«درباره انقلابی بودن»
برای کسانی که مصداق انقلابی بودن را حاج قاسم می دانند،پیام تسلیت رهبر انقلاب درباره دکتر افروغ کمی تعجب آور بود، یکی از دوستان خیلی شفاف گفت:
آقا تعارف می کنند، دکتر افروغ دستش از دنیا کوتاهست می خواهند بد او را نگویند!
بگذریم که تحلیل های مبتنی بر بد فهمی از کلام امام جامعه گاهی بین خود ما بیداد می کند اما هدف من از این نوشتار روشن کردن عبارت انقلابی بودن است!و دکتر افروغ موضوعیتی ندارد.(تاکید می کنم اصلا موضوعیتی ندارد).
انقلابی بودن یک پدیده مقول به تشکیک است، درست مثل نور شمع، نورچراغ مطالعه، نور لامپ، نور پروژکتور، نور خورشید و امام که مصداق نورالله فی ارضه است.
همه این ها نورند اما مراتب با هم متفاوت است. برخی در پایین ترین مراتب و برخی بسیار به سر منشاء نور نزدیکند. انقلابی خواندن عماد افروغ در متن رهبر انقلاب بیان کننده این مطلب است که طیف انقلابیون بسیار وسیع تر از تنالیته های سیاه و سفیدیست که برخی تصور می کنند.
به هر حال برای کسانی که برای فکر کردن و تحلیل کردن وتشخیص و موضع گیری به دنبال معیار و مناطند کلام امام جامعه کفایت می کند.
ولله عاقبة الامور
طیبه فرید
https://eitaa.com/tayebefarid
https://virasty.com/tayebefarid/1681627705947729761
صفحه من در ویراستی
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط حالت توجه خیلی عرفانی آقای احسان پور!!!!! 🌹😁
https://eitaa.com/tayebefarid
لحظه نگاشت....
«خوشا بحال گیاهان»
خدا می داند چقدر مستعد بوده که در مسیر حرکت جوهری اش وسط دل یک دیوار سفت و محکم، وقتی از بیرون چیزی پیدا نبود، در عمق ظلمات و اتمسفر سیمان چی گفت و چی شنید که بالاخره توانست دل سخت و تاریک دیوار را بدست بیاورد و بشکافد و از آن درزهای باریکِ عین مو،بیرون بزند. حس و حالش وقتی اولین بار دیوار ترک کوچکی برداشت حتما دیدنی بود. لحظاتی که هیچ دوربینی ثبتش نکرد.
وقتی که برای اولین بار رد نور نازکی که از بین شیارها راهش را در تاریکی باز کرده بود افتاد روی صورتش.
از رنگ گلهایش پیداست دیوارش، دیوار متفاوتی بوده.شاید هم جوهرِحرکت جوهری اش خیلی پررنگ بوده!
این اتفاق جوهری سبز و بنفش ملیح که دیوار را قانع کرده و از مرزهای امنش بیرون زده تجلی آیه «ومن یتق الله یجعل له مخرجا» ست....
خودش هم می داند! کسانی که زبان گل ها را بلدند هم می دانند.تقوای گل ها عشق به نور است! سهراب هم می گوید خوشا بحال گیاهان که عاشق نورند.....
طیبه فرید
(عکس از استاد بیژن کیا)
https://eitaa.com/tayebefarid
دامن کشان رفتی
دلم زیر و رو شد.......
خداحافظ رمضان عزیزم.
دلم برایت تنگ می شود، کاش این دیدار آخرمان نباشد رفیق....
«اللهمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهدِ مِنْ صیَامِنَا إیَّاهُ فَاِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرحُوماً وَ لَا تَجْعَلْنِی مَحْرُوماً»
بارخدایا!
این را آخرین دوران روزه داری ما قرار مده و اگر قرار دهی، پس مرا بخشیده شده بگردان و محرومم قرار مده.
الهی بالحسین😭
https://eitaa.com/tayebefarid
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عیدتون مبارک باشه ان شاالله🌹
طاعاتتون قبول حق.
https://eitaa.com/tayebefarid
«سوغات خواب»
عزیز از دار دنیا یک دختر داشت و سه تا پسر. پسرهای عزیز از آب و گِل در آمده بودند و رفته بودند پی زندگی شان. دختر عزیز اما محرم اسرار و غمخوار و دلگرمی اش بود. چیزی که می خواهم بنویسم درباره امام زاده بودن عزیز نیست!یا درباره اسکناس های عیدی اش که به تجربه دریافته بودم برکت کیف پولست ! یا درباره دعاکردنش که رد خور نداشت و اگر اتفاقی اَجَل حتمی نبود خدا روی عزیز را می گرفت و بی خیال ماجرا می شد. یا حتی درباره جِن های خانه شان که قبل از اتفاقات بد می آمدند خبر می دادند!
