eitaa logo
طب کوثر (مخصوص بانوان)
2.1هزار دنبال‌کننده
284 عکس
98 ویدیو
7 فایل
🌸 این کانال، ویژه و به نام نامی مادر سادات است؛ لطفا آقایان وارد نشوند. 👑 سلام بانو! خوش اومدی 🔑 بیمه مادام‌العمر سلامت تو اینجاست 🌱رازهای نهفته‌ی بانوان فاش شد! سلامتی، قبل نطفه تا سن کهنسالی با شیوه شیرین تر از عسل🍯 روش تدریس متفاوت هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸                ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ 🌱 چون مسیر باغ کمی دور بود، عمو حسین از قبل همه وسایل رو توی ماشین جا داده بود. یا علی گفتن و راه افتادن. همین که عموحسین در باغ رو باز کرد، هنوز خودش رو جمع و جور نکرده بود... بم! 🚀 اون ده پانزده تا نوه، فرصت هیچ کاری رو بهش ندادن و مثل پرنده‌های آزاد، «هرکسی به یک سمت »رفت توی باغ! یکی چوب پیدا کرده بود و باهاش همه جا رو کشف می‌کرد. یکیم به سرعت از درختا بالا می‌رفت. یکی دیگه هنوز نیومده بود، افتاد توی جوی آب! (حالا خدا کنه حسام سرد و تر این صحنه رو ندیده باشه!) روحیه ی شکننده ای داشت، بین بچه ها از همه مظلوم تر بود 💦 و بیچاره حسام (همونی که: سرد و تر بود )، دورتر از همه، دستش توی دهنش، فقط این ولوله رو از دور رصد می‌کرد. 🧐 : آقایون (عمو حسین، آقا دامادها و آقا پسرا) لباس کار پوشیدن و یاعلی گفتن. رفتن به سمت زمین آخر باغ تا کار کنن و خانوم‌ها هم بساط صبحونه رو آماده کنن (، کوزتا موندن برا آشپزی و...)ازین دخترا و عروسام که همیشه یک جای بند نمیان و دوست دارن همیشه کارای سنگین و سخت انجام بدن اومدن برا جمع کردن سنگا (مزاج گرما) "بابا! بیاین سنگای بزرگتر رو جمع کنیم. من روزای قبل زمین رو زیر و رو کردم." عموحسین با اون نیت قشنگش، همون اول کار، راز دلش رو گفت: که!... ✍🏻 کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫 ╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗ https://eitaa.com/tebkowsar ╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝ ‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
طب کوثر (مخصوص بانوان)
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸                ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #ماجراهای_باغ_
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸                ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ 🌱 "بابا، (عموحسین ) همین اول یک چیزی بگم، خیالتون راحت شه: من و حاج‌خانم مشورت کردیم. کلّ عایدات این فصل بهار که سبزی می‌کاریم رو، تصمیم گرفتیم خرج اربعین ارباب کنیم. 🕌 پس همگی با عشق کار کنید!" عمو حسین، مثل هر صبح، زیر لب عاشقانه با زمین حرف می‌زد: "قربون سنگ و خاکت برم... خوش به حالت زمین، امسال عایداتت می‌ره اون‌ور آب، کربلا! هی قربونت بشم حسین جان، همه زندگیم فدای تو... ❤️" گرم کار بودند که چند نفر از خانم‌ها هم برای کمک رسیدند. عمو حسین گفت: "بابا، شمام زحمت این سنگریزه‌ها رو بکشین. توی فرغون بریزین که خاک آماده شه‌." صدای دلنشین ماه بانو (حاج‌خانم) درست مثل صدای بهترین صبحانه، از دور آمد: "خدا قوت! 📣 بلند شین بیاین! صبحونه آماده‌س، چایی از دهن می‌افته‌ها!" همه‌ سرها برگشت سمت ماه بانو... وای! جاتان خالی... سفره‌ای پهن بود که عطرش تمام دشت را پر کرده بود: نان تنوری داغ 🥖 که هنوز پوسته‌اش صدای قرچ‌قروچ می‌داد، عسل و کره تلمی (محلی) 🍯🧈 که با هم آشتی کرده بودند، سرشیر تازه، و شیر محلی گرم. عمو حسین با دیدن سماور گفت: "ما معمولاً کم چایی می‌خوریم، اما اگر بخوریم، فقط چایی اصیل گیلان می‌خوریم." الان یک چایی گیلان 🍵 کنار این صبحانه... واقعاً می‌چسبه. ✍🏻 کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫 ╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗ https://eitaa.com/tebkowsar ╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝ ‌
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸                ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ 🌱 بعد از صبحانه، دو تا از دخترها که حسابی کدبانو بودند، وقت را غنیمت شمرده و سبزی‌های خودروی باغ را جمع و خرد کردند. حبوبات آش هم روی اجاق آرام‌آرام می‌پخت. قرار بود عصر، یک آش پرسبزی بهاری با دوغ تلمی محلی جانانه‌ای آماده بشه، عجب بساطی! یک ربع استراحت و یا علی دوباره بعد از خوردن چای و یک استراحت یک‌ربعِه‌ی کوتاه، دوباره "یاعلی" گفتند و رفتند سمت زمین. اما عمو حسین قبل از رفتن، با حالتی بامزه به ماه بانو سفارش کرد: "خانم جان! حواست به این نوه‌ها باشه. از دور کنترلشون کن، سر به پا نذارن! آخه یه بار رفته بودن یه کبوتر گرفته بودن و پرهاشو کنده بودن! یه داستانی بود...!" همه غرق کار بودند و بیل می‌زدند که یکهو، انگار کسی پرده آسمان را کشید! آسمان در عرض چند دقیقه رنگ عوض کرد و سیاهی ابرها همراه با رعد و برق شدید شروع شد. نم‌نم باران آغاز شد، اما مردها کار را رها نمی‌کردند؛ تمام همّ و غمّشان تمام کردن کار باقی‌مانده بود! عمو حسین می گفت: این آسمون بهارم دقیقاً مثل این مزاج گرماست که یکهو جو می‌گیره! انگار یک مرتبه داغ می کنه و.. !😊 ناگهان، شرشر باران تند شد و آسمان انگار سوراخ شده بود! یک نگاه به هم کردند. دیگر نیازی به حرف نبود؛ فهمیدند که باید کار رو متوقف کنن! دست از کار کشیدند و خیس آب، دویدند سمت آلاچیق! خب چاره‌ای نبود!... ✍🏻 کپی یا انتشار بدون ذکر منبع مشکل شرعی دارد🚫 ╔═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╗ https://eitaa.com/tebkowsar ╚═══🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃═══╝ ‌
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا