قـــــصـــــه ی #عشـــق عجبـــــ قصـــه ی #درد آلودیـــستـــــــ...
عشــــق آن #یــــار سفــــر کرده مـــــرا #پـــــیــــرم کرد...
کلام رهبری:😍
🌸حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی):
💖جوانان عزیز! دشمن روی شما سرمایهگذاریهای زیادی میکند؛ حواستان جمع باشد. عدهیی را به بیتفاوتی میکشاند و عدهیی را دلسرد و مأیوس میکند.
🌹 #جوانان
💠دست نوشتهٔ زیبای شهید مسعود ملا درباره ماه مبارک رمضان:
«با سلام بر ایام الله
با سلام بر کسانی که ایام الله را به وجود آوردند
با سلام بر امام زمان(عج)
سلام بر امام عزیزمان که جانم فدایش باد
سلام بر #شهدا که در این ماه جایشان بر سر سفره های افطار خالی است
سلام بر جانبازان و مجروحینی که سحر و افطارشان را روی تخت های بیمارستان می گذرانند
سلام بر مادران شهدایی که جای خالی فرزندانشان را در سر سفره افطار می بینند...
عجب صفایی دارد ماه رمضان
ماهی که همه به میهمانی خدا می روند
ماهی که در رحمت، بر روی تمام بندگان خدا باز می شود
ماهی که خدا در دل ها نفوذ می کند
در ماه رمضان خدا در چشم های بصیرت مردمان پاکدل نفوذ می کند سعی کنید از این ماه به حول و قوه الهی بیشترین استفاده ها را ببرید در این ماه دل ها همه جلا پیدا می کند و دلی که به یاد خدا پاک شود نگرانی هم ندارد»
#شهید_مسعود_ملا🌷
خيلي عصباني بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحري بهش ميرساند. ولي يك هفته نشده، خبر سحري دادنها به گوش سرلشكر ناجي رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همهي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به روزه گرفتن!»
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
....
ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييكها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجي سر برسد.
....
ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكي به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پاي سرلشكر شكسته بود و ميبايست چند صباحي توي بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتند.
يادگاران ۱۵: عموحسن، نويسنده: نيره رهبر فر
دوست داشتم ماه رمضان خانهي بابابزرگ باشم. افطار و سحر غذامان آبدوغ بود. هر چه دستش ميآمد، از ماست و خامه و سبزي، توش ميريخت.
يادگاران ۱۶: محمدعلی رهنمون، نويسنده: محمد رضاپور
ماه رمضان بود و اول ترم. برنامه ريخته بود عصر از يزد حركت كند تا نزديكهاي صبح برسد اهواز دانشگاه، كه روزهاش خراب نشود.
آن روز خيلي اذيت شد. اهواز هوا گرم بود. همين طوري طاقت آدم طاق ميشد، چه برسد به اينكه يك شب تا صبح هم توي اتوبوس بوده باشد. افطار يك خرده هندوانه خورد و خوابيد. فردا سحر هم خواب ماند.
يادگاران ۱۷ محمدتقی رضوی، نويسنده: نيره رهبرفر
ماه رمضان بود. نزدیک شبقدر آمد خانه، خواست ساکش را ببندم.
گفتم "کجا؟ "
گفت "غرب. "
گفتم "ما هم باهات میآییم. "
گفت "اگه موندنم طولانی شد، میآم دنبالتون. "
طولانی نشد، روز بیست و سوم برش گرداندند.
يادگاران ۱۴: احمد کاظمي، نويسنده: عباس رمضاني
در عملیات رمضان، بچهها پشت خاکریز زمینگیر شده بودند. پنجاه ـ شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز نمیتوانستند سرشان را بالا بیاورند. با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز، یک نفر که بغل دستم بود گفت «دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی، سوراخ سوراخش میکنخيلي عصباني بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحري بهش ميرساند. ولي يك هفته نشده، خبر سحري دادنها به گوش سرلشكر ناجي رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همهي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به روزه گرفتن!»