قصه، قصه کتیبه ای بود که دختر عزیز برای فاطمیه نصب کرده بود روی دیوار وبا هر میخی که زده بود اشک توی چشمش حلقه زده بود و گفته بود بانو هوای مارا داشته باش. کتیبه ای که وقتی نگاهش می کرد بجای غم، شعف می دوید زیر پوستش! دختر عزیز ولی نمی دانست چرا!
عزیز می گفت خواستگار آمده بود،دخترم یکی از میخ های توی کتیبه را به نیت عاقبت بخیری زده بود! شب توی خواب امام زمان(عج) را دیده بود،با دوتا فرشته! خواستگارها هم بودند...
نظر امام زمان منفی بود، خواستگارها با اشاره سر امام، دود شده بودند و رفته بودند پی کارشان. اما دست چپ دختر عزیز با بال یکی از فرشته ها مماس شده بود درست همان وقتی که می خواست پایین عبای امام را بگیرد و ببوسد.
از خواب پریده بود!
دستش،جای برخورد با بال فرشته گل انداخته بود.آن قرمزی را دختر عزیز از خواب با خودش سوغاتی آورده،که هر وقت توی دنیای آدم ها دلتنگ شد کف دستش را نگاه کند و فرشته را یادش بیاید.
دیشب دست دختر عزیز را دیدم، جای بال فرشته را، گل انداخته بود..
طیبه فرید
eitaa.com/tayebefarid
«روایت سنگ»
عصر یکی از شب های قدر به دستم رسید ! یک قطعه سنگ کوچک تراش خورده که هشتصد سال قدمت همجواری اش با حرم حضرت زینب(س) بود. تا قیافه اش را دیدم یادم افتاد به گریه های ستون حنانه تکیه گاه پیامبر ،وقتی منبر جایش را پر کرده بود!خب قیافه اش این شکلی بود. انگار دلشکسته ها، عین بچه هایی که مادرشان را گم کرده باشند وانبوه اشک روی صورتشان شوره بسته باشد و با بغض یک گوشه کز کرده باشد. بی صدا و بی توجه به همه آدم ها و اتفاقات پیرامون!
حکما اگر انسان بود دست و پا می زد که همانجا بماند،می رفت التماس می کرد مشبک های ضریح را می گرفت و می گفت چرا باید از دل نور برگردم توی تاریکی دنیای آدم ها؟! چرا سنگ حریم دختر سلطان باید بشود نگین انگشتر کسی در نقطه ای دور؟ انگار سیر کمالی سنگ برگشته بود عقب!
اما این ها تصورات من بود!نه اینکه سنگ دلگیر نباشد نه! اما او برای وصل کردن آمده بود. او سنگ نبود یک قطعه نور تراش خورده از یک مساحت نورانی بزرگ و بی انتها بود،که به چشم های مادی ما سنگ می نمود.او مأمور شده بود برای وصل کردن!آمده بود به من بگوید آن روزها که تابوت شهدای فاطمیون روی شانه مردم قم از مسجد امام حسن عسکری(ع) تشییع می شد و تو از غصه شب ها، سرت را میکردی توی بالشت و گریه می کردی که چرا هیچ ربطی به قصه جنگ سوریه نداری، اشک هایت به هدر نرفته،همه اش را دیده اند! حتی وقتی غم سوریه توی دلت کهنه کرده بود هم حواسشان بود. اصلا خودشان تلاطمت را آرام کردند!حق با او بود.
سنگ آدم شده بود و در سفر من الحق الی الخلقش رسیده بود به دست های من!
گِلی خوشبوی روزی، روزگاری
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی يا عبیری
كه از بوي دلآويز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچيز بودم
ولیكن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشين در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم ...
طیبه فرید
دلنوشته های طیبه فرید
https://eitaa.com/tayebefarid
https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link
«حوالی ساعت نه»
می شد تیتر اول خبرهای امشب این باشد:
«حال عمومی آیت الله سلیمانی رو به بهبود است»
اما او برای صبح چهارشنبه با خدا قرار داشت! ریش هایش برای شهید شدن سپید شده بود.خدا آمده بود!
حوالی ساعت نه یا کمی بیشتر.
طیبه فرید
https://eitaa.com/tayebefarid