فضیلت #نماز_شب 🌸
- رسول خدا ميفرمايد: خدا رحمت كند مردي كه در شب بيدار شود و نماز شب بخواند و همسرش را نيز بر اين عمل تشويق نمايد و اگر بيدار نشد (با اجازه قبلي او) به صورت وي آب بپاشد و او را بيدار كند و خدا بيامرزد زني را كه در شب برخيزد و نماز شب بخواند و شوهرش را نيز بدين عمل وادار كند و اگر از جاي برنخواست (با اذن قبلي او) آب به صورتش بپاشد تا او را بيدار كند.
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌸سلامبرعاشقانولایت🌸
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۷ مهر ۱۴۰۰
میلادی: Tuesday - 19 October 2021
قمری: الثلاثاء، 12 ربيع أول 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹ورود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه منوره
🔹انقراض حکومت بنی امیه، 132ه-ق
🔹هلاکت معتصم عباسی لعنة الله علیه، 227ه-ق
🔹موت احمد بن حنبل رئیس مذهب حنبلی، 241ه-ق
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام
▪️22 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️26 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️28 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️31 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز)
•♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
•♥️•
✨بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيمِ ✨
❇️ به توصیه رهبر عزیزمان قرائت هر روز این
دعا را برای دفع بلاهای نازله فراموش نکنیم
✨دعای هفتم صحیفیه سجادیه ✨
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ، وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
یا أَرحَمَ الرَّاحِمينَ ، امينَ رَبَّ العالَمینَ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
برای سلامتی وظهور امام زمان (عج)
صلوات
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#سلام_امام زمانم💗
# سلام پدر مهربان ما صبحت بخیر ❤️
وقتی سلامت می کنم
دهانم عطر یاس میگیرد ،
در هر گوشه ی قلبم
هزار شاخه ی نرگس می روید ،
آسمان دلم آفتابی می شود
و بهار طلوع میکند ...
واین سپیده دمانِ پرتبرکِ
هرروزِ من است.
✨للهم_عجل_لولیک_الفــرج ✨
•♡ټاشَہـادَټ♡•
☘️🌸✨🍃✨🌸☘️
#حدیث
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
ما از ترس آنکه مبادا دست مستحق را رد کرده
باشیم به غیر از مستحق هم میبخشیم
☘️🌸✨🍃✨🌸☘️
•♡ټاشَہـادَټ♡•
فعالیتامروزڪانالمتبرڪبهنامشهید راه اسلام⬇️
محمداستحکامیجهرمی
نام و نام خانوادگی: محمد استحکامی
نام پدر: مهدی
محل تولد: جهرم
تاریخ تولد: ۱۴/۴/۶۲
تاریخ شهادت: ۲۷/۷/۹۴
محل شهادت: حلب، سوریه
محل دفن: جهرم
•♡ټاشَہـادَټ♡•
عاشقانے که مُدام
از فـرجت مےگفتند
عکسشان قاب شدو
از تـو نیامد خـبـرے ...
#سلام✋🏻
#صبحتون💐
#شهدایی🌷😇
#یا_مهدی_ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_سیدصادق_آقااعلایی🌷
#شهادت_عملیاتغدیر_شلمچه۱۳۶۷
•♡ټاشَہـادَټ♡•
*♨️ دو جور زن داریم:*
*🔻زنانی که در اوج امنیت می جنگند، برای برداشتن تکه ای پارچه از سرشان!!!*
*🔻و زنانی که زیر بمباران می گردند، به دنبال همان یک تکه پارچه برای حفاظت از شرافتشان!؟*
*آیت الله جوادی آملی میفرمایند:*
#حرمت زن
نه اختصاص به خود زن دارد، نه مال شوهر، و نه ویژه برادران و فرزندانش می باشد .
*همه ی اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد بود،* چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان #حق_الله مطرح است .
حجاب زن حقی است الهی
"عصمت زن"حق الله است.
زن به عنوان امین حق الله، از نظر قرآن مطرح است.
زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست.
تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم.
حجاب زن مربوط به مرد نیست.
تا مرد بگوید من راضیم
حجاب زن مال خانواده نیست.
