eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 🎊او تولد یافت کند ❣میهنم ایران🇮🇷 سرافرازی کند 🎊او یافت، تا رهبر شود ❣ما همه عشاق، او دلبر😍 شود 🎊او تولد یافت گردد نور عین ❣برترین ، پس از پیر خمین 🎊ما همه عمار، او باشد ❣جان ما قربان تو ❤️ 💐 @taShadat
🍃♥️🍃 ⚠️چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :جاده لغزنده است.. دشمنان مشغول کارند..❗️ با احتیاط برانید....❗️ سبقت ممنوع...⛔️ دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به "" است.. حداکثر سرعت بیشتر از سرعت " فقیه" نباشد❌ ❣اگر پشتیبان " فقیه" نیستید لااقل کمربند "دشمن" را نبندید⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع⛔️ با دنده لج حرکت نکنید و با وضو وارد شوید این جاده مطهر به خون ....🌹 •♡ټاشَہـادَټ♡•
بندھ ے من! تو بھ هنگامےکھ بھ نماز مےایستے من آنچنان گوش فرا میدهم کھ گویے همین یڪ بنده را دارم، تو چنان غافلے کھ گویا صدها خدا دارے...•💔• 🌿 در این لحظات ملکوتی سر سجاده عشق دعا برای سلامتی و فرج اقا امام زمان و طول عمر رهبر عزیزمان یادمان نرود❣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
بندھ ے من! تو بھ هنگامےکھ بھ نماز مےایستے من آنچنان گوش فرا میدهم کھ گویے همین یڪ بنده را دارم، تو چنان غافلے کھ گویا صدها خدا دارے...•💔• 🌿 در این لحظات ملکوتی سر سجاده عشق دعا برای سلامتی و فرج اقا امام زمان و طول عمر رهبر عزیزمان یادمان نرود❣
🕊🌺 به دلیل تصادفی که در اردیبهشت ماه داشتند دچار کمر درد شدید شدند و دیسک ایشان تحت فشار بود ولی هر وقت تماس میگرفتند ایشان مینشستند یا . همسرشان به ایشان میگفت استراحت کن ایشان که شما را نمیبینند ولی میگفتند مادر نمیبینه که میبینه 🕊🌺 دست و پای راست به حالت قطع و دست چپ و پای چپ به حالت کاملا خورد شده و احشا داخلی متلاشی و بینی شهید شکسته میشود ۹۴ ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
اولین باری بود که با لباس نظامی میدیدمش... خیلی خوش تیپ تر و جذاب تر شده بود.مخصوصا با موهای سفیدش که جدیدا خیلی بیشتر شده بود.دلم گرفت.حتما کارش خیلی سخته که اینقدر پیر شده. گوشیش زنگ زد.جواب داد و گفت: _الان نمیتونم بیام.دوساعت دیگه میام. یه کم صداش بالا رفت و محکم گفت: _یه کاریش بکن دیگه.فعلا نمیتونم بیام. گوشی رو قطع کرد و سرشو برگردوند سمت من.منو دید.بلند شد اومد سمتم. گفت: _سلام خیلی معمولی و بدون لبخند گفتم: _سلام از لحنم ناراحت شد.سرشو انداخت پایین.جدی گفتم: _چرا با این لباس اومدی اینجا؟ نگاهم کرد.بالبخند گفتم: _آخه با این لباس خیلی خوش تیپ تر شدی. تعجب کرد.به اطراف اشاره کردم.یه نگاهی به بقیه کرد که داشتن نگاهش میکردن... به من نگاه کرد.ناراحت گفت: _زهرا چرا به من نگفتی؟ گفتم: _وقتی تا حالا خودت متوجه نشدی یعنی اصلا خونه نرفتی،یعنی حتی وقت نداشتی تماس بگیری. به موهاش اشاره کردم و گفتم: _یعنی کارت سخته. روی صندلی نشست. سرش پایین بود. کنارش نشستم.نگاهش کردم و گفتم: _تا وقتی کاری که درسته رو انجام میدی نباید سرت پایین باشه..نمیگم از نبودنت ناراحت نبودم چون دروغه،نمیگم خسته و کلافه نشدم،نمیگم از اینکه بچه ت تو بغلت غریبی میکنه ناراحت نیستم. روزهایی میاد که همین سیدمهدی بهت افتخار میکنه،مثل الان مادرش. نگاهم کرد... چشمهاش