eitaa logo
خورشید| نوشته‌های تقی دژاکام
469 دنبال‌کننده
140 عکس
7 ویدیو
0 فایل
خبرنگار؛ عا‌شق زیارت و کتاب و موسیقی و باران و گنجشک ارتباط با مدیر کانال با شناسهٔ: @Dejakam
مشاهده در ایتا
دانلود
این یادداشت در صفحات اول و دوم شماره امروز دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲ منتشر شده است. @tdejakam
✳️ مردی که احساس تکلیف نکرد! همیشه از دیدن کسانی که یک شغل و مسئولیت داشته‌اند و تمام فکر و ذکر خود را معطوف آن کار کرده‌اند خوشم می‌آمده است. برعکس از کسانی که همزمان چندین شغل و مسئولیت غیرمرتبط داشته‌اند و از این شرکت به آن اداره و از آن اداره به فلان مرکز و از فلان مرکز به بهمان مؤسسه در رفت‌وآمد بوده‌اند و البته گاهی از بس این مسئولیت‌ها! زیاد بوده حتی فرصت شرکت در جلسات آنجا‌ها را هم پیدا نمی‌کرده و فقط حقوق‌های نجومی آخر ماه آنها را دریافت می‌کرده‌اند، بیزار بوده‌ام. این غیر از بیزاری از کسانی است که خود را به آب و آتش می‌زنند تا به عنوان و مسئولیتی برسند و اصولاً حب جاه و مقام دارند و به تعبیر معصوم «طلب ریاست» دارند و به فرمایش رسول اعظم «ص» ریاست و مسئولیتی را پذیرفته‌اند و می‌دانند که اهلیت آن را ندارند و سرانجام، «در قبر و قیامت جایگاه آنها پر از آتش خواهد شد». این الزاماً به معنای غلط بودن این شیوه برای کسانی که مشاغل مرتبط دارند نیست؛ طبیعی است که یک رئیس‌جمهور طبق قانون رئیس شورای عالی اقتصاد و شورای عالی امنیت ملی و چندین بخش مرتبط دیگر هم است و چه بسا این جزو الزامات منطقی تصمیم‌گیری درست برای فرد اول اجرایی کشور باشد، اما مثلاً اینکه طرف مثل بسیاری از نمایندگان فعلی یا قبلی مجلس، هم نماینده مردم در پارلمان باشد، هم عضو یا رئیس هیئت مدیره یک یا چند شرکت اقتصادی و مالی و مؤسسه بانکی و خودروسازی، کاملاً غلط و فسادزاست و حداقل این است که از وظیفه اصلی خود در بررسی انبوه طرح‌ها و لوایح و رسیدگی به جزئیات رویداد‌ها در بخش‌های مختلف کشور باز می‌ماند. اینکه آقای شریعتمداری مدیرمسئول کیهان هیچ‌وقت پیشنهادات مختلف برای نمایندگی مجلس را نپذیرفت و خودش هم برخلاف بسیاری افراد، عضو یا رئیس شرکت و مؤسسه و مرکز دیگری نبود همیشه برایم جالب و تحسین‌برانگیز بوده است. غلامحسین محسنی اژه‌ای رئیس دستگاه قضا نیز با آنکه می‌تواند بدون آزمون در خبرگان رهبری وارد شود، و به‌رغم جایگاه مهمی که می‌توانست در این مجلس به‌عنوان قاضی‌القضات داشته باشد، ثبت‌نام نکرد نیز همتّی ستودنی دارد. از وقتی هم که آقای مروی به تولیت آستان قدس رضوی منصوب شد، از اینکه می‌دیدم ایشان هیچ مسئولیت دیگری ندارد و تمام وقت خود را به رسیدگی به وظایف محوله در این مجموعه بزرگ و مهم اختصاص داده است بسیار خوشحال بودم. انصافاً مدیریت آستان قدس با زیرمجموعه‌های بزرگ و فراوان آن اگر نه بیشتر از یک وزارتخانه اصلی، به اندازه آن وقت و کار می‌برد و چه خوب که آقای مروی تمام فکر و ذکر و همت خود را برای بهبود وضعیت همین مجموعه گذاشته است و بس. البته در مسائل نظارتی شاید بتوان با اغماض قبول کرد که کسی مثلاً هم مسئولیت نمایندگی ولی فقیه در استانی را داشته باشد و هم عضو مجلس خبرگان (و نه مجلس شورای اسلامی) باشد. قاعدتاً مجلس خبرگان همان‌طور که از اسم آن پیداست