تا اعضای خانواده رضایت دهند .
*حجاب زن حقی الهی است .
•♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهران پایتخت شیعیان🌸
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🥀🍃🥀🍃
ای گشته فدای ره امنیت اسلام
خون های شما حافظ حیثیت اسلام
🌸🌸🌸
گردیده سر افراز شما ملت اسلام
پاینده زایثار شما عزت اسلام
🌸🌸🌸
پرواز شما سوی خدا باد مبارک
دیدار شما با شهدا باد مبارک
🌷@tashadat 🌷
🥀🍃🥀🍃
«مهدے مڪرمے» پاسدار رشید سپاه پاسداران در درگیری با سارقین مسلح حومہ شہر خمین بہ شہادت رسید.
🌷@tashadat 🌷
🥀🍃🥀🍃
نحوه بہ شہادت رسیدن شہید مہدے مڪرمے
روابط عمومی سپاه پاسداران استان مرکزی از شهادت مهدی کرمی هنگام درگیری با سارقین مسلح شهر خمین خبر داد.
🌸🌸🌸
روابط عمومی سپاه در اطلاعیه ای عنوان کرد:
بامداد روز یکشنبه ۲۵ مهرماه چند سارق مصلح که قصد تعرض به انبار یکی از مقرهای سپاه ناحیه خمین در حومه این شهر را داشتند ڪہ
🌸🌸🌸
با شناسایی یکی از پاسداران مستقر در محل مجبور به فرار شدند و هنگام فرار اقدام به تیراندازی کردند.
🌷@tashadat 🌷
🥀🍃🥀🍃
در این تیراندازے ها پاسدار شہید اسلام «مہدے مڪرمے» مورد اصابت گلوله قرار گرفتہ و بہ شهادت رسید.
🌸🌸🌸
سپاه پاسداران استان مرکزے با تبریک و تسلیت شہادت این پاسدار بہ خانوادهاش مردم شریف و شهید پرور استان مرکزی عنوان کرد:
🌸🌸🌸
تحقیقات برای شناسایی و دستگیری سارقین مسلح با همکاری دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی همچنان ادامه دارد.
🌷@tashadat 🌷
🥀🍃🥀🍃
کارهایی که وقتی شهید شدم برایم انجام دهید.
۱- در زمان تشیع جنازه قبل از خاک سپاری اعلام شود که مهدی مکرمی فرد خوبی بوده یا خیر
۲-سه بار اعلام کنند که مرا حلال کرده اند.
۳-بر سر مزارم زیارت عاشورا بخوانند.
۴-مرا در بهشت شهیدان خاک کنند.
۵-مادر و برادرم مقداری صدقه جاریه برایم بدهند.
۶-من نذر داشته ام به خاطر ورود به سپاه برادر و مادرم را به کربلا ببرم اگر موفق نشدم از طرف من بروند.
۷- مادر و برادرم من را حلال کنین و ناراحت نباشید چون من به آرزویم رسیده ام.
۸- لباس مشکی عزایم را با من خاک کنید.
۹- روی سنگ قبرم اگر تا آن زمان به نجف و کربلا نرفتم بنویسید:
" جوان ناکام به نجف و کربلا "
به این یقین دارم که اگر برای کاری برنامه ریزی کنید به آن خواهید رسید.
مهدی مڪرمی
یاحق
🌷@tashadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 مہدے جان شہادتتــــ مبارڪ🥀
🌷@tashadat 🌷
🥀🍃🥀🍃
خدا ڪند پاڪ بشومـــ....
پاڪ بمانمـــ.....
وپاڪ شهید شومــ.....
شہادت لیاقت مےخواهد....
خداوندا وقتے بہ نماز مےایستم من تو را مےخوانمــ یا تو مرا؟...
خدا ڪند این خواستنها دو طرفہ باشد....
خدا کند شهید شویمـــ....
اگر شهید نشویمـــ ....
مـــیــمیـــریـــمــــ....
و چہ دردے از این بیشتر....
فرازے از مناجات شهید مڪرمے
التماس دعای شہادت ...
یا علے✋✋
🌷@tashadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد...
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
•♡ټاشَہـادَټ♡•