🌹🌹نویسنده خاطرات شهید یونس زنگی آبادی از دیدارباشهید می گوید:
🌹🌹
این دیگر زنگ نیست، بلکه زینگ است و اصلا بگذارید ببینیم این کیست که دست برنمیدارد و با سماجت منتظر و امیدوار است که یکی از این سوی خط پس از زنگ بیست و پنجم او گوشی را بردارد: بله؟ سلام علیکم. علیک
میخواستم بگویم شما میتوانی برای رفع این به ظاهر مشکل از صناعات داستانی برای پرداخت خاطره استفاده کنی و جای دست بردن در آن کاری کنی که خواندنیتر شود. سکوت …سنگین شدم.. حیرت کردهام.
ـ شما؟
ـ من زنگی آبادی هستم.
ـ ببخشید، کی؟!
ـ یونس زنگی آبادی.
وحشت زده گوشی را گذاشتم و با چشمانی از حدقه درآمده به پنجره خیره شدم که در پس خود از میان تاریکی دو چشم را خیره من کرده بود.
فرقی نمیکند، چه در داستان چه در واقعیت، رسم مألوف این است که به محض حضور ارواح دلهره آمیز میشود. در این حالت همین طور که در واقعیت زبان بند میآید و لرزه براندام میافتد و صدا در گلو خفه میشود، در داستان نیز نثر بریده میشود، جملات کوتاه و مقطع میشوند و کلمات سخت و سنگین …استفاده از سه نقطه به منزله طنینی که گوش را میآزارد و چشم را خیره میکند، کاربرد فراوان مییابد تا فضای لازم برای ایجاد دلهره فراهم آید تا به خصوص خواننده وحشتی را که لازمه آن صحنه است، با تمام وجود احساس کند.
🌷🌷
همه اینها قبول؛ میدانم که این گونه عملیات زبانی باید در پایان فصل گذشته یا آغاز این فصل انجام میشد، من هم چنین قصدی داشتم، ولی راستش، آن دو چشمی را که در پس پنجره دیدم یا بهتر است بگویم احساس کردم، به نظرم مهربانتر از آن آمدند که بترسانند و داستان مرا پر از سه نقطه و کلمات سنگین و نثر بریده کنند. برعکس چنان فروغی داشتند که بر تاریکی غالب آمدند و فضا را به شدت دوستانه کردند و من حتی وقتی آن دو چشم را در طرح سری دیدم که بدن نداشت یا از بدن جدا افتاده بود، نه تنها نتر سیدم که از لبخندش فهمیدم اگر این سر به بدنی وصل بود، دست راست آن بدن به سویم دراز میشد تا دست مرا به مهر بفشارد و این همه سریعتر از آن بود که به ثانیهای درآید؛ آن قدر که من آن را به قدرت تخیل خود نسبت دادم، چون آنچه به چشم آمد، محو شد و بلافاصله زنگ تلفن به صدا درآمد.
🌺🌺
با آنکه دریافته بودم جایی برای ترس نیست، این دریافت هنوز از ذهن به جسم منتقل نشده بود، انگار باید جسم من فاصله ابری میان برق و رعد را برای آنکه به چشم بیاید و سپس گوش بشنود، طی کند تا گوشی را بردارم، طول کشید و وقتی برداشتم، شنیدم:
ـ خواب نمیبینم؟
ـ هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی که شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو میگذارم، زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بیدست شدم و یک بار چون حسین شدن بیسر. مرا از پاهایم شناختند. اینها را میدانی …خواندهای … .
ـ یعنی من انتخاب شدهام؟
ـ ما خود را تحمیل نمیکنیم بلکه در دلها جا میکنیم.
ـ باید چه کنم؟
ـ حق را ادا کن. حق این اثر آن است که مرا طوری در یادها برانگیزد که در قیامت برانگیخته میشوم، کامل، و نه شرحه شرحه، آن طور که در دنیا شدم. اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بودهام، چنینم. پس تو خاطرات مرا که اینکه چون جسم دنیاییام شرحه شرحه است، همچون جسمی که در قیامت برانگیخته میشود، به اندام کن، با سر و دست. بخواهی میتوانی. میخواهم، پس حتما میتوانم.
ـ مرا نه ناظر خود که خوانندهای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش میآید و به هر جملهات قد میکشد. اگر کتاب تو جسم باشد، من روح آنم.
ـ من مفتخرم.
ـ از تعرف کم کن.
ـ حرف دلم را زدم.
ـ برای آنکه به مکان مسلط شوی، به روستای زنگی آباد برو …
ـ آیا ارتباط یک طرفه است؟
ـ تو اراده کن من میآیم.
ـ همین طور تلفنی؟
ـ به هر صورتی که بخواهم. من اذن از خدا دارم.
ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن، انگار در بند شمارهای نبوده است. گوشی را گذاشتم و به طرف پنجره رفتم. تاریکی حجیم بود و سنگین. به نظرم آمد به هزاران چشم پاییده میشوم؛ یعنی خواب میبینم؟ از آن خوابهایی که سخت واقعی مینماید؟ باید در این باره سکوت کنم یا دربارهاش با هر کسی سخن نگویم. چه نیازی است اتفاقی را که افتاده ….
