eitaa logo
♦️تا ظهور مولا (عج)♦️
449 دنبال‌کننده
159.6هزار عکس
114.2هزار ویدیو
222 فایل
🤲🏻🌹کانال تحلیلی خبری ؛فقط در جهت ظهور و جهاد تبیین🌹🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
: «تا بی‌جان‌تر نشدی، و نخوردت و از گردونه توحید خارجت نکرد، خودت را برسان به بلندی!» ✍️ مغزم درد می‌کرد انگار! از صبح مشغول بررسی مشکلات یکی از پروژه‌های بچه‌ها بودم که جایی وسط راه گیر کرده بود! • کارم که تمام شد، همه چیز را گذاشتم و فقط کلید برداشتم و از دفتر زدم بیرون. • سر کوچه ما یک پارک کوچک هست که اغلب پُر از بچه‌های قد و نیم‌قد است. و تماشای بازی آنها و ارتباطشان با پدر و مادرانشان یکی از تفریحات زندگی‌ام که همه‌ی خستگی‌ام را یکجا در می‌کند. • رفتم نشستم یک گوشه و هم به آنچه از صبح گذشته بود فکر می‌کردم و هم بچه ها را تماشا می‌کردم. ✘ داشتند گرگم به هوا بازی می‌کردند. یکی گرگ بود و بقیه برّه، و وقتی گرگ به برّه‌ها حمله می‌کرد باید هرکدام، خودشان را به یک بلندی (هوا) می‌رساندند و رویش قرار می‌گرفتند. اگر روی هوا بودند؛ محل ممنوعه گرگ بود و او دستش به آنها نمی‌رسید، ولی زمانی که روی زمین بودند می‌توانست بگیرتشان و بخورتشان و از چرخه بازی حذفشان کند. • دیدم : وااااای کجایِ کارم من! این بچه‌ها دارند همان چیزی را بازی می‌کنند که اگر ما بلد باشیم، نه کسی دستش به ما می‌رسد که از روی هوا بکشتمان پایین، و نه چیزی زمینمان می‌زند و گیرمان می‌اندازد که از هوا (بلندی و سبکیِ روح) غافل شویم و در آن زمین لجن‌مال بمانیم. ※ با خودم گفتم: مغرت اگر درد می‌کند الآن یعنی زمان زیادی از این بازی را روی زمین بودی و گرگ (شیطان و نفس) فرصت داشته خسته‌ات کند. تا بی‌جان‌تر نشدی، و نخوردت و از گردونه توحید خارجت نکرد، خودت را برسان به بلندی! از همانجا بلند شدم و با همان یک کلید در مُشتم، رفتم و خودم را به حرم (رساندم). روی این بلندی دیگر دست هیچ گرگی به من نمی‌رسید. آنقدر نشستم تا جانم آرام گرفت و توان دویدن و جاخالی دادن از دست گرگ دوباره در من دمیده شد. موضوع امروز، مسئله‌ی همه ماست! هیچ کس نیست که این خطر تهدیدش نکند، و هیچ کس نیست که هر روز در چالش‌های گوناگونش قرار نگیرد. • اساساً زندگی، صحنه‌ی یک بازی گرگم به هواست، یادمان باشد هر وقت دیدیم گیر کردیم در چیزی یعنی زمان زیادیست نتوانستیم روی بلندی برویم و انرژی جذب کنیم. و گرگ توانسته ضربه‌هایش را بزند و ضعیفمان کند. بلندی‌های خدا همه جا هستند، شاید گاهی آغوش مادرمان، یا صدای پدرمان، یا یک دعای کوتاه از مفاتیح یا چند آیه قرآن .... https://eitaa.com/tazohoorhazrat
روز : «او اولین بابای «مهربان نرمو» بود به گمانم» ✍️ نُه سالم بود، شام خانه‌ی آقاجان بودیم. آقاجان کارگری بود که در زمین‌های مردم، کشاورزی می‌کرد! گرگ و میش غروب بود که آقاجان از سرکار آمد. پاهایش را لب حوض شست و آمد روی ایوان، بیسکوییت پتی بورِ پنج تومنی‌اش را داد به ما و نشاندمان روی پایش تا بیسکوییت‌مان را بخوریم. من همان‌موقع حس می‌کردم که آقاجان یک جایی‌اش درد می‌کند امّا فقط یک احساس بود. • برادرم چهار سالش بود، گفت : آقاجان «شترسواری» بازی کنیم؟ آقاجان بی‌مکث خم شد و منتظر شد تا او روی شترش جاگیر شود. خوب که مطمئن شد کج و کوله نیست بچه، حرکت کرد و دور اتاق را صدای شتر درمی‌آورد و می‌چرخید. پادشاه هر چند دقیقه یکبار از روی شترش سقوط می‌کرد و صدای غش غش شان بالا می‌رفت و دوباره از اول ... • این کارِ همیشه‌ی آقاجان بود، روزها می‌خندید و ما تمام شادی و امنیت‌مان را از او می‌گرفتیم. ولی من در فضولی‌های سحرگاهی‌ام میدیدم که آقاجان روی ایوان حافظ می‌خواند، مثنوی طالب و زهره می‌خواند و فقط گریه می‌کند!. • آن شب برخلاف همیشه اصلاً دلم نمی‌خواست بازی کنم. نشسته بودم لب طاقچه و آندو را تماشا می‌کردم و به یک عالَمه سوال فکر می‌‌کردم. • چرا آقاجانِ «مهربانِ نرمو» با همه اینقدر فرق داشت؟ چرا بقیه نرمو نیستند؟ و من آن موقع نمیدانستم آدمها کِی و چگونه نرمو می‌شوند... یک لحظه از ذهن کودکانه‌ام گذشت اگر آقاجان برود پیش خدا، چی ؟ این یک فکر بود فقط .... ✘ فردا حوالی ظهر مشغول تمرین تاتر بودیم که مربی‌مان آمد و زیر گوشم گفت : مامان تلفن کرده و گفته بروی خانه‌ی آقاجان. گفتم :الآن ؟ گفت : بله گفتم : تمرین تمام شود میروم ! گفت می‌خواهم تعطیل کنم، زودتر برو. من با یک عالمه سوال از این کار زشت آقای خلیلی، به سمت خانه آقاجان راه افتادم. • وقتش بود «آقاجانِ مهربانِ نرمو» را برای بار آخر ببوسم. آقاجان چشمانش را بسته بود، و دیگر باز نکرده بود. به همین راحتی.... تابوت آقاجان را که از در بردند بیرون، همه دنبالش رفتند، من اما نرفتم. گریه‌ام نمی‌گرفت، برخلاف تصورم اصلاً غصه نداشتم، من آقاجان را د‌اشتم کنار خودم درحالیکه او را برده بودند. • باز نشستم روی ایوان و فکر کردم : که من یک روزی می‌فهمم چرا آقاجان با بقیه فرق داشت؟ امروز آمدم گپ روز بنویسم: دیدم موضوعی که بچه‌ها برای امروز انتخاب کرده‌اند «هنر شاد کردن دیگران» است. که یکی از اعمال «عید غدیر» به حساب می‌آید. • به خودم آمدم دیدم همان کودک نُه ساله لب طاقچه‌ام که دارد آقاجانش را تماشا می‌کند و به کلمه‌ی «مهربانِ نرمو» فکر می‌کند! و دیدم جواب سوالم را بلدم : آدم همنشینی‌اش که با کسی زیاد می‌شود: فکر کردنش، نگاهش، حرف زدنش، حرکاتش هم به او شبیه می‌شود! آقاجان هر سحر با کسی می‌نشست و دم به دمِ هم می‌دادند و نجوا می‌کردند و این عشق گریه‌اش را درمی‌آورد که من نمی‌دیدمش! ولی این بیداری‌ها و همنشینی‌ها اثرش را می‌گذاشت! او هم مهربان شده بود و هم نرم! ولی نه مثل بقیه... مثل خدا! حالا می‌فهمم چرا «علی علیه‌السلام» برای یتیمان کوفه با همه فرق میکرد! او اولین بابای «مهربان نرمو» بود به گمانم. https://eitaa.com/tazohoorhazrat