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
....
ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييكها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجي سر برسد.
....
ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكي به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پاي سرلشكر شكسته بود و ميبايست چند صباحي توي بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتند.
يادگاران ۱۵: عموحسن، نويسنده: نيره رهبر فر
دوست داشتم ماه رمضان خانهي بابابزرگ باشم. افطار و سحر غذامان آبدوغ بود. هر چه دستش ميآمد، از ماست و خامه و سبزي، توش ميريخت.
يادگاران ۱۶: محمدعلی رهنمون، نويسنده: محمد رضاپور
ماه رمضان بود و اول ترم. برنامه ريخته بود عصر از يزد حركت كند تا نزديكهاي صبح برسد اهواز دانشگاه، كه روزهاش خراب نشود.
آن روز خيلي اذيت شد. اهواز هوا گرم بود. همين طوري طاقت آدم طاق ميشد، چه برسد به اينكه يك شب تا صبح هم توي اتوبوس بوده باشد. افطار يك خرده هندوانه خورد و خوابيد. فردا سحر هم خواب ماند.
يادگاران ۱۷ محمدتقی رضوی، نويسنده: نيره رهبرفر
ماه رمضان بود. نزدیک شبقدر آمد خانه، خواست ساکش را ببندم.
گفتم "کجا؟ "
گفت "غرب. "
گفتم "ما هم باهات میآییم. "
گفت "اگه موندنم طولانی شد، میآم دنبالتون. "
طولانی نشد، روز بیست و سوم برش گرداندند.
يادگاران ۱۴: احمد کاظمي، نويسنده: عباس رمضاني
در عملیات رمضان، بچهها پشت خاکریز زمینگیر شده بودند. پنجاه ـ شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز نمیتوانستند سرشان را بالا بیاورند. با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز، یک نفر که بغل دستم بود گفت «دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی، سوراخ سوراخش میکنن.» روبهرو را نگاه کردم. چند تانک عراقی داشتند به خاکریزمان نزدیک میشدند. فاصلهشان هر لحظه کمتر میشد. اولین تانک به سی ـ چهل متریمان رسیده بود. نفسم بند آمده بود. احساس میکردی
دل حاج رضا از پیشروی تکفیریها به سمت حریم عقیله بنیهاشم خون بود😞، همیشه ناراحت و نگران بود، تا اینکه یک شب خواب دیده بود که مرگش به #شهادت ختم میشود🕊، اما اینکه کجا و چگونه برایش مشخص نبود. حاج رضا از درد پاهایش رنج میبرد😔 و از طرفی 58 سالش بود و با این شرایطی که حاج رضا داشت از لحاظ سنی یک سری محدودیتهایی برای سوریه رفتن برایش بهوجود میآمد😢.
بعد از پیگیریهای بسیار زیاد حاج رضا و آزمونهای سختی که از ایشان گرفتند، راهی سوریه شد👌. ناگفته نماند علیرغم میل باطنیاش تمامی موها و ریشهایش را از ته زده بود😳 که نکند به خاطر سفیدی مو و ریشش مانع مدافع شدن ایشان بشوند. وقتی بچهها پرسیدند اگر با این شرایط هم برای اعزام تأیید نشوی گفت موها و محاسنم را رنگ مشکی میکنم تا مشکلی برایم پیش نیاید. تا کنون نه من و نه بچهها ایشان را بدون محاسن ندیده بودیم و وقتی برای اولین بار ایشان را بدون ریش و مو دیدیم هم متعجب شدیم و هم برایمان جالب بود.😅
شهید #معلم مدافع حرم رضا ملایی🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی روح تمام شهدا صلوات
عفت زن،مایه احترام وشخصیت اوست.این مسأله حجاب، محرم ونامحرم،نگاه کردن و نگاه نکردن،همه به خاطراین است که قضیه عفاف در این بین سالم بماند.
