eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ شما بین ما غریب بودید حاج احمد آقا. تا وقتی زنده بودید هیچ جا نگفتید که اولین فرمانده‌ای که وارد خرمشهر شد و آن را فتح کرد شما بودید. حاج قاسم سلیمانی در مورد شما گفته بود: تصورم این بود وقتی خبر شهادت احمد گفته شد، حداقل تیتر همه روزنامه‌ها باید این باشد که فاتح خرمشهر شهید شد 🌷 @taShadat 🌷
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🌷 @taShadat 🌷
بسم‌رب‌الشهدای‌والصدیقین به بهانه ی سالروز شهادتش 🎋شهیدی که عراقیها برایش مراسم ختم گرفتند🎋 کمیته جستجوی اهواز از سمت راست: اکبررسولی، پازوکی،شهیدعباس صابری، شهید محمودوند وسردارباقرزاده او روز ۵ ۱۳۷۵ مصادف با هفتم محرم وقتی که برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شده بود، بر اثر انفجار مین، با و پای قطع شده، بدنی پر از ترکش و صورتی سوخته به شهادت رسید. عباس آقا کرده بود که ظهر را دفن کنند؛ همین طور هم شد؛ آن روز به جمعیت زیادی برای تشییع پیکر شهید آمده بودند. * بعد از شهادت عباس، عراقی‌ها برایش مراسم ختم گرفتند آقا خیلی خوش بود؛ او در دوران تفحص شهدا برای اینکه بتواند دل را به دست بیاورد تا آنها در شهدا با او همکاری کنند، برای آنها هدیه می‌گرفت، لباس و میوه و سیگار می‌برد و در مجموع با آنها با مهربانی رفتار می‌کرد؛ بعد از شهادتش عراقی‌ها ۵۰ هزار تومان خرج کردند و برای عباس آقا مراسم گرفتند. بعد از شهادت عباس آقا، حسین آقا همین رفتار را با عراقی‌ها داشت؛ بعد از شهادت حسین آقا، عراقی‌هایی که آنجا بودند، می‌گفتند: «ما دیگر تحمل اینجا ماندن را نداریم». * پیدا کردن شهیدی که سالم مانده بود در یکی از جریان‌های تفحص شهدا، عباس پیکر یک شهید جوان اهل را پیدا کرده بود؛ دست‌های شهید سالم مانده بود؛ او از اینکه توانسته بود علاوه بر خانواده آن شهید، مردم یک شهر را خوشحال کند، حال خوشی داشت؛ بعد از شهادت عباس آقا، شیرازی‌ها برای پسرم مراسم گرفتند. شهید عباس صابری
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۰۶ خرداد ۱۳۹۹ میلادی: Tuesday - 26 May 2020 قمری: الثلاثاء، 3 شوال 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه) - یا الله یا رحمان (1000 مرتبه) - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹قتل متوکل عباسی، 247ه-ق 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا سالروز تخریب قبور ائمه علیهم السلام در بقیع ▪️12 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️22 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️28 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️38 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام 🌷 @taShadat 🌷
﷽  ══🍃🌷🍃════ 🔅وَلاَ تَکُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلاَمِهِ، فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالاْدَابِ، وَالْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ 💠از کسانی مباش که اندرز سودشان ندهد ،مگر با آزردن فراوان ، زیرا عاقل با اندرز و آداب پند گیرد ، و حیوانات با زدن 🌷 @taShadat 🌷
🔷شهیدسید مرتضی آوینی: ♦️راه قدس... با کاهلی و تن‌آسایی و دل به جیفه‌ی بی‌مقدار دنیا بستن میانه‌ای ندارد. راه قدس... مرد جنگ می‌خواهد و مرد جنگ نیز کربلایی است و کربلایی، مرد میدان عشق است و از سختی‌ها و مشقات و سرباختن‌ها و جان دادن‌ها نمی‌هراسد. ✋🏻 💐 😇🌷 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 شما کِی میشین؟! 📹 سئوالی که از پرسیده شد و پاسخ تأمل برانگیز 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظه زیبای بارگشایی درهای حرم (ع) و شوق و اشتیاق زائران برای زیارت 🌷 @taShadat 🌷
🍃﷽🍃 ✍آخرین دستنوشته ↞خیلی زود یڪدیگر راملاقات خواهیم ڪرد(مرگ در پیش است) یادتان نرود ڪه ان الله مع الصابرین☝️ دوست ندارم در مرگ من لباس عزا بپوشید و گریه ڪنید مخصوصا اگر شهید شدمــ...💔 🌷 @taShadat 🌷
🔰 لوح | سَنُصَلّي في القدس 🔻رهبر انقلاب: ان‌شاءالله شما جوانها در بیت‌المقدّس نماز خواهید خواند ۹۸/۱۱/۱۶ عکس منتشر شده در سایت رهبری 🌷 @taShadat 🌷
🔻الان وظیفه ما تربیت نسل انقلابه! #شهید_رحیم_کابلی 🌷 @taShadat 🌷
🔸نخبه علمی بود به قدری با هوش بود که در ۱۳ سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد و در جبهه آموزش زبان می‌داد، عملیات والفجر ۸ شیمیایی شد و در ۱۷ سالگی به شهادت رسید. 🌷 يادش با ذکر 🌷 @taShadat 🌷
