#توسل_به_امام_زمان_عج
#شهید_معراج_آئینی
مادرش می گفت وقتی از مرز اومد🚶 خونه دیدم رو گردنش جای بریدگی هست گفتم چی شده معراج جان؟گفت با اشرار درگیر شدیم قمه رو گذاشت #زیر_گردنم و شروع کرد به #بریدن🗡 همون لحظه به #امام_زمان عج متوسل شدم گفتم آقا به من بیست روز وقت بده تا عروسی خواهرم عزا نشه.😞😢
مراسم عروسی خواهرش انجام شد و معراج دقیقا بیست روز بعد به شهادت رسید.💔🕊
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_به_حق_دماء_شهدائنا.
#ارسالی_ازکاربر
🕊 @taShadat 🕊
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۰۴ آبان ۱۳۹۸
میلادی: Saturday - 26 October 2019
قمری: السبت، 27 صفر 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️2 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️7 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️10 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️11 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
🕊 @taShadat 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جاسوسی در لباس #مدافعان_حرم
#جاسوس ظاهرا حزب اللهی که عملیات #خانطومان رو لو داد و منجر به شهادت دهها تن از مدافعان حرم از جمله #شهید_سنجرانی شد 😞از مخبران #آمدنیوز و مزدور #اسرائیل بوده
افشای این موضوع بعد از دستگیری /توییتر انقلابی
#روح_الله_زم
🕊 @taShadat 🕊
🌸﷽🌸
❣من میروم ولی رسالت زینبی به دوش شما
همسر شهید با اشاره به زمان اعزام شهید مسافر گفت :
من به ایشان گفتم :
دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم.😔
ولی او تاکید داشت که می توانید
و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید؟
با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا
بـِاَبي اَنْتَ وَ اُمـــّي♥️
به من گفتند:
که این فراز را برای من معنی میکنید؟
من هم گفتم : معنایش که مشخص است❗️
یعنی پدر و مادرم به فدایتان
و ایشان گفت : به خاطر همین!
و چادرم را در دست گرفت و گفت :
به خاطر این #چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند....☝️
شهید سعید مسافر🌹
🕊 @taShadat 🕊
#شهید_ابراهیم_هادے
#پیت_حلبی
شب جمعہ وساعت دو نیمہ شب بود. جلوے مسجد🕌محمدے(دراتوبان شهید محلاتی)مشغول ایست وبازرسی بودیم.
من وچندجوان دیگر،کنار #ابراهیم هادے روے پلہ ے مسجد🕌نشستیم واوبراے ماصحبت می کرد. یکباره ازچاپرید!!دویدو بہ سمت ابتداے خیابان مجاورکہ صدمتربامافاصلہ داشت رفت!نشست ودستش راتوے جوے آب کرد!بعدهم برگشت. باتعجب پرسیدم:آقاابرام چی شده؟!😳
گفت:هیچی،یک پیت حلبی توے جوےآب افتاده بودوهمینطورکہ می رفت،سروصداایجادمی کرد. رفتم وازداخل جوے آب افتاده بودوهمینطورکہ می رفت،سروصداایجادمی کرد. رفتم وازداخل جوے آب برداشتم تاصدایش مردمی کہ خواب هستندرااذیت نکند.☺️
اوباکارخودش،بہ ماکہ نوجوان بودیم،درس #بسیجی بودن وچگونہ زیستن می آموخت😇.
#سلام برابراهیم(۲)،ص۲۲۶و۲۲۷
🕊 @taShadat 🕊
zeynab:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفتم: «کجا؟!»
گفت: «پارک دیگر.»
گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.»
گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.»
دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد.
گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.»
داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.»
قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت...
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود.
پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد.
صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.»
توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود.
باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.»
ادامه دارد...✒️
تقدیم نگاه پر مهر شما 🌺🌺
🕊@tashadat🕊
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.»
دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم. فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم.
به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!»
خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید.
فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود.
توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.»
ادامه دارد...✒️
تقدیم نگاه پرمهر شما❤️❤️
🕊@tashadat🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز رحلت پیامبر و امام حسن مجتبی تسلیت باد....
🏴 @taShadat 🏴
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#عارف_مجاهد
کلاس تاکتیک بود در میدان موانع
دانشجوها باید با موانع از جمله سیم خاردار آشنا می شدند و به صورت سینه خیز از موانع عبور می کردند. حاج ابراهیم از آن فرماندهان نبود که فقط دستور دهد به همین جهت نه تنها اولین نفر وارد میدان موانع شد که حتی لباس تنش را هم کمتر کرده بود که دانشجویان را بهتر درک کند. وقتی که از خارها گذشتیم و نفس نفس زنان روی زمین افتادیم ,آمد و برایمان روضه از خارهای کربلا و شام خواند؛ بیخود به او لقب عارف مجاهد را نداده اند. ابراهیم عشریه همان باکری و همت و چمران بود.آخر هم در دفاع از حرم بی بی
زینب سلام الله علیها شهید شد.
#شهید_جاویدالاثر_ابراهیم_عشریہ
🕊 @taShadat 🕊
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘
#یک_قرار_معنوی
#ساعت_۸_به_وقت_امام_هشتم🕗
تاخراسان راهی نیست...✋
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری....
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
🏴 @taShadat 🏴
▪️داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم
▪️لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم
▪️یا ایّها الرّسول بدون دعای تو
▪️از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم
🏴 @taShadat 🏴
امامحسنیامالحمدلله🍃🌸
شد نام حسن تـکـه کـلام حسنیـون
شـاهـان جـهانـنـد غـلام حسـنـیـون
این آرزوی ماست که در روز قیامت
مـا را بـشـناسند به نــام حسـنـیـون
🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤یا رسول الله مددی آقا🖤
ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن
خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن
دستی برون ز خاک کن ای ختم انبیا
اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن
😔😔😔😔
🏴 @taShadat 🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۰۵ آبان ۱۳۹۸
میلادی: Sunday - 27 October 2019
قمری: الأحد، 28 صفر 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، 11ه-ق
🔹شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام، 50ه-ق
🔹آغاز امامت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام، 11ه-ق
🔹شروع غصب خلافت امیرالمومنین، 11ه-ق
🔹مجبور کردن مردم برای بیعت با ابوبکر، 11ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️6 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️9 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️10 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️18 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام
🏴 @taShadat 🏴
🌺سَـــیُـــطَـــوَّقُــــــونَ مــــَابَـــــخِـــلُـــوا بِــــهِ یَــــومَ الـــقِـــیـَـامَـــه🌺
🍃به زودی طوق گردنشان میشود انچه که بخل ورزیده اند به آن،در روز قیامت 🍃
آل عمران ۱۸۰
🏴 @taShadat 🏴