منظورم این است که …صدایی را که شنیدهام و… چهرهای را که دیدهام، با قسم و آیه به دیگرانی که باور نمیکنند، ثابت کنم؟ این سه نقطهها را جان نثر من چه میخواهند؟ یا بازتاب از مناند که خود نیز به آن آگاه نیستم یا سعی در پوشاندن آن دارم؟ کتمان نمیشود کرد
که مهمانی در اتاق است که…یعنی ممکن است خواب دیده باشم؟ خوابی که هنوز هم ادامه دارد؟ تا صبح نشود … .
طب الرضا
📝وصیت نامه شهید زنگی آبادی رحمه الله:
بسم الله الرحمن الرحیم
✨وَلاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ الله أَمواتا بَل أحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون (آل عمران آیه 169)
آنانکه در راه کشته شده اند مرده نپندارید بلکه آنان زنده اند و در نزد خدایشان روزی می خورند.
اگر با کشتن من اسلام باقی می ماند پس ای شمشیرها مرا فرا گیرید. امام حسین(ع)
💠بنده حقیر این سعادت بزرگ را در وجود نمی دیدم ولی وقتی به مهربانی و بخشندگی خداوند می نگرم، امیدوار می شوم. امیدوارم که خداوند ما را در زمره شهداء قرار دهد. چون وقت ندارم و همه دوستان تجهیزات بسته اند و آماده رزم با صدام جنایتکار هستند لذا چند جمله ای به عنوان وصیت نامه برای خانواده ام می نویسم.
اول کلمه ام این است که ان شاءالله مرا می بخشند و مرا حلال می کنید، ای مادر مهربان ان شاءالله که زحمات و تلاشهایی را که برای بزرگ کردن و با سواد کردن من کشیدید را به من می بخشید و حلال می کنید. امیدوارم که در پیشگاه حضرت زهرا(س) در قیامت بگویید که من هم دین خود را نسبت به اسلام اهداء کردم. از عیال می خواهم که مرا ببخشد اگر حرف بدی از من شنیده و کار بدی از من دیده مرا حلال کند و یک خواهش از ایشان دارم که پسرمان(مصطفی) را همچون مادر قاسم بن الحسن (بزرگ، تربیت، با ادب و با سواد سازد) و در زمان نیاز او را جهت مبارزه با دشمنان اسلام بفرستید. از پدر و مادر عیال و برادرم و خواهرم می خواهم که مرا حلال کنند و اگر خطایی، بی آدبی یا اشتباهی از من دیده اند مرا حلال کنند. همسرم خانه ای که در اختیار دارم را تا زمانی مادر من زنده هستند این خانه از خودشان می باشد و از این خانه سهمیه ای جدا گانه دارند و زمانیکه در حیات نباشند در اختیار خانواده ام قرار می گیرد انشاءالله در حقوقی که برایم می گیرند وامهای مرا بپردازید و بدهکاریهای من به شرح زیر می باشد:
✅1.هفتصد تومان نذر مادر سید مهدی کردم که مادر شفا پیدا کنند آن را بپردازید.
2.هزار و دویست تومان پول بیت المال از من می خواهد آن را بپردازید.
3.یک عدد اسلحه کلاشینکف و یک عدد اسلحه کمری دارم در صورت شهادت تحویل برادر آقای حاج قاسم سلیمانی بدهید.
4.اگر پول یا بودجه ای پیدا کردید به اندازه سه ماه نماز قضا به اندازه پانزده روز روزه قضا برایم بخرید.
دیگر بدهکاری ها را که خودتان بهتر می شناسید.
والسلام
برادر حقیر شما، یونس زنگی آبادی، شب عملیات ساعت 9 شب
#وصیت_نامه_شهدا
#پنجاه_سال_عبادت
#سیره_عاشقان
@ayatollah_haqshenas
🎥سیل خروشان 👊👊ملت شهید پرور تهران برای بدرقه حاج قاسم و یاران شهیدش🌹🌹🕊
@ayatollah_haqshenas
طب الرضا
🎥سیل خروشان 👊👊ملت شهید پرور تهران برای بدرقه حاج قاسم و یاران شهیدش🌹🌹🕊 @ayatollah_haqshenas
💠 اولین هدیه خدا به مؤمنی که از دنیا رفته
🔰 عنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا أَوَّلُ مَا يُتْحَفُ بِهِ الْمُؤْمِنُ قَالَ يُغْفَرُ لِمَنْ تَبِعَ جَنَازَتَهُ.
❓اسحاق بن عمار گفت از امام صادق علیه السلام پرسیدم اولین هدیه خدا به مؤمن [که از دنیا رفته] چیست؟
📎 فرمود: کسانی که جنازه او را تشییع کردهاند آمرزیده میشوند.
📚 خصال شیخ صدوق، ج1، ص24
#حدیث
#تشییع_جنازه #مومن
#یادشهدا
#حاج_قاسم
@ayatollah_haqshenas
🔰 امروز۱۰ جمادی الاول سال ۳۶ ه.ق، سالروز #جنگ_جمل
🔸یکی از مسائل مهم تاریخی، رویارویی همسر پیامبر با امیرالمومنین علی(ع) در جنگ #جمل بود. با توجه به روایات فراوانی که پیامبر اکرم (ص) درباره مولا علی (ع) فرمودند مانند: «علی مع الحق و الحق مع علی» و یا «الحق مع ذا»، در این جنگ و هر جنگی که افراد، روبروی حضرت علی(ع) قرار گرفتند، حق از باطل به راحتی تشخیص داده میشود.
📒ابن عبد ربه اندلسی در کتاب العقد الفرید در باب (قولهم فی اصحاب الجمل) نقل میکند: قال: ودخلت أمّ أوفى العبادیة على عائشة بعد وقعة الجمل فقالت لها: یا أم المؤمنین، ما تقولین فی امرأة قتلت ابنا لها صغیرا؟ قالت: وجبت لها النار! قالت:فما تقولین فی امرأة قتلت من أولادها الاکابر عشرین ألفا فی صعید واحد؟ قالت:خذوا بید عدوّة الله
📚 العقد الفرید.ج ۵ ص ۷۹
🔖اسکن http://yon.ir/rPRjo
📝«ام اوفی عبادیه بعد از جنگ جمل بر #عایشه داخل شد و گفت: ای ام المومنین چه میگویی در مورد مادری که فرزند کوچکش را به قتل رسانده است؟ عایشه گفت: برای او جهنم واجب است. آن زن به عایشه گفت: چه میگویی در مورد مادری که بیست هزار نفر از اولاد بزرگ خود را در یک روز بر روی زمین کشت؟ (اشاره به برپایی جنگ جمل) عایشه فهمید که منظور او چیست، گفت: این دشمن خدا را بگیرید.
#عبرتهای_تاریخی
#تاریخ_امیرالمومنین
#جنگ_جمل
@ayatollah_haqshenas
🌹السلام علیک یافاطمه الزهرا🌹
🌷آقا سلام ، روضه مادر شروع شد...
باران اشک های مکرر شروع شد...
🏴🏴
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دَم یک در شروع شد...
تا ریشه های #چادر_خاکی مادرت
آتش گرفت ، روضه معجر شروع شد...🔥🔥
فریادهای مادر پهلو شکسته ات
تا شد فشار در دو برابر شروع شد...
😭😭
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب
بی اختیار گریه حیدر شروع شد...
وقتی رسید قصه به اینجای شعر من
ایام خانه داری دختر شروع شد ...
😭😭
دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر
یک ماجرا به قافیه سر شروع شد...
▪️فرا رسيدن ايام فاطميه و شهادت ام ابيها حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسليت باد
🏴🏴
🌷🔘🌷🔘🌷🔘🌷
#ایام #فاطمیه
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
@ayatollah_haqshenas
🔸عن فاطمة الزهرا (سلام الله علیها):
«لقد قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :
" مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ إِذْ تُؤْتَی وَ لَا تَأْتِی" » 🕋
🔻حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود:
«همانا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مَثَل امام، همچون کعبه است، که باید بسویش بروند (و طواف نمایند)، نه آنکه (بمانند تا) او بسویشان بیاید».🕋
📚(بحارالانوار، ج ۳۶، ص۳۵۳)
🔸عَنْ أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) :
" مَثَلُ عَلِیٍّ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ کَمَثَلِ الْکَعْبَةِ النَّظَرُ إِلَیْهَا عِبَادَةٌ وَ الْحَجُّ إِلَیْهَا فَرِیضَةٌ".
🔻مَثَل علی (علیه السلام) در میان این امت، مَثَل کعبه است، که نظر به او عبادت است، و حج و طواف بر حول وجودش فریضه و واجب است.
(بحارالانوار، ج۴۰، ص۴۳)
#روایت_فاطمی
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
#امام_شناسی
#ولایت
@ayatollah_haqshenas
🌟 فرازهایی از دعای رهبرانقلاب در نماز بر پیکر شهید سپهبد سلیمانی:
🌷 خدایا! شهادت را روزی ما کن
🔺️ «اللّهُمَّ... وَ اَلحِقنا بِهِم وَ ارزُقنَا الشَّهادَةَ فِی سَبیلِکَ یا مَولایَ.»
خدایا! ما را به آنها ملحق کن و شهادت در راهت را روزی ما گردان، ای مولای من!
#درآرزوی_شهادت
#امام_خامنه_ای
#دعای_ولی
@ayatollah_haqshenas
● الامام خامنئی : اللهم انا لانعلم منه الا خیرا عاشَ سَعيداً و ماتَ شَهيدا🌷🌷
#امام_خامنه_ای
#حاج_قاسم
@ayatollah_haqshenas