eitaa logo
طب الرضا
861 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
چخه چخه 🐕 توی یکی از روستاهای اطراف که برای کمک به زده ها رفته بودیم، اتفاق جالبی برام اتفاق افتاد که هر وقت یادم میافتد هم خنده ام میگیرد و هم کلی برایم عبرت انگیز است. 🐕 توی اون روستاها سگها زیادند سگهای آزاد که هر رهگذری از کنارشان میاید که عبور کند، میدوند به سمتش. خود اهالی بلدند چطور با اونها تعامل کنن ولی مثل منی قطعا نه.... 🐕روستایی که رفقای ما کار میکردن دو تکه بود که این دو بخش یکی دو کیلومتری با هم فاصله داشتند. بینشون دشت بود و یک جاده. یک روز صبح بود تازه بارون قطع شده بود من میخواستم از بخش پایینی روستا به بخش بالایی بروم. تنها بودم. با خودم گفتم: سگها را چه کنم؟ نمیدونم چرا بی خیال شدم و راه افتادم.😊 🐕از کنار اولین خانه آمدم عبور کنم، سگ بزرگی روی دیوار نشسته بودم تا مرا دید تمام قد بلند شد. اول خرناس کشید و بعد شروع کرد پارس کردن. ترسیدم اما بعید میدونستم بپرد سمتم. از کنارش عبور کردم اما کمی جلوتر یک سیاه و قوی هیکل جلوی در خانه ای روی دو پای خود نشسته بود. کم کم که به او نزدیک میشدم صدای خرناسش بلند تر میشد تا اینکه روبرویش ایستادم شروع کرد پارس کردن. یک وجب پریدم بالا و با تمام توان داد میزدم چخه چخه. کمی گذشت چشم توی چشم بودیم که بی خیال من شد. و نشست. من هم با آرامی از مقابلش عبور کردم.😄 🐕حالا از تکه پایین روستا خارج شده بودم و وارد دشت شدم. که ناگهان دیدم یک جلوی من دارند با هم دعوا میکنند و روی سر و کله هم میپرند. توی یک آن تا مرا دیدند همه با هم حمله کردند به سمتم. یا خدا. با خودم گفتم اولا پشت سرم هم که سگ است ثانیا این ها قطعا به من میرسند و فرار فایده ای ندارد. خلاصه تصمیم گرفتم هر چه باداباد میایستم. 🐕هر چه در توان داشتم قدرتم را در صدایم ریختم و فریاد میزدم سرشان که چخه چخه. دیگه آنقدر به من نزدیک شده بودند که دندانها و پوزه هایشان چند سانتی با پاهام فاصله داشت. از چند جهت و با همه توان و عصبانیت سگیشان سرم فریاد میکشیدند یعنی پارس میکردند.😄 و من هم فقط فریاد میزدم چخه چخه. 🐕ناگهان در درون خودم احساس کردم من بر اراده آنها برتر است. کاملا در وجود خودم احساس برتری میکردم نسبت به آنها. توی همان لحظه که این حس به من دست داد کل سگها فرار کردند و من هم حتی چند قدمی دنبالشان کردم. 🌲برایم خیلی عجیب بود من نه از سر بلکه فقط به خاطر ای که کردم ایستادم و فرار نکردم. اصلا هم با سگها درگیر نشدم اما همین در درونم نیرویی را تقویت میکرد و رعبی در سگها ایجاد کرده بود. واقعه عجیبی بود. بعد ها از آدمهای واردتر شنیدم کلا راهش همین بوده.😊 🌲اولا وقتی شنیدم که رهبری گفت مقاومت خودش یک عامل قدرت است. یاد این خاطره افتادم 🌲ثانیا شنیده ام و شیطانکها هم چونان سگند که خداوند در قران به آنها میگوید اخسیوا یعنی چخه. حالا چه چه شیطانکها. چه در عالم خارج چه در درون ما. قاعده همین است مقاومت کنی اراده شیطان میشکند. 🌲ثالثا خوش به حال آنانکه از سر شجاعت و قوت نفس چنینند اما آنها که این قدر ایمان ندارند کاش کمی عقل داشتند و میفهمیدند فرار کنند و کوتاه بیایند بیشتر آسیب میبینند تا اینکه استقامت کنند. @ayatollah_haqshenas
