هدایت شده از عطࢪیاس
پدر به علی اکبر گفت
که پیش رویم، مقابل چشمانم راه برو..!
و او راه رفت.
چه میگویم؟ راه نرفت.
ماه را دیده ای که در آسمان چگونه راه میرود؟ چطور بگویم؟
طاووس خیلی کم دارد.
اصلا گمان نکن که سرو، پای راه رفتن داشته باشد!
نه، پای راه رفتن نه، قصد خرامیدن داشته باشد...
و حسین سر بر آسمان بلند کرد
و گفت شاهد باشد خدای من...!
جوانی را به میدان میفرستم
که شبیه ترین خلق به پیامبر توست در صورت ،
در سیرت، در کردار ،در گفتار و رفتار..
تو شاهدی خدای من که ما هر بار برای پیامبر دلتنگ میشدیم،
هر بار جای خالی پیامبر، جانمان را به لب می رساند
به او نگاه می کردیم...
[پدر، عشق و پسر ..📚 ]
#سیدمهدی_شجاعی
- هَمقرار'
من شاعرم ز روضه فقط حرف میزنم بیچاره فرشچیان که به تصویر میکشد..
#ڪتاب
« آفتاب در حجاب »
┄━••━┄ ┄━•√
پـدر گفت: «بگو یک!»
و تو تازه زبـان باز کرده بودی و پدر به تو اعداد را میآموخت.
کودکانه و شیرین گفتی: «یک!»
و پدر گفت: «بگو دو»
نگفتی!
پدر تکرار کرد: «بگو دو دخترم»
نگفتی!
و در پی سومین بار، چشمهاے معصومت را به پدر دوختی و گفتی: «بابا! زبانی که به یک گشوده شود، چگونه میتواند با دو دمسازی کند؟»
و حالا بناست تو بمانی و همان یک! یک جاودانه و مانـدگار. بِایست بر سر حرفت زینب! که این هنوز اول عشـق است.
| نویسنده: #سیدمهدی_شجاعی |
.
-امانازدلزینب...💔
#شامغریبان..🕯🍂
|• @tasmim_ashqane •°