تا میتونید خودتون رو برای امام حسین،
برای خاندان آل الله به زحمت بیاندازید..
#بینشان
- هَمقرار'
-
هروقت این مکالمات آقا را با شیخ مفید میخوانم
آن آرامشی را پیدا میکنم که لبریزِ آن، شبیه شفای عاجل،
کل وجودیتم را از درد و حزن، خاموش میکند..
انگار جرعه آبی از حوض کوثر را به وجودم
روانه کردند که در نهایت
با جوشش اشک خودش را نشان میدهد...
انگار آن جرعه از حوض کوثر
یک راه در رویی مثل اشک پیدا میکند..
بعد همان اشکِ کوثر را دیدی
من مطمئنم به هرکجا بچکد،
به آنجا تاثیر و ضریبی از عشق میدهد...
چون کوثر یعنی خیر کثیر
و چه خیر کثیری زیباتر از عشق؟
میخواهیم گاهی با تو درد و دل بکنیم...
اگر خود شیخ مفیدت نمیشویم
درد و دلهای شیخ مفیدت هم نمیشویم آقا جان؟
حتما با خودت میگویی درد و دل شیخِ من کجا و
درد و دلِ تو کجا؟ راست میگویی عزیزِ زهرا
من بی شباهتم... من پر از بی شباهت های زیاد هستم..
اجازه بده خودم بگویم چرا که بدانی از
ناقابل و نالایق بودنِ خویش خبر دارم...
تا دردمندی کمتری احساس کنم...
چون نه صدقی در کلامم هست
نه خلوصی در دلم... و نه ادبی در رفتارم..
اگر همین هارا تو به من اذهان میداشتی که
دیگر از مَنِ خاطرخواهِ ناشایستِ شما که
چیزی نمیماند. دوباره به همان مسیرِ
جرعهی آب، مثل آب بازمیگشتم از شرم و
آن اشک اینبار عرق شرم میشد ..
ولی دیگر هیچ راه به حوض کوثر پیدا نمیکردم..
به چاهِ یوسفی راه پیدا میکردم که منتظر میماند
تا کسی اورا از چاه بالا بکشد و عزیز کند...
ولی تا تو عزیز نکنی، هر روز شبیه تر به برهوت میشوم
تو باید عزیز کنی و دستی بکشی که آب بجوشد از
زمینِ ابراهیمی که پای اسماعیل را میطلبید
تا آب بجوشد... اما من پای تورا در قدمگاه
دلم میخواهم.. دست تورا به خاک قلبم میخواهم..
تا آب بجوشد و در برهوت نمانم...
مثل شیخ مفید که در برهوتِ محبتت نماند..
اورا آوردی به گلستان ابراهیمی که او هم
با ایمان به منجی موعود، آن آتش را پشت سر گذاشت..
آقا ما با ایمان به تو داریم آتش هارا پشت سر میگذاریم..
ولی تا تو از آتش عشق خودت
به ما اجازهی پروانه شدن ندهی که چه آبی و چه آتشی...
نگاه تو آب و آتش را هم کنار هم سازگار میکند آقا ...
یک دردو دل و خلوتی شبیه به دردودل و خلوتِ
شیخ مفید داشتن چطور هست؟ چند شبه میشود رسید؟
با چند تا نیمه شب میشود رسید؟ با چه آهِ دلی
میشود رسید؟ با کدام اشک میتوان پسندِ نگاه تو شد؟
با کدام سوز دل میشود این گاهی هارا دریافت کرد؟
در کدام زمین خدا با چه سجاده ای، میشود عرشِ خلوت تورا خرید؟ وگرنه قبله که همان قبله ست...
خلوت من و خوبانت چه تفاوتها دارد که انها از
همان قبله به ملکوت نگاهت راه میابند و من فقط
مثال همان برهوت را زنده میکنم...
