#طنز_شهدایی 😅
🔺برادر، خداحافظ
انگار در وضعیتی که آدم سخت گرفتار بود و حالوروز خودش را نمیفهمید و دلودماغ هیچ کاری ـ خصوصاً خوشوبش کردن ـ را نداشت، بیشتر به پرو پایش میپیچیدند.
بیچاره پیک با آن سر و روی آشفته. کلی راه را آمده بود تا پیغامی را برساند و تندوتیز هم برود که هنوز چند قدمی را از سنگر اجتماعی دور نشده بود که یک نفر داد میزد:«#برادر...!» و او برمیگشت و منتظر خبر این مبتدا میشد و طرف آنقدر دستدست میکرد تا طفل معصوم تمام راهی را که رفته برگرد؛ آنوقت خوب که نزدیک میشد، دستش را بهسوی او دراز میکرد و میگفت: «خداحافظ، التماس دعا!😂😂😍
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
شـادی روح شهدا #صلوات
🌷 @taShadat 🌷
#طنز_شهدایی 😅
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!
🌷 @taShadat 🌷
#طنز_شهدایی
وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!»
کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون.ما هم می خندیدیم بهشان.بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!
@tashahadat313 🕊