eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 خواهرم باور کن بدون ، هیچ ارزشی ندارد.🍃 توئی که می خواهی از 🏃مسابقه «خودنمایی»💃 جا نمانی ودیده بشوی!👀 لطفا یادگار"حضرت زهرا سـلام الله علیها" رو لکه دار نکن❌
#چادرانهـ 🌸 بانــ💕ــو روزهای عجیبی است .... زمانه #الک برداشته وسخت در حال الڪ ڪردن است لحظـہ ای هم صبر نمی ڪند! 😔 یڪ روز#چادر را الڪ ڪرد 😕 وامروز دارد #چادری_ها را الڪ می ڪند 😢 بانـــــوی چادری 💛 دانه های الڪ زمانـہ , ریز است .....مبادا #حیا وعفت ونجابــتت الڪ شود و تو بمانے ویڪ پارچه ے مشڪی 👆✊💜 #مبادا_اینجوری_بشه_ها💜✌ @taShadat
🌺بانوے گرامے🌺 فلسفـه تنها به گناه نیفتـادن مردها نیست❗️ ڪه اگر چنین بود، چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضور میطلبد در عاشقانه ترین❤️عبادتت؟؟؟ جنـس تو با 💫 خلق شده و خدا میخواهد تو را ببیند خودِ خودِ تــــو را🌷 💝در زیبا ترین حالت 💛در ناب ترین زمان 💝حیـــــا سرمایه توست 💛حیـــــا مایه حیات توست
حیا سرمایه ی توست... #حیا @tashadat
#حجاب🌟 #حیا🌟 💥حجاب شما از خون ما که در جبهه می ریزد برای دشمن کوبنده تر است💥⬇️ 🌷شهید محمد محمودی🌷 #چادرمون رو محکم تر بگیریم◾ #سنگینتر رفتار کنیم بانامحرم◾ 🌸 @taShadat 🌸
در فرازی از وصیت‌نامه خود نوشته است: من اکنون فریاد برمی­‌آورم که «خواهرم حجابت را، حجابت را حفظ کن. خواهرم نگذار پوشش را از تو بگیرند، نگذار به اسم آزادی زن، با تو و دیگر خواهرانم همانند «شیئ» رفتار کنند». خواهرانم! شما با حجاب خود مشت محکمی بر دهان ابرقدرت­‌ها بکوبید و بگوئید‌ «ای از خدا بی‌خبران! ما مانند حضرت زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س) هستیم و هرگز از راهی که آنان رفته‌اند، برنمی‌گردیم و با تمام توان راه آن‌ها را ادامه می‌دهیم.» خواهران با حفظ عفت و پاکدامنی و حجاب­‌شان، موجب عزت و سربلندی انقلاب اسلامی باشند و این مسئله یکی از تکالیف مهم آن‌­هاست. 🌷 @taShadat 🌷
#از_جنس_ابراهیم_هادی_باشیم😔 ابراهیـم‌ همیشہ‌ میگفـت : تا وقتے ڪہ زمانِ‌ ازدواجتون نرسیـده دنبالِ #ارتباطِ_ڪلامی با #جنس_مخالف نرید ؛ چون آهسته آهسته خودتون رو بہ #نابودے میڪشونید ! .... فضا، فضای مجازی است ، ولی نامحرم، نامحرم واقعی است ! برایش تک‌تک حرفها و شکلکها حقیقی است. روی قلبش اثر میگذارد... #حیا 🏴 @taShadat 🏴
✨ شهیده کربلایی،نجمه قاسمپور صادقی در سال ۱۳۵۷ در خانوده ای ساده زیست و صمیمی و مذهبی متولد شد . لقمه ی حلالی که پدر با کوشش بسیار به دست می آورد در فرزندان اثر کرده و آنها را به خصوص فرزند دومش را پیرو مکتب بار آورده بود. در بحبوحه ی انقلاب و تظاهرات نجمه با عشق به نماز و بزرگ میشد و روز به روز سعی می کرد 🍂 به عبودیت و شهادت را در خود رشددهد.🍂 ازهمان کودکی در او دیده میشد و هرچه می گذشت حساسیتش به این امر بیشتر میشد و مراقبتش را افزون تر می کرد. نجمه پس از اتمام دروس متوسطه دیپلم خود را گرفت ، تصمیم او بعد از اتمام دوره ی متوسطه بر این شد که به دانشگاه علوم قرآنی غدیر برود تاعطش تمام نشدنی روحش را با کلام وحی در رشته ی امام شناسی برطرف کند.🌸 4⃣ @tashadat
خواهر بزرگوار شهید✨ فردی بسیـــار بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن. کلا در شرکت میکردن به ارادت داشتن انس بسیار عجیبی به (س) داشتن 🌹 و البته (ع) و همیشه قبل از هر مأموریت به پابوس آقا میرفتن.🍃 پای صحبت و بازمیکردن  و خیـلی از حضرت زهرا (س) برای من و بچه هام میگفتن...❤️ دارای و  بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد، شرکت نمیکردن. رفتارشون در کل جوری بود که تأثیر مثبت می گذاشت رو اطرافیان.🌸 5⃣ 🌷 @tashadat 🌷