«باطن من چه شکلی است؟ اگر دین ابزار باطن‌سازی است پس چرا پیامبر اسلام صلوات الله علیه فرمودند: امّت من در قیامت به صورت ده حیوان محشور می‌شوند؟» ✍️ موضوع روز امروز، ریشه‌ای‌ترین مشکل دنیاست، که به ساده‌ترین و بی‌ارزش‌ترین شکل ممکن با آن برخورد می‌شود! به شما قول می‌دهیم، ‎پاسخ کلیدی‌ترین ریشه‌ی مشکلات دنیا را امروز به ساده‎‌ترین بیان ممکن دریافت خواهید کرد. - اگر دین علت قوام و حیات بشر است؛ پس چرا بشر از اول خلقتش تا کنون نتوانسته یک جامعه دین‌مدار تشکیل دهد؟ - چرا بی‌دین‌ها فارغ‌تر، شادتر و آسان‌تر زندگی می‌کنند؟ - آیا واقعاً بدون قوانین دست و پا گیر رساله نمی‌توان مسیر کمال را پیمود؟ - چرا من به عنوان یک انسان دیندار، از قدرت، نشاط و عزت نفس کافی برخوردار نیستم؟ - چرا فرزندان من با اینکه در خانواده‌‌ای متدین زندگی می‌کنند، ولی دین‌گریز شده‌اند و علاقه‌شان به سبک زندگی غربی بیش از سبک زندگی اسلامی است؟ اینها مهمترین سوالات بی پاسخی است که اگر بصورت مهندسی و ریشه‌ای به آنها پاسخ داده شود؛ «همین فهم پاسخ این سوالات» برای حل تمام این مشکلات کافیست! نیاز به هیچ فعالیت فرهنگی دیگری نیست ! https://eitaa.com/tazohoorhazrat
: خدا «دیدنی» است! و دیدنِ خدا آموختنی است! ✍️ مهمترین رابطه‌ی زندگی هر انسان، که اگر درست سرمایه‌گذاری و برقرار نشود، تمام زندگی‌اش فقط «بازی» بوده ؛ «رابطه‌ی او با خداست!» • اما در کدام سیستم آموزشی، بصورت مهندسی روی شناخت این رابطه، مدیریت این رابطه، ظرائف این رابطه، و از همه مهمتر آسیبها و درمانهای این رابطه کار شده است؟ • در وب سایت منتظر، دسته‌ای وجود دارد بنام «مجموعه کارگاه‌های توحیدی» این مجموعه کارگاه‌ها که بصورت رایگان در دسترس شماست، بسته کاملی است برای: ـ شناخت خدا ـ آغاز ارتباط درست و مهندسی با خدا ـ مدیریت رابطه با خدا ـ رشد و تقرب در رابطه با خدا ـ شناخت آسیب‌ها و درمان آسیبهای رابطه با خدا و ..... امروز دررابطه با همین مهمترین مسئله آموختنیِ جهان است. • از کنارش ساده رد نشویم. https://eitaa.com/tazohoorhazrat
: خدا بیکار بود آدرس قبر مادرمان را از ما مخفی کرد؟ : «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» ✍️ ما آدمها معمولاً چیزی را در صندوقچه می‌گذاریم که قیمتی است! این قیمتی‌ها برای «روز مبادای ما» هستند، نه؟ و آن روز مهم که برسد، این قیمتی‌‎ها را از صندوقچه بیرون می‌آوریم و صرفِ همان «مبادا» می‌کنیم، نه؟ ※ و خدا به روز «مبادا»یش رسیده است! دارد کم‌کم درِ صندوقچه‌اش را باز می‌کند و پرده از روی قیمتی‌هایش کنار می‌زند و خرجِ بیدار شدن دلهای بی‌مرضِ جهانیان می‌کند! گفتم بی‌مرض! می‌دانید چرا ؟ به جوابش کمی فکر کنیم، باز در اینباره خواهم نوشت! ☺️ بچه که بودم روزی در ایّام شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها از مدرسه برمی‌گشتم! درِ خانه‌ای باز بود و روضه داشتند! بوی اسپندشان تمام خیابان را پر کرده بود! ایستادم و کمی زغال‎‌ها را باد زدم و با خودم گفتم: بیکار بود خدا، آدرس قبر مادرمان را از ما مخفی کرد؟ خب چه می‌شد مامان و بابا بجای اینکه همش ببرند ما را مشهد، یکبار هم می‌بردندمان زیارت مادرمان! و در آن لحظه دلم بغل این مادر را تشنگی می‌کرد .... ※ شب مهمان داشتیم؛ بابا داشت با بابای خانواده آنها، صحبت می‌کرد! آن بابا داشت از مشکلی حرف می‌زد که من زیاد سر درنمی‌آوردم، بابای من امّا سرش را پایین انداخته بود و فقط گوش میکرد، انگار داشت همه درد او را در خودش حل می‌کرد تا بار غمش را کمی سبک کند. حرفهایش که تمام شد؛ بابا سرش را آورد بالا و مکثی کرد و گفت ؛ هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست! باید بفهمیم مقصود خدا از این حادثه چه بوده است. و من همانجا یخ کردم ! «هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست»؟ این جمله بابا یعنی خدا بیکار نبود قبر حضرت مادر را از ما مخفی کرد! یعنی مقصودی داشته! یعنی تو باید این مقصود را بفهمی زودتر ! و از آنروز من بدنبال فهم این سوال تمام کتابهایی که اندازه قدّم بود را از کتابخانه کانون پرورش فکری امانت می‌گرفتم و می‌خواندم؛ اما هیچ‌کدام جواب سوال من نبودند. ❤️دنیا چرخید و چرخید و چرخید.... و حالا من در رسانه‎‌ای کار می‌کنم که می‌خواهد درِ صندوقِ خدا را باز کند و پرده از این «راز پنهان» که بزودی خرجِ بیداری تمام عالم می‌شود، بردارد. پرده از مقام تدبیری حضرت صدیقه‌ی طاهره سلام‌الله‌علیها، در حرکت تاریخ به سمت تمدن جهانی اسلام! ※ سالها دویدن استاد شجاعی و کتاب «پیوند با امام مهدی علیه‌السلام، در مقام عرشی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها» ایشان و یکسال دویدن واحد رسانه و موسیقی استودیو انسان تمام برای تولید مستند و موزیک «مادر تاریخ» تازه «شروع یک جریان جهانی» است! خدا راز مادر ما را مخفی نگه داشت، و مخفی در تاریخ تزریقش کرد و امروز در آستانه شکفتن تمدن نوین اسلامی در جهان، وقت پرده برداری از این حقیقت غیبی است! همه‌ی تاریخ دیگر کم‌کم برای همه کس روشن شده و جز به زانو زدن در برابر حق ختم نمی‌شود ! ※جمعه نهم آذرماه، بعد از نماز مغرب و عشاء در تالار همایش‌های ایوان ری، در خلال سه ساعت برنامه‌‌ی علمی/هنری یک مستند 30 دقیقه ای بنام «مادر تاریخ»اکران خواهد شد، که به سابقه‌ی پرده‌برداری از این راز از میان اروپاییان پرداخته و حقایق پنهان حضرت مادر سلام‌الله‌علیها را از زبان دانشمندان، اسلام‌شناسان و مستشرقان جهانی بررسی می‌کند. ☺️ و من همین الآن، دو روز قبل از این همایش، احساس همان کودک 9 ساله‌ای را دارم که دارد اسپند روضه‌ی مادر را باد می‌زند و با خود فکر می‌کند: «خدا بیکار نبود قبر مادرمان را مخفی کند» ! https://eitaa.com/tazohoorhazrat