محل اجتماع و اجماع خبرگان اینجا و آنجاست. با این‌حال، وقتی آقای مروی برخلاف انتظار و تصور همه، اعلام کرد که برای عضویت مجلس خبرگان رهبری ثبت نام نخواهد کرد، علاقه‌ام به ایشان چندین برابر شد. با اینکه متولیان قبلی آستان قدس یعنی مرحوم طبسی و آقای رئیسی با رأی مردم عضو مجلس خبرگان هم بوده‌اند و ظاهراً آن کار تداخل و تزاحمی با مسئولیت آن‌ها نداشته است. اما اینکه کسی به همین مقدار هم نخواسته از تمرکز و جدیت در کار اصلی خود بازبماند، جای قدردانی و تحسین دارد. متولی فعلی آستان قدس رضوی در این‌باره گفته است: اگر در مقوله‌ای به تکلیف و وظیفه شرعی برسم، از انجام آن ابایی نخواهم داشت، اما در خصوص حضور در مجلس خبرگان، احساس تکلیف شرعی نکردم و الحمدلله شخصیت‌های شایسته‌ای [برای این مسئولیت] حضور دارند... اگر بدون احساس تکلیف شرعی در این انتخابات شرکت می‌کردم، از حضرت رضا «ع» خجالت می‌کشیدم و ناسپاسی به درگاه حضرت بود، چراکه معتقدم توفیق نوکری دستگاه قدس رضوی بالاترین افتخار است و رهبر معظم انقلاب با آن مقام و شأن والا می‌فرمایند: "بهترین حکمی که در زندگی‌ام گرفته‌ام، حکم خادمی حضرت رضاست"». این جمله آقای مروی هم خیلی خوب و قابل توجه است که «اینکه گفته می‌شود به طور سنتی تولیت‌های [البته متولیان]گذشتۀ آستان قدس رضوی عضو مجلس خبرگان رهبری بوده‌اند، نیز برای بنده تکلیف شرعی ایجاد نمی‌کند». کاش دستگاه‌های تبلیغی و رسانه‌ها، این شیوه حسنه آقای مروی و امثال ایشان را به عنوان الگو برای دیگران عادی‌سازی می‌کردند تا همیشه کار‌ها در مسیر درست خود جریان داشته باشد و فساد‌ها به حداقل برسد. @tdejakam
از این فرهادکُش فریاد...
✳️ از این فرهادکُش فریاد... ♦️هنوز پایم به تهران نرسیده که مجتبی می‌نویسد: امیر رو دیدی؟ دارم آتیش می‌گیرم. می‌نویسم: نگرفتم مجتبی جان! می‌گه: اینستا رو چک نکردی؟ می‌گم: نه. ولی تا مجتبی ایز تایپینگه، می‌رم اینستا و فرو می‌ریزم... 🔷 چند نفری بودیم که توی تحریریه ، مثل پروانه دور امیر می‌چرخیدیم. بهش می‌گفتیم و این هیچ ربطی نداشت به ارادت وی به که این را بعدها فهمیدیم. از بس که در موضوعات فکری و اندیشه‌ای، صاحبِ نظر و تحلیل و تفسیر بود و ما را گاه‌وبی‌گاه به سرویس معارف روزنامه و دور خودش می‌کشاند تا از دانش و فهمش بخصوص در حوزه احادیث و روایات بهره ببریم و گاهی به بحث‌ها و شوخی‌ها و کل‌کل‌کردن‌های او و علیرضا آل یمین گوش کنیم و دستشان بیندازیم. بعدها در نمازخانه مؤسسه شروع کرد برای جمعی محدود و مشتاق، خواندن و توضیح دادن و تعمیق باورها و اندیشه‌ها. 🔷 امیر از همراهان و یاران بود و سخت بر دینداری و عدالت تأکید داشت؛ در عین حال بسیار مهربان و بانشاط و پرانگیزه و عمیق بود. به‌هیچ‌وجه نگاه سطحی و شعاری و احساسی به مقوله نداشت و آن را در کنار بقیه اجزای دین، در یک مجموعه متصل و مرتبط و لاینفک می‌دید و تبلیغ می‌کرد. 🔶 بسیار به محرومان و مستضعفان توجه و تأکید داشت و از دست‌اندرکاران مجموعه‌ای از نزدیکان و دوستان بود که صندوقی ویژه رسیدگی به این قشر تشکیل داده بودند که ضوابطش با همه صندوق‌های مشابه متفاوت و به‌طرزی باورنکردنی سهل و آسان بود. ♦️قبل از اینکه به مشهد بیایم، سردبیری از ضمائم را داشت؛ نشریه‌ وزینی که آخر سر هم نفهمیدم ربط اسمش به محتوای کاملاً فرهنگی و نخبگانی‌اش (چیزی شبیه ) چه بود؟ ◼️امیر دیشب پس از زیارت علیه‌السلام، در حالی که به سمت تهران برمی‌گشت، در حادثه‌ای تلخ به همراه پدر بزرگوارش به ضیافت مولای رئوفش شتافت و ما را با بهت و حیرت و اشک و حسرت تنها گذاشت. 💠 علیرضا چقدر خوب برای این حادثه از مدد گرفته است: جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد... برنامه تشییع پیکر این پدر و فرزند صبح پنجشنبه در بهشت زهرای تهران و مراسم ترحیمشان روز جمعه است. نشانی را در اینستا داستان کرده‌ام. برای شادی روح این دو درگذشته و شفای عاجل همسر و مادر گرامی‌اش حمد و صلواتی هدیه کنیم. @tdejakam
این یادداشت در صفحات اول و دوم شماره امروز دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲ منتشر شده است. @tdejakam
✳️ راز سربلندی جلال چه بود؟ سه‌چهار روز دیگر درست یکصدمین سالروز میلاد جلال آل احمد نویسنده، مترجم، روشنفکر و اندیشمند بزرگ ایرانی است؛ مردی که اوج و فرودها و به تعبیر بهتر فرودها و اوج‌های بسیاری را در زندگی تجربه کرد. او در گرداب‌های بزرگ سیاسی و اجتماعی بزرگی در عمر کوتاه ۴۶ساله خود وارد شد و شگفت اینکه از همه آنها سربلند و پیروز بیرون آمد. برای کم کسانی دست می‌دهد که هم وارد میدان‌های خطیر متعدد بشوند و هم از همۀ آنها روسپید بیرون بیایند. و جلال یکی از شاخص‌ترین این آدم‌ها بود. البته هستند بسیاری که از خوفِ خراب‌کردن یا خراب‌شدن اصلاً وارد میدان‌های مهم نمی‌شوند و خطر نمی‌کنند. فرقی هم نمی‌کند که روشنفکر باشند یا مذهبی، سلبریتی باشند یا مدیر و مسئول، روحانی باشند یا دانشجو؛ آنها کنج عافیت می‌گزینند و هیچ دیکته‌ای نمی‌نویسند و بهتر بگویم هیچ غلطی نمی‌کنند و در نتیجه هیچ غلطی هم ندارند! اما جلال این‌گونه نبود. خودش در رمان «نون والقلم» که مانیفست و مرامنامه یک انسان آرمانی و یک روشنفکرِ تراز است، از قول شخصیت اول کتابش میرزا اسدالله می‌نویسد:  - حیف! حیف که این تن بدهکار است. فکر می‌کردم اگر این تن بدهکار نبود؛ بدهکار این همه نعماتی که حرام می‌کند، چه راحت می‌شد کنار نشست و تماشاچی بود و خیال بافت و به شعر و عرفان پناه برد. اما حیف که جبران این‌همه نعمت، به سکون ممکن نیست... جبران هر کدام از این نعمات را باید به عمل کرد نه به سکون؛ سکون و سکوت جبران هیچ چیزی را نمی‌کند... نفرت دارم؛ بد جوری هم دارم. من نفس نفرتم، نفس نفیِ وضعِ موجودم، و ناچار بایست نفس قیام هم باشم... وقتی از جایت تکان نخوردی، کمترین نتیجه‌اش این است که نجیب می‌مانی مثل پیرزن‌ها! جلال، فرزند یک عالم بزرگ و پسرخاله یک مجاهد نستوه [آیت‌الله طالقانی] بود، اما احساس کرد شرایط کشور اقتضای اعتراض و کار سیاسی دارد و پرسروصداترین حزب سیاسی وقت [حزب توده] محمل کنش سیاسی جلال شد. اما در همان حزب هم هیچ‌گاه سرسپرده مرکزیت نشد و به هر خطا و اشتباه آنها انتقاد و اعتراض کرد و کار به انشعاب و بعد کناره‌گیری کشید. او در حوزه دین هم وارد شد و حتی مدتی به نجف و حوزه علمیه نجف رفت و طلبگی کرد و پای درس بزرگان وقت نشست، اما به مرور نسبت به برخی موضوعات مسئله‌دار شد و از آنجا و آنها هم کناره گرفت تا اینکه با بزرگمردی چون «آقا روح‌الله خمینی» آشنا شد و دین را و تعالی را در