وقتی به ما از فیوضات عالم هم خیلی قطره چکانی میدهند،
چه انتظاری ست؟ آن هم چه شود و چه دری به چه تخته ای
بخورد تا حلاوت خلوت را هم بچشانند حالا که گیریم
بچشانند، چگونه میشود که او هم خوشش آید و
او بخواهد که چشانده تر شویم و
او مارا سرگردان و حیرانِ محبتِ چشاندهی خویش بکند
آری.. به ما خیلی وقت است که با دستِ
خودت حلوا تعارف کرده ای،
این سهم حلوای ما را بیشتر نمیکنی؟
اینبار فرق میکند.. اینبار با حلوا حلوا گفتن، دهانِ من شیرین میشود.. دهانم را خودت شیرین کن آقا...
#بینشان
#مائده_عالینژاد
۲۸ تیرماه ۱۴۰۴
۲۳ محرم ۱۴۴۷
حیف است تا وقتیکه میتوانی از عشقِ با خدا بسوزی،
از گناه بسوزی، از گناهکار بودن بسوزی. حیف است.
#بینشان
❤️🩹
خدا اگر یک نعمت را به تو بدهد
شک نداشته باش قبلش نعمتی را از تو گرفته بود که
آن نعمت را به تو داد... پس این را آویزهی گوشت کن
که هیچ موقع نمیشود، تمامی نعمات را در
کنار هم داشته باشی. پس چنین چیزی نخواه.
اگر نعمتی از تو بگیرد، بیشک به تو نعمت دیگری
خواهد داد و یا داده. و اگر هم نعمتی بدهد
از تو نعمتی را گرفته و تو نعمتی را از دست داده ای.
پس به هر نعمتی که در زندگی ات داری
رضایت محض قلبی نشان بده و شاکرِ قلبی،
باطنی، لسانی باش. یک وقت نشود که آن
نعماتی که داری را با ناشکری به نقمت تبدیل کنی.
خودت را حیف نکن. تو باید بندهی واقعی خدا بشوی...
نه بندهی نفس و شیطان.
- #بینشان
داره شب شهادت امام حسنِ مجتبی،
امامِ غریبمون از راه میرسه و این پروندهی کربلا،
تا به این لحظات هم کشید و
بازهم متوجه شدیم شاید که نه.. قطعا همهی
امورات این پرونده، با نگاهِ خفیالعطایا بودنِ
امام حسن هم خیلی قشنگ چیده و گذرونده شد
و این مدت پرونده رو روی دست نگهداشتن که بی موانع
دنیا جلو بره..
و از ۲۱ تیر تا به ۹ مرداد که دقیقا ۲۰ روز گذشت
خیلی ۲۰ روزِ پر از عنایتی بود که حلاوتش عمیقا به
دل نشست... از اون موقع که کلید شروعِ کار رو
با توکل و توسل در دههی دوم محرم زدیم
تا همین الان که داره خط آخر و پایانی به تحریر
در میاد، خیلی نشونه ها و عنایات قشنگی
بهمون رسوندن و رسید... کاش در این رسوندن ها و
رسیدن ها، مارو هم به وصال حقیقی برسونن و
به وصال برسیم..
مطمئنم که گزارش این کار خیلی وقته به
سمع و نظرشون رسیده و حالا وقت بستهشدنِ
این پرونده ست... دلِ من بشخصه تنگ میشه..
خیلی تنگ. راستش امسال دیگه برای نرفتن به کربلا
برخلاف سالهای گذشته، بیقرار نیستم..
خیلی آرومم.. یه سکینهی درونِ خاصی دارم..
شاید بخاطر این دو دل(۲نفری) هست که با کمک شماها و
اذن و نگاه اهل بیت، راهی کردیم❤️
مطمئن باشید تو پروندهی هرکسی که کمک کرد
دوتا کربلا نوشته شده🌹 بعدا اون دنیا که چشمتون
به این قسمتِ کتاب اعمالتون خورد، تعجب نکنید
پرده کنار میره و متوجه میشید از #همقرار بوده که
کربلایی شدین💚🌻
و باید فی منتهی بگم که
پرونده کربلا بسته شد💔
اما دل گیر کرده لابلای همین پرونده...
#بینشان
🙂
یا امام زمان، تحویل بگیرید این عشاق جدتان را
که به هرجا مینِگرند، جوینده اند نامِ حسین را..