♥️ علیه‌السلام فرمودند: 🍀 الحَياءُ سَبَبٌ إلى كُلِّ جَميلٍ؛ 🍃 ، وسيله‌اى به سوى همه زيبايى هاست. 📖 بحار الأنوار، ج 77، ص 211 🌷 @taShadat 🌷
*شاید جواب خیلی ها باشه* عالی بود 👏👇 ⛔️ *اگر گفتند که زن عقلش نصف مرد است و نمی تواند به تنهایی در دادگاه شهادت دهد* ...😫 ✅ در کتاب به من آموخت که زن احساسات و عواطفش دو برابر مرد است و از این رو ممکن است در شهادت دادن دچار تزلزل شود ...😇 ⛔️ *اگر به تو گفتند که دیه زن نصف دیه ی مرد است چون ارزشش کمتر از مرد است* ...☹️ ✅ در کتاب به من آموخت که اگر مرد کشته شود برای اینکه همسرش فرزندان را در آسايش و دور از دغدغه معيشت بزرگ كند، ديه او دو برابر است ...👌 ⛔️ اگر به تو آموختند که پسرا شیرن، دخترا موشن 😳 ✅ * به من آموخت زن و مرد متفاوت هستند و نباید یکسان باشند چون ظلم به زن است یکسانی ... ⛔️ اگر را دخالت معنا كردند و با شدن را در صندوق کردن 😐 ✅ فرمودند غیرت، عشق مرد به ناموسش است؛ و حیا، احترام زن به خودش ... ⛔️ اگر گفتند که مرد میتواند زنش را بزند😳 ✅ اسلام به من آموخت که ریحانه است و مرد وظیفه دارد تمام اسباب راحتی و آسایشش را فراهم کند ... 💖 ⛔️ *اگر به تو آموختند که بی حیایی زن برایش آزادی است و با چادر او را اسیر میکنیم* 😏 ✅ شهید در کتاب به من آموخت که حجاب امنیت است و بی حجابی اسیر دست مردان هوس باز شدن ...🤛 •♡ټاشَہـادَټ♡•
⚠️ 🔵 یادمون باشه‼ 🌸 دین سبد میوه نیست ڪه مثلا سیب 🍎 رو بردارے ولے پرتقال 🍊 رو نه! 🌾 روزه بگیرے ولے نه! 📿 نماز بخونی ولے نه! 😒 😱 قرآن بخونے ، روزه بگیرے ولے آهنگ غیر مجازم گوش بدے!! 🏴برای امام حسین ؏ عزادارے ڪنے اما نمازت قضا بشہ! ⭕️ چادر بپوشے ولے نداشته باشے 🤦‍♀ ⭕️ چادرے باشے ولے با آرایش🤦‍♂ 📖قرآن بخونے اما به پدر و مادرت احترام نگذارے! 🔅حجاب و حیا داشته باشے اما امربه معروف و نهی از منکر رو ترڪ ڪنے! 📌نه جـــــونم .... نمیشه اینجورے❗️ •♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب،
📚 📝 نویسنده : ❤️ 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد. حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را می‌دیدم. 💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از پشت پلک‌هایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب می‌کرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد می‌کردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم. 💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به‌شدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره‌تر به نظر می‌رسید. چشمان گودرفته‌اش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق می‌زد و احساس می‌کردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک می‌زند. از که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقب‌تر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم می‌داد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. 💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن‌عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن‌عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب می‌فهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم می‌کرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» 💠 زن‌عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره‌های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون می‌برم عزیزم!» خجالت می‌کشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب می‌دانستم زیبایی این دختر شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. 💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! 