مداح بود.🎤
تمام روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا روضه علی اکبر(ع)
مخصوصا اربا اربا💔
مخصوصا کمر خمیده
مخصوصا عبا و تن چاک چاک
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.😧
همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود:
«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»🕊
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»🌱
روضهها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه میرفتید.
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند.😔
خب! #فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.😭
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما...
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»😭
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
چقدر حالا روضهها را بیشتر درک میکرد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی شهیدان... سوی سالار شهیدان...
#شهید_مدافع_حرم محمدحسین محمدخانی🌺
#درخواستے_کاربر
▪️ @taShadat ▪️
﴾﷽﴿
.
دل توی دلش نبود.
۵۴ روز بود که روحالله را ندیده بود.
دلش پر میکشید برای اینکه یک بار دیگر چهره معصوم او را ببیند.
اصلا قیافه اش را از یاد برده بود.
.
آرام و قرار نداشت تا به او برسد.
دیگرانی که خبر داشتند، دوست داشتند این وصال به تاخیر بیفتد.
نگران حال زینب بودند!
میترسیدند طاقت نیاورد!!!
.
بلاخره زمان وصال رسید.
چشمان زینب به اشک نشست.
این چهرهی روحاللهی نبود که ۵۴ روز پیش به سوریه فرستاده بود.
دست به سمت صورتش برد که صدای مسئول معراج درآمد:
«خانم لطفا به صورتش دست نزنید»
.
بر اثر انفجار انگار صورتش پخته شده بود!😭
.
دلش گرفت.
بغض گلویش را میآزرد.
سرش را نزدیک صورتش برد و گفت:
« بخدا قسم که منم جز #زیبایی نمیبینم، چقدر #قشنگ شدی #روحالله. درسته من تو رو اینجوری نفرستادم، #انتظارم نداشتم که اینجوری برگردی، اما به نظرم خیلی #قشنگ شدی. »
.
شهید روحالله قربانی
🌷 @taShadat 🌷