💌 #حاجاحمدڪاظمے سرش ترڪش
خورده بود!
درحالت ڪما بود!
رو تخت بیمارستان یهو پاشد نشست!
رفقاش گفتن چیشد بیهوش
بودی ڪہ؟
گفت: #حضرتزهرا اومد...
گفت پسرم پاشو بروبه ڪارات
برس...
رفقاے #محسنحججے میگفتن؛
محسن جلومون تیر خوردو افتاد!
بالاسرش فاتحہ هم خوندیم!!
داعشیا ڪه رسیدن محسن پاشد!
وایساد!!
شاید #حضرتزهرا اومد...
گفت پسرم پاشو به ڪارت برس...
#حاجحسینیڪتا
🏴 @taShadat 🏴
#برشی_از_کتاب_سربلند
جو گروه دوستانه است. بچه ها کمتر ادای احترام نظامی می کنند. خودمان هم از آنها نمیخواهیم؛اما محسن هر موقع وارد اتاق میشد،پا میچسباند.😇 بیرون هم مارا می دید ،دست بالا میزد.هر چه بهش میگفتم از تو توقع ندارم گوشش بدهکار نبود. از جان و دل به نظامی گری اهمیت میداد؛همیشه ی خدا درجه،اتیکت و پوتینش مرتب🌸 بود.ظهر که میخواست برود خانه،وسط اتاق می نشست،لباس های نظامی اش را تا میزد و می گذاشت داخل کمد.
بوی عطر و ادکلنش زودتر از خودش می آمد.همیشه شیشه ی عطر توی جیبش داشت.برای خرید ادکلن با اون مشورت میکردم.🍃
سرِ ریش بلندش کوتاه نمی آمد.بعضی از بچها می خواستند کفرش را در بیاورند.می گفتند:🙊چیه این لونه شیطون روی صورتت؟آدمی نبود که به این سادگی از کوره دربرود.
هر موقع خانمش را برای دکتر می برد اصفهان،شستم خبردار می شد.اعصابش خرد بود.کلافه می گفت:این چه وضعیتیه!کم مونده لخت بیان بیرون،چرا کسی جلوی این هارو نمیگیره؟😞تذکر میداد.کلی هم فحش و فضاحت بارش می کردند؛ولی نمیتوانست بی تفاوت از کنارشان رد شود.☝️
راوی: دوستان شهید مدافع حرم
#محسنحججی🌹
#امر_به_معروف
#درخواستے
🌷 @taShadat 🌷