💠 دسته لباس‌ها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس‌ها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست‌بردار نبود که صدای چندش‌آورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟» دلم می‌خواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمی‌توانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباس‌های روی طناب خالی می‌کردم و او همچنان زبان می‌ریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!» 💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس می‌کردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون می‌ریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» نزدیک شدنش را از پشت سر به‌وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد... .... ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅ •♡ټاشَہـادَټ♡•
‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• ‍ ☆☆ 🍃قلم های بسیاری خوبی هایش را بر صفحه کاغذ داده و کتاب ها دقایق زندگی اش را روایت گر بوده اند.  های زیادی به امید شفاعتِ او می تپند و شلوغی همیشگی مزارش نشان از بی قراری دلهایی است که با فاتحه ای ، آرام می شوند ❤️ 🍃فرمانده... حال روزهایمان خوب نیست. نبض ایمانمان کند می زند و توکل مان از نفس افتاده. روزگار بلاتکلیفی را برایمان دیکته می کند و از سنگینی بارِ گناه، کمر خم کرده ایم😔 🍃نمازهایمان حسرت ِ اول وقت بر دل داشتند و حال به وقت بی خیالی، می شوند. ناله ی وجدانمان را  نمی شنویم. گاهی می شویم و یادمان می رود برای چه آمده ایم... 🍃از باقیمانده محبت در دل گاهی می خوانیم با فراز ‌ بغض می کنیم و با  دل می شکند. شرمنده حسین زمان شده ایم که با اعمالمان خنجر به قلب اش می زنیم. از او دور شده ایم و دلمان گرم به دوستان حقیقی و مجازیِ بسیاری است که ما را سرگرم کرده اند به . گناهانی که را بلعیده و وجدانمان را به مهمانی بی خیالی دعوت کرده اند. ظاهرمان آهِ حسرت بر دل دیگران می نشاند و باطنمان آهِ شرمندگی بر دل💔 🍃ای شهید این روزها کسی دلش برای دیگری نمی سوزد. را فراموش کرده ایم و ظلم کردن شده عادتمان. و اعمال روزانه زندگی شده و قلب های شکسته بسیاری را در پرونده اعمالمان بایگانی کرده ایم. اینجا تکلیف را خیلی ها از یاد برده اند و بی خیالِ ،به فکر هستند😓 🍃گناهان بسیارند و ها گلوگیر، راه فراری نداریم. نفسمان به تنگ آمده، زمین گیر شده ایم و آرزوییست دست نیافتنی. فرمانده برگرد. اینجا زمین و زمان تو را کم دارد. بیا و با خودت و را بیاور. نجات بده غرق شدگان در محاصره دنیا را.... 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد: ۱۸ مهر ۱۳۳۸ 📅تاریخ شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳ 🥀مزار شهید : گلزار شهدا امامزاده علی بن جعفر قم 🕊محل شهادت : سردشت ...🌿🌺🌸🌺🌿 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•