#جبهه✨
دو سالی بود که به تحصيل در رشته ی پزشکی میپرداخت
ولـي عشق بـه جبهه نگذاشت شهيد در دانشگاه بماند
و بنا به ديدگاه حضرت امام(ره) به دانشگاه اصلي يعني #جبهه عزيمت نمـودند.
سید علی اکبر در طول سال های خدمتش مسئولیت های بیشماری را بر عهده گرفت و در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود که در جریان همین عملیاتها #گلبوسههای زخم بر تن او نشست.
او حضور در جبهه را
بهترین فرصت برای #خودسازی_معنوی میدانست
و شب ها گوشهای #خلوت میجست تا زمزمهای شیرین را
با معشوق #حقیقی خود نجوا کند🌺
5⃣
@tashadat
#خادم_الحسین علیه السلام
پشت ترک موتورش بودم
رسیدیم به یک چهار راه #خلوت
پشت چراغ قرمز ایستاد .
بهش گفتم: امید چرا نمیری..؟!
ماشین که اطرافت نیست؟
بهم گفت: رد کردن چراغ #خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه
پس اگر رد بشم گناهه داداش.☝️
من شب تو #هیئت اشک چشمم کم میشه..💔
#شهید_امید_اکبری✨
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #شصت_وسه _دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو #سرمیبر
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #شصت_وچهار
پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم...
مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد..
و تنها خودم میدانستم بسمه🔥 با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده..که با همه #جدایی چندساله ام از #هیئت،... دلم تا روضه در و دیوار پر کشید....
میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها ✨حضرت زهرا(س)✨را صدا میزدم..
تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است...
نمیخواست از خانه خارج شوم..
و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود..
که مقابل در اتاق رژه میرفت #مبادا کسی نزدیکم شود...
صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،..
در تمام این مدت از حضورش #متنفر بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود..
که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، #غریبانه گریه میکردم...
از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت
_مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!
میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده.. و #میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود...
از #تنهایی این اتاق و #خلوت با این زن نامحرم #خجالت میکشید..
که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست
_مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!
و دل من پیش 🔥جسد سعد🔥 جا مانده بود.. که با گریه پرسیدم
_باهاش چیکار کردن؟
لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه #بیرحمی_سعد،...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