چهره و مرام او یافت و مریدش شد و دوباره به واجبات شرعی التزام پیدا کرد و به نمازخواندن برگشت و به حج رفت و آن نامۀ نغز سیاسی – عاشقانه را از مکه برای امام نوشت: - آیت‌اللها! وقتی خبرِ خوشِ آزادی آن‌‎حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظرالپرواز(!) بودند به سمت بیت‌الله. این است که فرصت دست‌بوسیِ مجدّد نشد. اما این جا دوسه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله‌ای کنم برای عرض سلامی بد نیست... خواستم این دو خبر را داده باشم... دیگر این که [کتاب] «غرب‌زدگی» را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان. زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما. دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت. و توضیح اینکه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق، طرفِ سلطنت را گرفته‌اند و نمی‌بایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می‌کنم نشان داده باشم. مقدماتش در «غرب‌زدگی»ِ ناقص چاپ اول آمده... بدین‌ترتیب است که جلال از وارد شدن به هیچ میدانی نترسید و در تک‌تک آنها درست و هوشمندانه و با بینش عمیق موضع گرفت و اعتراض کرد و مناسبات را به هم زد و بیرون آمد و سر آخر هم به درست‌ترین موضع حق پایبند ماند تا زمان مرگ زودرس و تلخش. *** اول سال هم نوشتم که خیلی دوست داشتم امسال به مناسبت صدمین زادروز جلال، از لحاظ فرهنگی بیشتر به او پرداخته می‌شد. که متأسفانه نشد! اما خیلی دوست دارم در همین ماه‌های باقیمانده از سال خورشیدی جاری، به این وجه از زندگی جلال بیشتر و عمیق‌تر پرداخته شود که در جلال چه بود که در هر میدانی که وارد شد برخلاف بسیاری از دوستان و همراهانش، سربلند بیرون آمد. اگر به این سؤال خوب و دقیق پاسخ دهیم، هم می‌توانیم بفهمیم کسانی که امروز خراب شدند از سوپرانقلابی‌های پشیمان تا روحانیان واداده تا شهره‌های بند به آب‌داده چه چیز یا چیز‌هایی نداشتند که به این فلاکت امروز افتادند و در عین حال، تابلویی است در جلوی روی همه ما تا بدانیم تا با داشتن چه چیز یا چیز‌هایی می‌توان در راه حق، پایدار و ثابت‌قدم باقی ماند و منحرف و پشیمان نشد و روسپید ماند. به نظر شما آیا رسانه‌های ما به این موضوع جالب و مبتلابه خواهند پرداخت؟ متن کامل در: http://www.javann.ir/0052Nb @tdejakam
جرم: تغییر عقیده؛ ارتداد! از: سید احمد خویی
✳️ جرم: تغییر عقیده! ارتداد! پروانه معصومی، چند صباحی را با شما گذراند، در کنار شما شغل حرفه‌ای سینما را پی گرفت، انقلاب اسلامی که شد، زوایای فرهنگی پنهان ایران که با اسلام‌ستیزی پهلوی به گوشه‌ای افکنده شده بود بر او پیداتر شد؛ او به مرور زمان باور و عقیدۀ خود را تغییر داد. کم‌کم از جمع‌های فاسد و پر از فحشا و فساد شما دوری گزید و به شمال کشور رفت و در آرامش، به تکامل انسانی خود پرداخت و اگر لازم دید، در محیط مناسب به سینما و تلویزیون بازگشت. این جرم او بود: در گلّه نبودن، اطاعت نکردن، پیروی نکردن، ارتداد نسبت به کلونی کفر و شرک و فحشا و فساد شما. اما شما در حالی که در خانه شراب می‌خوردید و در کاسبی بیرون به اسلام و انقلاب در زبان تعظیم می‌کردید به او افترای ریا زدید و گفتید او سمت باد است، با جوهرۀ خودتان سنجیدید و خود را در آینه