مأموریت اولش نبود؛
اما این بار دلم شور میزد.
گفتم: حسین، دیگر بس است.
گفت: "میدانی سوریه چه خبر است؟ میدانی با زن و بچه های شیعه چه میکنند؟
میدانی اگر آنجا جلوی شان نایستیم دیر یا زود در شهر خودمان باید با آنها بجنگیم؟
من پشت رهبرم را خالی نمی کنم.
🔹از زیر قرآن که ردش کردم، دلم خالی شد. پدرش هم همین حال را داشت. گفت: این بار آخری است که حسین را می بینی...
♥️ #شهید_حسین_مشتاقی
✌️ #حماسه_سازان_خان_طومان .
#روزهای_پس_از_یار
بعد از شهادت حسین آقا، خیلی ها به من میگویند که چرا دیگر ذوق و شوق قبل را نداری و روحیه ات به کل عوض شده؟
حسین آقا خیلی مهربان بود و بدجور به هم دلبسته بودیم.
وقتی از حسین و خوبی هایش می گویم؛
بعضی ها می گویند، خب اغلب زن و شوهرها اینطوری هستند!
ولی باور کنید این فرشته ها یک جور دیگری بودند. اصلا نمی شود آن ها را با مردهای دیگر مقایسه کرد. من که نمی توانم...
می دانستم زندگی با تکاوری که عضو یگان ویژه صابرین است، همرا با سختی است.
ولی از اول دوست داشتم همسر چنین مردی بشوم!
دوری و دلتنگی و نبودن او برایم سخت بود مخصوصا وقتی دوقلوها به دنیا آمدند.
اما وقتی عزیزجانم از ماموریت می آمد تمام سختی هایی که می کشیدم را جبران می کرد.
من هم در عوض، پای قولی که روز اول به او داده بودم، ایستادم.
قول دادم صبوری کنم، و کردم.
خدای حسین شاهد است در آن روزهایی که به ماموریت های طولانی مدت می رفت، یکبار هم پیش کسی از سختی ها گله نکردم...
وقتی به سوریه می رفت گاهی پیش می آمد حاج خانم(مادر شهید) به دیدنمان می آمد و از دوری حسین آقا ناراحت بود و من به او روحیه و دلداری می دادم که می آید و این دلتنگی ها تمام می شود.
الان هم گله ای ندارم. نمی گویم چرا رفت، چرا شهید شد! فقط تحمل دلتنگی سخت است.
خوش به حال حسین آقا!
که همیشه کنار ما هست و ما را می بیند ولی ما از نبود حضور فیزیکیش محرومیم...
خداروشکر خیلی وقت ها حضور معنوی اش را حس می کنم و بعد معنوی زندگیم دلخوشی بزرگی در این دنیای فانی است و با حسین عزیزم همچنان زندگی می کنم...
#همسر #شهید_حسین_مشتاقی
▪️ @taShadat ▪️
#ڪلام_شهید✨
اولا فقط به خاطـر مظلـومیت
سیـده زیـنب بہ سوریـہ میـروم
دومـاً اگر بہ سوریـہ بروید قـطعاً
زمینـہ ظهـور #امام_زمـان_عج را مےبینیـد.💫❣
#شہید_حسـین_مشتاقے
🌷 @taShadat 🌷
💠خداروشکر!
یادگارانی از #حسین_آقا دارم که خیلی شبیه خودش هستند.
🔸اوایل شهادت حسین آقا، وقتی امیرمهدی و نازنین زهرا در اتاقشان بازی می کردند ناگهان مرا صدامی زدند ومی گفتند:
"مامان! مامان! بیا #باباحسین در اتاق است!"
دستشان را می گرفتم و پا به پایشان می دویدم با زبان بچه ها می گفتم:
"بابایی جون! سلام، کجایی؟"💔
🔸امیرمهدی کنج اتاق را نشانم می داد و میگفت مامان ببین اون بالاست...
مطمئنم که اورا می دیدند.
خودم خیلی اوقات #عطرش را، صدای قدم هایش را، نگاه هایش را در خانه احساس میکنم.
⭕️همین حضورش به من قوت قلب می دهد تا برای دوقلوهایم هم مادری کنم و هم پدری!❣️
🌷همسر #شهید_حسین_مشتاقی
@taShadat
💠خداروشکر!
یادگارانی از #حسین_آقا دارم که خیلی شبیه خودش هستند.
🔸اوایل شهادت حسین آقا، وقتی امیرمهدی و نازنین زهرا در اتاقشان بازی می کردند ناگهان مرا صدامی زدند ومی گفتند:
"مامان! مامان! بیا #باباحسین در اتاق است!"
دستشان را می گرفتم و پا به پایشان می دویدم با زبان بچه ها می گفتم:
"بابایی جون! سلام، کجایی؟"💔
🔸امیرمهدی کنج اتاق را نشانم می داد و میگفت مامان ببین اون بالاست...
مطمئنم که اورا می دیدند.
خودم خیلی اوقات #عطرش را، صدای قدم هایش را، نگاه هایش را در خانه احساس میکنم.
⭕️همین حضورش به من قوت قلب می دهد تا برای دوقلوهایم هم مادری کنم و هم پدری!❣️
🌷همسر #شهید_حسین_مشتاقی
@taShadat
#نذرامام_زمان
●نذر کردم که اگرخداچند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کنم تا سرباز امام زمان علیه السلام شوند. وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در ارتش رفت وبعداز اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون توخیلی دوس داری من سربازامام زمان علیه السلام باشم میروم آنجاخدمت کنم . اولین بار که لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود. خودش چهره سفید و زیبایی داشت و انگار در این لباس سبز میدرخشید.»
#بزرگ_شده_هیئت
●حسین آقا بزرگشده هیئتای امام حسین علیه السلام بود وچای ریز آقا بود. و من تو روضه های علی اصغرسلام الله علیه به فرزندانم شیرداده بودم. و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیه السلام شد.
✍راوی: مادرشهید
#شهید_حسین_مشتاقی🌷
•♡ټاشَہـادَټ♡•