eitaa logo
- تاسیان -
305 دنبال‌کننده
581 عکس
328 ویدیو
0 فایل
¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ تاسیان یعنی؛ حس غربت و غم و دلتنگیِ ناشی از جای خالیِ یه عزیزی.. حرفاتون..؟ https://daigo.ir/secret/5800425525 "حیاط خلوتِ تاسیان" @hayatkhalvat_tasiiyan
مشاهده در ایتا
دانلود
جای همه چیز خالیه..
- تو را نشد، میروم که خویش را فراموش کنم :)
:))))>>>>>
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم ..
یادته قلبمو شکستی خواستم بگم خورده ریزه هاش جلوپاته مواظب زندگیت باش:)
این دل دیوانه و یادت میان جزوه ها ؛ عاقبت منجر به یک افت معدل میشود...🤦🏻‍♀
:)
- ولی ﻣﻦ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮﮐﺲ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ، ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮ ﺷﺪﻡ :)
روح های زخمی در ڪالبد هاے خندان!
- تاسیان -
میخندیدم، قدم میزدم و همچنان استوار مونده بودم. اما هیچکس نفهمید، تا چه حدی ویرونم..هیچکس نفهمید حتی
با هر بار صدای بلند خنده هامون عابرا با تعجب نگاه میکردن..برام مهم نبود نگاهاشون ، مهم اون کسی بود که الان کنارم رو نیکمت نشسته و زیر بارش برف که دندونامون از سرما بهم میخورد میخندیدیم و از اون بالا شهر و نگاه میکردیم.. دونه های برف روی موهاش نشسته بود و سرشونه هاش روبه سفیدی میرفت..دلم میخاست زمان متوقف بشه و نگاهم همیشه روی اون قفل بشه و کلیدش و بندازم جایی که هیچکس نتونه پیداش کنه. باهم تو اون هوای سرد لبوی داغ میخوردیم و هر از گاهی بهم میخندید از عجول بودنم تو خوردن لبو و بعدش سوختن زبونم و با دست باد زدنشون.. به دریای سیاه چشماش نگاه کردم ، میخندیدا ولی مث همیشه نبود..مثل همیشه خیره شده بودم به تصویر خودم روی جفت تیله های مشکیش.ولی انگار یچی کم بود..یه جای کار مشکل داشت.داشت غرقم میکرد تو دریای متلاطم چشماش.اصلا شاید من اینطور فکر میکردم..تو دلم بیخیال گفتم و شال گردن طوسی که خودم براش بافته بودمو از کیفم درآوردم و پیچیدم دور گردنش. لبخندش عمیق شد و پا به پام خندید..پس چرا حرفی نمیزد؟ منتظر بودم بازم سرشوخی و باز کنه و بگه : حاج خانوم فسقلی کدبانویی شدی برای خودتاا..ولی همچنان با لبخند عمیق به وسعت سیاهی چشماش نگام میکرد.. با لبخند به شهر زیر پامون نگاه کردم..مطمئنم نه فقد تو این شهر ، تو کل جهان دیگه هیچکس مثل محبوبم نیست تا اومدم سرم و بذارم رو شونش، هرچقد سرمو خم کردم که به بازوهاش برسم ،نرسیدم.. سرمو برگردوندم و ندیدمش..این واقعیت تلخ منو پرت کرد تو دنیای واقعی که بدون اون دارم ادامه میدم..حالا دلیل نگاه های پر تعجب عابرا و میفهمم.. لبخند رو لبم و چشمای پراشکم اصلا باهم همخونی نداشت..توهم بودنش و خنده هاش ناخن میکشید رو قلب بی قرارم.. از اون روز به بعد اون نیکمت برفی شاهد عاشقانه های خیالیمون بود.. شال گردنی که براش بافته بودم و گذاشتم رو دسته نیمکت و رویای دیدنش و رو نیمکت برفی جا گذاشتم...
- ‏برایِ همه‌ی چیزهایی که از دست دادیم. برای این که در جوانی دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم. ما هرچه را که باید از دست داده باشیم، از دست داده‌ایم. ما بی‌چراغ راه افتادیم..