند😓
🍃گناهان بسیارند و #بغض ها گلوگیر، راه فراری نداریم. نفسمان به تنگ آمده، زمین گیر شده ایم و #شهادت آرزوییست دست نیافتنی. فرمانده برگرد. اینجا زمین و زمان تو را کم دارد. بیا و با خودت #همت و #باکری را بیاور. نجات بده غرق شدگان در محاصره دنیا را....
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مهدی_زین_الدین
📅تاریخ تولد: ۱۸ مهر ۱۳۳۸
📅تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳
🥀مزار شهید : گلزار شهدا امامزاده علی بن جعفر قم
🕊محل شهادت : سردشت
#سالروزشهادت...🌿🌺🌸🌺🌿
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•