#هروقت به سرمزارم آمدید سعی کنیدیک روضه از حضرت علی اکبر(ع)و یا حضرت زهرا س بخوانید ومرا ب فیض بالای گریه برسانید✋ 🏴💔درروضه حضرت علی اکبر ع بیاد علی اکبرهای بی بی زینب مخصوصا #‌‌شهید‌‌حسین‌‌معز‌غلامی‌‌ باشیم😭 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🌷 @taShadat 🌷
🔻پای قولم موندم و هفت روز بعد برگشتم! #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌷 @taShadat 🌷
  🕊•° برای محمد مهدی👱🏻‍♂وقت می گذاشت مسائلی را به او یاد میداد که هنوز آنها را انجام می دهد . مثلا وقتی او را حمام 🛁 می برد به او با نیت اطاعت ، طهارت ، شجاعت ، شهادت ، پاکی و دوری از گناه 🌿 را یاد داده بود.☝️ ✨ شهید مسلم خیزاب 🌷 @tashadat 🌷
‏📸تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس🌹🌹 🌷 @taShadat 🌷
_ا❣ا_ شک نکن بعدی تویی!! 🔹میانبر رسیدن به خدا"نیت"است. کار خاصی لازم نیست بکنیم. کافی است کار های روزمره‌ مان را... 👈🏻به خاطر "خدا" انجام دهیم. 🔸اگر تو این کار زرنگ باشی شک نکن شهید بعدی تویی..😇
بچه های ما توی جبهه جلوی گلوله تیکه تیکه شدن😔 مغزشون متلاشی شد😭 دستشون از بدن جداشد😭 سرشون از تن جداشد😭 اون وقت خواهر من چطور نمیتونی تحمل یه چادر رو داشته باشی؟
🌸͜͡❥•• [ هی‌شهدآازاون‌بالابالاها ] 🙃✈️ واسه‌ماپادرمیونی‌میکنن🍃👣 هی‌ماازاین‌پایین‌پایینا. ‌°✨ با‌گناه‌خرابش‌میکنیم🔥..! 🍂🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ماه تولدت کیه ...‌ شادی روح شهید ماه تولدت 🥀 ❣ 🌷 @taShadat 🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
😔🕯📿 یـہ سـربـند دادھ بـود بہم گـفٺ: شـهید ڪـہ شـدمـ ببندیـدش بـہ سـینـہ امـ تعجـب برانگیـز بود حـرفـش جـنازھ اش ڪـہ اومـد سـر نـداشتــ سـر بـنـد رو بـسـتیمـ بـہ سـینـه اش روے ســربنـد نـوشـتــہ بـود: ♥️:) 🔗
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... سَرَمْ نَََذْرِْ سَرْدارِ بی سَََرْ...
♥️ خاطرات جبهه ♥️ خاطرات یک سرباز عراقی یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم. آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود. بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! » بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ » جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت: « سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده»👌😍😍♥️ 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══🍃🌷🍃══════ 🔹 بچه های شناسایی بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و مهمان نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ... دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ... - می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ... ـ یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه ... ـ توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ... ـ شرمنده ... بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ... ـ شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ... و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ... ـ بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ... خنده ام گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ... ـ راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ... نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ... ـ بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ... نویسنده: سید طاها ایمانی📝 🌷 @taShadat 🌷
══🍃🌷🍃══════ 🔹 پوستر اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ... اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی شناختم ... فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ... ـ یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم؟ ... فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ... با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ... باورم نمی شد ... گریه ام گرفت ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ... ـ کی پوستر من رو پاره کرده؟ ... مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ... ـ کدوم پوستر؟ ... چرخیدم سمت الهام ... ـ من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می زنه ... و نگاهم چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ... ـ چیه اونطوری نگاه می کنی؟ ... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ... خون خونم رو می خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم نویسنده: سید طاها ایمانی📝 🌷 @taShadat 🌷