دیدید. مادامی که حس کردید جمهوری اسلامی بر بقاست تعظیم کردید و به محض وزش نسیمی فریبکار که نوای سقوط جمهوری اسلامی می‌داد بند خود را با تمام سخافت به باد دادید. حالا نه احترام نان و نمک گذشته‌ای که با او خوردید را نگاه می‌دارید، نه احترام متوفی را، و نه احترام خانواده و مجلس او را ... سخنرانی می‌کنید که «هر کس با مردم ( بخوانید با ما ) نبود، تشییعش کم جمعیت است». تو نگو که او اصلا نه خود احتیاج به حضور گلّۀ خدانشناس بر سر مزار پاکش دارد و نه نزدیکانش با فکر اومانیستی و آبادی دنیا، مقدّمه می‌چینند و لابی می‌کنند که نمایش جمعیت بدهند و نه من علاقه‌مند به او تشکر و قدردانی و فاتحه و قرآنم منوط به حضور بر سر مزار او می‌دانم. که هیچ‌کدام از شما در اوج هنرتان نتوانستید به گرد جمعیت عظیم تشییع مرحوم "مرتضی پاشائی" هم برسید! تا برتری بارزی برای خود ثبت کنید! مرحومه پروانه معصومی نیز، به خوبی با عقل و هنر تهی شما آشنا بود و نه او، نه خانواده و نه علاقه‌مندانش این مسلک تهی و نمایشی را هرگز ارزش ندانستند. حماسه اگر خواستید، یک بار دیگر عظیم‌ترین ، وسیع‌ترین و تاریخی‌ترین تشییع بشریت در دو کشور همسایه و در صدها شهر را یک بار دیگر مرور کنید. عکسهای قدیم و جدید او را می‌گذارید که قدیم چنان بوده و جدید چنان، گوئی تغییر ذاتا جرم است! این هم لطف خدا به اوست که سربلند نزد خدا وارد بشود و گناهان پنجاه سال پیش او را شما با اشتیاق بشویید و گناهان او هم به نام شما نوشته شود و به جای او هیزم جهنّم بشوید. خداوند به کسی که به سوی او می‌رود وعده داده هیچ نگران نباشد! گویا عملیات سبک کردن گناهان او همین امروز آغاز شده است. شما دروغ گفتید که به باورها، تغییرها، فکرها به‌طور یکسان احترام می‌گذارید ... دروغ گفتید تا مردم را به باورهای دیگری غیر از اسلام فرا بخوانید و فرهنگ و تمدن را نابود کنید، اما حالا که کسی به اسلام بر می‌گردد به وحشیانه‌ترین وجه به او حمله می‌کنید. اسلام از اول نیز نگفته بود هر باوری مساوی باور دیگر، دانا، مساوی با جاهل، یا طیّب، مساوی خبیث است. اسلام با مردم صادق بود و باور را به دین در برابر کفر و مرزهای الهی و غیر الهی تقسیم کرده بود و کفّار را شایستۀ حذف و مبارزه دانسته بود ... رحم الله من يقرأ الفاتحة مع الصلوات روحش شاد و یادش گرامی باد @ahmadkhoei
این یادداشت امروز به مناسبت یکصدمین زادروز جلال آل احمد در خبرگزاری ایسنا منتشر شده است؛ با این نشانی: https://www.isna.ir/news/1402091107547 @tdejakam
✳ مردی که جلال آل قلم شد... - بخش اول  جلال آل احمد که این‌روزها یکصدمین زادروزش را می‌گذرانیم، مردی با توانمندی‌های فراوان بود؛ هم نویسنده بود، هم مترجم، هم داستان‌نویس، هم استاد دانشگاه، هم منتقد ادبی و سینمایی، هم سیاستمدار و فعال حزبی و خلاصه به چندین هنر آراسته بود. اما در روزگاری که او حسابی شهرتی به‌هم زده بود و ناشران کتاب و صاحبان مجلات و مطبوعات مختلف برای گرفتن مطلب از او سرودست می‌شکستند، او هیچ‌گاه دست‌وپایش را و خودش را گم نکرد و حرمت قلمش را نگه داشت و آن را نه به ثمن بخس که اصلاً به هیچ بهایی حتی به بهای هو شدن از سوی روشنفکران و هم‌حزبی‌ها و هوادارانش نفروخت.   