اسلام به مسأله عفاف زن اهمیت میدهد.البته عفاف مرد هم مهم است. عفاف مخصوص زنان نیست؛مردان هم باید عفیف باشند.منتها چون درجامعه، مرد به خاطر قدرت جسمانی،می تواند به زن ظلم کند و برخلاف تمایل زن رفتار نماید، روی عفت زن بیشتر تکیه شده است.
#مقام_معظم_رهبری
73b467e0effa50c3d3346436d797a7b871bb6859.mp3
1.96M
القلب حرم الله ولا تسکن فی حرم الله غیر الله
✅✅✅پیشنهاد دانلود
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
بیانیه گام دوم.pdf
332.7K
✅✅✅بیانیه گام دوم مقام عظمای ولایت
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
خلاصه بیانیه گام دوم.pdf
4.88M
✅✅✅خلاصه بیانیه گام دوم مقام معظم رهبری
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
✅✅✅کتاب یادت باشه روایتی عاشقانه از زندگی شهید حمید سیاهکالی مرادی از زبان همسر شهید
پیشنهاد مطالعه
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« خدای شهید ادواردو آنیلی » - خدای تو چقدریه؟!
🌷 بشارت رهبر معظم انقلاب:
بدانند به توفیق الهی این توطئههایی که دشمن دارد انجام میدهد، همهی این تدبیرهایی که علیه ملّت ایران دارند انجام میدهند، با وجود تبلیغات وسیعی که برای مشوب کردن ذهن ها و مخلوط کردن صحنه دارند، به ضرر خود او تمام خواهد شد.
شما جوانهای عزیز به توفیق الهی شکست آمریکا را خواهید دید؛ به توفیق الهی به زانو درآمدن صهیونیسم را خواهید دید؛ به توفیق الهی عظمت و عزّت نهایی ملّت ایران را مشاهده خواهید کرد. ۹۸/۰۲/۱۱
بوی عطر عجیبی داشت...
نام عطر رو که می پرسیدیم جواب سر بالا می داد
شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم
هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل می گفتم:
«السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام»
#شهدایی
#حسینعلی_اکبری
#عطر_امام_حسینی
🌼دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان 🌼
اللهمّ اعنّی فیهِ على صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بِدوامِهِ بتوفیقِکَ یا هادیَ المُضِلّین.
خدایا یارى کن مرا در این روز بر روزه گرفتن وعبـادت وبرکنارم دار در آن از بیهودگى وگناهان وروزیم کن در آن یادت را براى همیشه به توفیق خودت اى راهنماى گمراهان
🔹 رانندگی مقام معظم رهبری!!!!
صرفا جهت یه لبخند حلال ...
محافظ آقا(مقام معظم رهبری) تعریف میکرد؛میگفت رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید...
توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره بگذارید کمی هم من رانندگی کنم.
من هم از ماشین پیاده شدم و حضرت آقا پشت ماشین نشستند و شروع به رانندگی کردند.
میگفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز آنجا بود و تا آقا رو دید هل شد.
زنگ زد مرکزشون گفت:
قربان یه شخصیت اومده اینجا...
از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟ !!
گفت نمیدونم کیه اما خیلی آدم مهمی هست خیلیییی
گفتن:چه شخصیت مهمی هست که نمیدونی کیه؟؟؟
سرباز گفت:نمیدونم؛ولی گویا که آدم خیلی مهمیه که حضرت آقا رانندشه!!?😂
این لطیفه رو حضرت آقا توجمعی بیان کردند و گفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود.
🔻 «برگرفته از خاطرات مقام معظم رهبری»
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
✅✅✅ کتاب انسان ۲۵۰ ساله سیری تاریخی فرهنگی وسیاسی از زندگی ائمه اطهار
از زبان مقام معظم رهبری ( مدظله العالی)
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db