eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
بارون: ❤️قال امام ڪاظم علیه السلام: در از خدا شــرم ڪنید همانگونه ڪه در آشڪار از مردم شـــــرم دارید. 📚تحف العـــقول ص ۳۹۴
#جبهه✨ دو سالی بود که به تحصيل در رشته ی پزشکی میپرداخت ولـي عشق بـه جبهه نگذاشت شهيد در دانشگاه بماند و بنا به ديدگاه حضرت امام(ره) به دانشگاه اصلي يعني #جبهه عزيمت نمـودند.  سید علی اکبر در طول سال های خدمتش مسئولیت های بیشماری را بر عهده گرفت و در عملیات‌های بسیاری شرکت نمود که در جریان همین عملیات‌ها #گلبوسه‌های زخم بر تن او نشست. او حضور در جبهه را بهترین فرصت برای #خودسازی_معنوی می‌دانست و شب ها گوشه‌ای #خلوت می‌جست تا زمزمه‌ای شیرین را با معشوق #حقیقی خود نجوا کند🌺 5⃣ @tashadat
علیه السلام پشت ترک موتورش بودم رسیدیم به یک چهار راه پشت چراغ قرمز ایستاد . بهش گفتم: امید چرا نمیری..؟! ماشین که اطرافت نیست؟ بهم گفت: رد کردن چراغ قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه پس اگر رد بشم گناهه داداش.☝️ من شب تو اشک چشمم کم میشه..💔 ❣❣❣❣❣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #شصت_وسه _دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو #سرمیبر
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم... مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد.. و تنها خودم میدانستم بسمه🔥 با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده..که با همه چندساله ام از ،... دلم تا روضه در و دیوار پر کشید.... میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها ✨حضرت زهرا(س)✨را صدا میزدم.. تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است... نمیخواست از خانه خارج شوم.. و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود.. که مقابل در اتاق رژه میرفت کسی نزدیکم شود... صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،.. در تمام این مدت از حضورش بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود.. که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، گریه میکردم... از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت _مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه! میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده.. و کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود... از این اتاق و با این زن نامحرم میکشید.. که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست _مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون! و دل من پیش 🔥جسد سعد🔥 جا مانده بود.. که با گریه پرسیدم _باهاش چیکار کردن؟ لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه ،... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