ممکن است اشتباه کنم اما به نظر نگارنده هیچ نویسنده مشهوری در دوران معاصر به اندازه جلال به «قلم» و «حرمت قلم» توجه نداشته و در این باره قلمفرسایی و سخنرانی نکرده است. حتی یکی از معروفترین رمان‌هایش «نون والقلم» است که شاید بتوان آن را به عنوان نوعی مانیفست و مرامنامه نویسندۀ مسئول، تراز و آرمانی معرفی کرد.   شاید تکان‌دهنده‌ترین هشدارهایی که برای یک نویسنده بتوان گفت، همین عباراتی باشد که جلال در این رمان آورده است. اگر نویسنده و روزنامه‌نگار و خبرنگارید یا مشاغلی از این دست دارید، لطفاً کمی بیشتر از معمول به این عبارات توجه کنید:  - همه حرف و سخن‌های عالَم از همین سی‌ودو تا حرف درست شده است؛ به هر زبان که بنویسی اصل قضیه فرق نمی‌کند. هر چه فحش و بد و بیراه هست، هر چه کلام مقدس داریم – حتی اسم اعظم خدا – همه‌شان را با همین سی‌‍‌‌ودو تا حرف می‌نویسند. می‌خواهم بگویم مبادا یک وقت، این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی‌‍ودو تا حرف است، حکم قتل همه بیگناه‌ها و گناهکارها را هم با همین حروف می‌نویسند. حالا که این طور است مبادا قلمت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار کار شیطان. در «رسالۀ پولس رسول به کاتبان» هم آورده است:  - زینهار تا «کلام» را به خاطر«نان» نفروشی و روح را به خدمت جسم در نیاوری. به هیچ قیمتی -گرچه به گرانی گنج قارون- زرخرید انسان مشو. اگر می‌فروشی همان به که بازوی خود را، اما قلم را هرگز. در کلام خود عزاداران را تسلا باش، ضعفا را پشتوانه و ظالمان را تیغِ رو در رو.  او در جای دیگر این «به هیچ قیمتی» را بیشتر توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد که خیلی بالاتر و والاتر از این‌ها می‌اندیشد؛ فروختن قلم برای خیلی خیلی کمتر هم در قاموس او ممنوع است. او می‌گوید حتی برای اینکه دل کسی را به دست بیاوری هم ننویس چه رسد که بخواهی که به زبان امروز شهره و سلبریتی و شاخ فضای مجازی بشوی:  - من دست کم خودم می‌دانم که با این قلم جوری تا نکرده‌ام که دل کسی را به دست بیاورم، چه رسد به «وجاهت ملی». من زده‌ام و خورده‌ام و با این زد وخورد، دست کم خودم را نیز نگه داشته‌ام؛ بی هیچ منتی بر احدی.  و در «کارنامۀ سه‌ساله» باز هم در این‌باره تلنگر می‌زند و مخاطب را به فکر و تأمل وامی‌دارد:  - «قلم» این روزها برای ما شده یک سلاح. و با تفنگ اگر بازی کنی، بچۀ همسایه هم که به تیر اتفاقی‌اش مجروح نشود؛ کفترهای همسایه که پر خواهند کشید... و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به‌کار باید برد.  در «غرب‌زدگی» به نقش قلم‌های روشنگر اشاره می‌کند و در این زمینه، با هشیاری قلم یک مرجع بزرگ تقلید را مثال می‌زند:  - می‌بینیم که اسلام چقدر قدرت دارد که با یک قلم میرزای شیرازی، امتیاز تنباکو لغو می‌شود و در اینجاست که غرب خود را در خطر می‌بیند و به خاطر همین مشروطه را بنا کرد و ضد مشروعه نشان‌داد و عده‌ای را سرگرم مقارنات و نجاسات. و در «یک چاه و دو چاله» همین شیوه را به عنوان یک دستورالعمل سیاسی – اجتماعی توصیه می‌کند:  - در دنیای سیاست و اجتماع، فراوان شده باشد تا فلان نطربوق از آن به جایی برسد... اما یک نردبان همیشه یک نردبان است و تو که آن را به سینۀ دیواری نهاده‌ای، می‌توانی پایش را بکشی و آن را که سوار است به زمین بکوبی. @tdejakam