-
#بینشان
دلم کربلا میخواهد...
امسال به همه گفتهام من
جورِ دیگری به کربلا میرسم..
جورِ دیگری به محضر ارباب میروم..
جورِ دیگری در پناهِ امامم قرار میگیرم.
خدایا در قبالِ این از دست دادنِ عظیم،
به من چه میدهی؟ چه چیز بهتری میدهی؟
دارم برای پشتِ بام خانهی پدری(نجف) له له میزنم..
دارم برای صحن حضرت زهرا در نجف بال بال میزنم
دارم برای یک شب خوابیدن در نجف، دیوانه میشوم
دارم برای آن ماهی که از آسمانِ نجف آن را ببینم
لحظه شماری میکنم. لحظه هایی را میشمارم که
به دیدن و به تبرک مردمک چشم و نور چشم منتهی نمیشود.
به راستی امسال اذن زیارت حرم پسر را از پدر قرار نیست بگیرم؟!
به راستی، قرار نیست امسال، لحظهی وصال را، طعم وصال را، حلاوت رسیدن را.. به من بچشانند؟!
آه.. و قسم به آه که نامِ الله هست
قسم به آه که دارم میسوزم
کلمه ای هست که سوختن مرا بفهماند و نشان دهد؟
سوختم اباعبدالله.. سوختم..
تماشای تو برای تمامِ سوختگیِ من بس است آقای اباعبدالله..
این سوختن، مرا به خودت برساند آقای اباعبدالله.
امتحانِ سوختن آنهم با کربلا؟ اوجِ سوختن همین است.
گفته بودم مرا با کربلا نزنید.
حالا که مرا با کربلا میسوزانید و
با کربلا سوخته میخواهید، عیبی ندارد.
تسلیما لامرک..
شاید وصالِ حقیقی در همین باشد..
همیشه وصال در رسیدن نیست
گاهی وصال در نرسیدن است.
#بینشان
#مائده_عالینژاد
دوازدهم مرداد ۱٤۰٤
۹ صفر ۱۴۴۷
به ظاهر دنیایی، به کربلا نرفته ام
ولی در باطن، پر کشیده ام...
پر کشیدهی مسیر مشایه ام...
#بینشان
-
این دلِ دیوانهی بیچاره که در حصار استخوانیِ
قفسهی سینه وجود دارد، به کدام در و دیوار
باید بکوبد که تو اذن یک لحظه نگاهش بدهی؟
#بینشان
#دارممیسوزم...
امسال هم پاسپورت داشتم،
هم دینار (پول عراقی) داشتم
اما #اذن نداشتم...
تو ۴ باری که پشت هم
پیاده روی اربعین روزیم شد
(سالهای ۹۸، ۱۴۰۱ ، ۱۴۰۲، ۱۴۰۳)
یه سال (سال ۹۸) تو سال کنکورم رفتم
و یه سال هم در فاصلهی کوتاهی
بعد از یه عملی که داشتم و به نسخهی پزشک نباید میرفتم، اما نسخهی دلمو چیکار میکردم؟(سال ۱۴۰۱)
و یه سال هم دقیقا بعد نامزدی بود و یه بیماری داشتمکه به عشق قرار گرفتن تو مسیر، بیماریم رو کتمان میکردم... راهی که شدیم شفا گرفتهی امام حسین شدم..(سال ۱۴۰۲)
یکسال هم نزدیک عروسی بود و شرایط
خاص خودشو داشت ولی رفتیم... (سال ۱۴۰۳)
هیچکدوم از اون شرایطها نتونستن پام رو قفل کنن..
اما امسال تو هیچکدوم از شرایط های بالا نبودم و
پای رفتنم فقط به خاطر معاملهای که با امام حسین
کردم قفل بود.... به من باشه میگم من روزی
هزار بار رفتم و برگشتم... از بس که فراق، جانکاه تمام شد.
هرچقدر پات رو قفل کنن، دلتو که نمیتونن قفل کنن..
دلِ من هزار بار زائر شد در فراقِ کویت..
#خاطره
#اربعین
#بینشان