eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
zeynab: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣2⃣1⃣ گفتم: «کجا؟!» گفت: «پارک دیگر.» گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.» گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.» دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد. گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.» داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.» قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت... ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣1⃣ چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود. پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد. صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.» توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود. باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.» ادامه دارد...✒️ تقدیم نگاه پر مهر شما 🌺🌺 🕊@tashadat🕊
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣3⃣1⃣ صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.» دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم. فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم. به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣3⃣1⃣ دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!» خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید. فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود. توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.» ادامه دارد...✒️ تقدیم نگاه پرمهر شما❤️❤️ 🕊@tashadat🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز رحلت پیامبر و امام حسن مجتبی تسلیت باد.... 🏴 @taShadat 🏴
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #عارف_مجاهد کلاس تاکتیک بود در میدان موانع دانشجوها باید با موانع از جمله سیم خاردار آشنا می شدند و به صورت سینه خیز از موانع عبور می کردند. حاج ابراهیم از آن فرماندهان نبود که فقط دستور دهد به همین جهت نه تنها اولین نفر وارد میدان موانع شد که حتی لباس تنش را هم کمتر کرده بود که دانشجویان را بهتر درک کند. وقتی که از خارها گذشتیم و نفس نفس زنان روی زمین افتادیم ,آمد و برایمان روضه از خارهای کربلا و شام خواند؛ بیخود به او لقب عارف مجاهد را نداده اند. ابراهیم عشریه همان باکری و همت و چمران بود.آخر هم در دفاع از حرم بی بی زینب سلام الله علیها شهید شد. #شهید_جاویدالاثر_ابراهیم_عشریہ 🕊 @taShadat 🕊
#پروفایل
#پروفایل
#پروفایل
#پروفایل
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🏴 @taShadat 🏴
▪️داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم ▪️لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم ▪️یا ایّها الرّسول بدون دعای تو ▪️از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم 🏴 @taShadat 🏴
امام‌حسنی‌ام‌الحمدلله🍃🌸 شد نام حسن تـکـه کـلام حسنیـون شـاهـان جـهانـنـد غـلام حسـنـیـون این آرزوی ماست که در روز قیامت مـا را بـشـناسند به نــام حسـنـیـون 🏴 @taShadat 🏴
حرکت جالب دانش آموزان یکی از مدارس اهواز بعد از حذف نام #شهید از معابر کلاس هاشون رو با طرحی شبیه تابلو کوچه ها به اسم شهدای مدافع حرم شهرشون اسم گذاری کردن 👆 🕊 @taShadat 🕊
#السلام‌علیکم‌یااهل‌بیت‌النبوه دختر بدرالدجے امشب سه جـا دارد عزا گاه مےگوید پـدر،گاهے حسـن،گاهے رضـا 🔳 #شهادت_حضرت_پیامبر (ص) و #شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع) تسلیت باد. #آجرڪ_الله_یا_صاحب_زمان_عج 🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤یا رسول الله مددی آقا🖤 ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن دستی برون ز خاک کن ای ختم انبیا اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن 😔😔😔😔 🏴 @taShadat 🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۵ آبان ۱۳۹۸ میلادی: Sunday - 27 October 2019 قمری: الأحد، 28 صفر 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام  🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، 11ه-ق 🔹شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام، 50ه-ق 🔹آغاز امامت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام، 11ه-ق 🔹شروع غصب خلافت امیرالمومنین، 11ه-ق 🔹مجبور کردن مردم برای بیعت با ابوبکر، 11ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️6 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️9 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️10 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج ▪️18 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام 🏴 @taShadat 🏴
🌺سَـــیُـــطَـــوَّقُــــــونَ مــــَابَـــــخِـــلُـــوا بِــــهِ یَــــومَ الـــقِـــیـَـامَـــه🌺 🍃به زودی طوق گردنشان میشود انچه که بخل ورزیده اند به آن،در روز قیامت 🍃 آل عمران ۱۸۰ 🏴 @taShadat 🏴
🔆پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : قرآن، دست و پاى مؤمن را در برآوردن بسيارى از خواهشهاى نفسانى اش بسته است. میزان الحکمه ج۱ حدیث شماره : ۱۸۰۰۱۵۲۲ #حدیث 🏴 @taShadat 🏴
#سلام_امام_زمانم ✋🌼 💦 باران که میبارد #دلم برایت تنگ تر میشود💔 🌺 راه میوفتم در خیابان بدون چتر☔ من #بغض میکنم و آسمان گریه مولا جانم پس کی این انتظار به سر می رسد 😔 🌼🍃🌼🍃🌼🍃 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🌹 💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐 🏴 @taShadat 🏴
#والپیپر 📲♥️ #وفات_پیامبر_اکرم (ص)🏴 #شهادت_امام_حسن (ع)🏴 #شهادت_امام_رضا (ع) 🏴 🏴 @taShadat 🏴
@khstiker۷۱.attheme
82.2K
#مناسبتی #تم_مذهبی #تم 📲♥️ 🏴 @taShadat 🏴
شهیدی‌که پدرش ارادتی که به #امام‌حسن‌ع داشت نام فرزندش را مجتبی گذاشت💔👇👇 مجتبی خیلی به شهدا ارادت داشت و در مراسم و یادواره های شهدا شركت فعال داشت. همین یك سال پیش مجتبی در مأموریتی 9 روزه بود🍃 كه قرار شد در همدان یادواره شهدا برگزار شود. بلافاصله بعد از اینكه از مأموریت بازگشت به كمك دوستانش رفت تا یادواره را برگزار كنند. وقتی بحث شهدا پیش می آمد شبانه روز فعالیت كرد 👌و خستگی را نمی فهمید و به قولی خستگی ناپذیر می شد. او از كار كردن برای شهدا لذت می برد✨. یك بار به مجتبی گله كردم كه ما هم هستیم. به محض رسیدن، رفتید سراغ یادواره! اصلاً در خانه حضور ندارید😒. مجتبی خندید و گفت شرمنده ام، به خاطر شهدا تحمل كن. بعد گفت شهدا بیشتر از این ها گردن ما حق دارند😞. اگر اعتراض كنی اجرت از بین می رود خانمم. حالا وقتی آن روزها را مرور می كنم و به یاد حرف های مجتبی می افتم با خودم می گویم مجتبی مزد همه زحمت و جهاد و اخلاصش را از شهدا گرفت🕊. شهدا مزد مجاهدت همسرم را به خوبی دادند.🌹 راوی:همسرشهیدمدافع‌حرم #مجتبی_کرمی🌸 🏴 @taShadat 🏴
🌸﷽🌸 💫مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود بله ایشون فرمودند: اول باید خودت را شهید🕊 کنی بعد شهید بشی عباس در مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت می کرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و در همین مسیر رشد کرده♥ بود، با عباس هر هفته شب‌های جمعه می‌رفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل، صبح های جمعه دعای ندبه و بعد به نمازجمعه، به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد، خیلی جوان باادب و فهمیده ای بود، اهل تفکر بود او خوب راهی را انتخاب کرده بود. راوی: دوست شهید #شهید_مدافع_حرم عباس دانشگر 🏴 @taShadat 🏴
عاشقان وقت است🌸 می گویند🗣 التماس فرج🙏