eitaa logo
طب الرضا
829 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ #علی_حاجی_زاده از فرماندهان خط شکن لشکر 17 علی بن ابیطالب از ماشینی که #آقا_مهدی(شهید مهدی زین الدین) و برادرش در آن به شهادت رسیدند، اینطور نقل می کند:👇👇 #شهید_مهدی_زین_الدین @ayatollah_haqshenas
طب الرضا
✨﷽✨ #علی_حاجی_زاده از فرماندهان خط شکن لشکر 17 علی بن ابیطالب از ماشینی که #آقا_مهدی(شهید مهدی زی
✨﷽✨ 🌷 🔰جزیره مجنون بود و موتوری که هر چه وساطت می کرد تا آن را به کسی بدهم فایده ای نداشت که نداشت تا اینکه یک روز متوجه شدم، موتور نیست، به سرعت خودم را به آقا مهدی رساندم و گفتم نیست شما ندیدید کی آن را برداشته⁉️ 🔰آقا مهدی لبخندی زدو گفت: نگران نباش، من موتورت را دادم به ، او به موتور احتیاج داشت و من هم نتوانستم بهش جواب رد بدهم. 🔰چند ساعتی گذشت که خبر حاج همت رسید. او در حالی که بر روی موتور سوار بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیده بود🕊. 🔰48 ساعتی به مانده بود که با هم با ماشینی که به دستور او به من واگذار شده بود، به مقر لشکر که در بود، آمدیم. آن شب را با آقا مهدی گذراندیم و برای من بسیار خاطره انگیز شد. فردا صبح آقا مهدی از من ماشین را خواست که من در جواب درخواستش گفتم: نکند این ماشین هم مانند موتور شهید همت در بشود؟! 🔰در هر حال کلید ماشین را به او دادم و خودم راهی شدم. همان شب بود که یکی از بچه های شاهرود در خواب دیده بود که هواپیماهای بعثی مقر لشکر را بمباران کرده اند و همه بچه ها از ناراحتی آتش گرفته است. 🔰دلم به شور افتاد و فردا صبح برای تعبیر خواب به سراغ یکی از بچه ها رفتم که او گفت: بدهید و دفع بلا کنید که قرار است بلایی سر لشکر بیاید. 🔰هنوز چند ساعتی نگذشته بود که و آقا مجید در حالی که هر دو سوار بر همان ماشین بودند به رسیدند. ❤️ شادی روح شهدا صلوات ❤️ @ayatollah_haqshenas
سال ۱۳۶۲ در ادامه عملیات خیبر در جزیره مجنون، مي‌خواستيم بهمراه بچه‌های اطلاعات و تخریب لشکر ١٧ علي‌بن ابيطالب(ع) عکس بندازیم یکی از بچه ها گفت : خوبه که به "آقا مهدی" هم بگیم بیاد با ما عکس بندازه ! من و یکی از بچه‌ها رفتیم دمِ سنگر صداش زدیم و گفتیم : ببخشید می‌خوایم عکس بندازیم با توجه به مشغله کاری که داشت رفت تو سنگر و پیراهنش رو کرد داخل شلوارش ، خودش رو مرتب کرد فانوسقه‌ش رو مرتب کرد پوتینش رو پوشید اومد بیرون بعد گفت: کو دوربینتون ؟ گفتيم : دم سنگرِ تخریب می‌خوایم عکس بندازیم ! حدوداً ٥٠متر اون طرف‌تر بود. تو اون شرایط عملیاتی که هرلحظه امکان بود گلوله بیاد اومد اونجا وایستاد عکس انداخت ! بعد از چند دقیقه‌ای یک خمپاره اومد نزدیک جایی که عکس انداختیم اصابت كرد كه اتفاقاً من بدجور مجروح شدم و سه چهار ماه درمانم طول کشید و این شد یه خاطره از اخلاصِ 🌹 ما می خواستیم عکس با فرمانده لشگر بندازیم باید می‌رفتیم دمِ سنگر فرماندهي نه ایشون بیاد دمِ سنگر تخریب ! و ایشون با متانت و خوشرویی قبول کرد و به ما هیچی نگفت ... ✍ راوی : حاج حسین کاجی @ayatollah_haqshenas