🌷...اولین روحانی شهید دفاع مقدس🌷 🔸او نخستین روحانی مجروح و⛓ اسیر 🔫جنگ تحمیلی، نخستین روحانی 🌹شهید دفاع مقدس . 🔸۹ شناسنامه و ۹ فامیلی مختلف برای فرار از دست ساواک برای خودش درست کرده بود.👌 . ۳ قبر در سه شهرستان! (اردکان، بروجرد، و مزار اصلی گلزار شهدای آبادان)😳 . 🔸در بین راه شیخ شریف قنوتی، 🍱شیرینی خودش را که در پاسگاه به او داده بودند و نخورده بود، از جیبش درآورد، و به من گفت: «این 🍱شیرینی را بخور». گفتم: «من سهم  🍱شیرینی خودم را خورده ام، این مال شماست.» . 🔸شیخ 😄خنده ها و شوخی هایش با من زیاد شد، تا آن موقع سابقه نداشت که با من یا کس دیگری😁 شوخی یا مزاح کند. دست در گردن من انداخت و 🍣شیرینی را به من داد و گفت: «این 🍣شیرینی 🌹شهادت من است. ان شاء الله بخواست خدا، اگر سعادت داشته باشم، امروز یا فردا به 🌹شهادت می رسم. لذا از شما می خواهم که اگر من رفتم و تو زنده ماندی (و احتمال می دهم که تو زنده بمانی)، مواظب بچه ها باش!» . 🔸چون پسر بزرگش «محمد محسن» مجروح و در آبادان بود و ایشان با اینکه مجروح بود، برای حمل شهدا و مجروحین و کمک رسانی یک خودرو وانت در اختیارش بود و پسر دیگرش «محمد سعید» هم در خرمشهرشت. من فکر کردم بچه های خودش را می گوید. . 🔸از این روی گفتم: «آقا کدام بچه ها؟» گفت: «بچه های گروه الله اکبر را می گویم!» درست ۱۵ دقیقه بعد از این قضیه من و شیخ شریف ⛓اسیر عراقی ها شدیم. . 🔸چندین🔫 گلوله به بدن شیخ شریف اصابت کرده بود وخونی که از بدنش می رفت و به خاطر بی خوابی شب ها و روزهای گذشته و تلاش های خستگی ناپذیر و مجاهدت ها و سلحشوری ها و سخنرانی های پی در پی و گرسنگی و تشنگی، دیگر رمقی برایش نمانده بود. با این حال، عراقی ها با 🔫اسلحه به پاشنه پای راست شیخ  شلیک کردند ولی این مرد شجاع چون کوهی ایستاد💪 و با لحنی رسا به عربی فصیح به عراقی ها گفت: «از خاک ما بیرون بروید، مگر ما همه🕌 مسلمان نیستیم؟» . 🔸عراقی ها که مقاومت و شجاعت شیخ شریف را دیدند بیش از پیش عصبانی شدند و به دست راست و پاشنه پای راست شیخ، 🔫شلیک کردند و گفتند: «هذا آیة المقاومة... این فرمانده💪 مقاومت است.» سپس آنها شیخ را به رگبار بستند که پاهای این روحانی بزرگوار سوراخ، سوراخ شد. پس از آن حدود ده نفر شیخ شریف را می زدند. شیخ تکبیر «الله اکبر» می گفت و آنها می زدند. عراقی ها همان گونه که اطراف شیخ شریف حوسه (هلهله و پای کوبی) می کردند، عمّامه شیخ را با سرنیزه برداشتند و به زمین انداختند و فریاد می زدند: «اسرنا الخمینی، اسرنا الخمینی، ما خمینی را اسیر کرده ایم.»🌷🌷 ⛓اسارت شیخ برای آنها خیلی مهم بود. .🌺🌺 . 🔸یکی از عراقی ها که فرمانده آنها نیز بود شخصی بلند قامت، تنومند و بسیار ورزیده بود. مثل شمر، با سرنیزه به طرف شیخ شریف حمله ور شد. 😡متحیر ماندم که این دشمن خدا با شیخ شریف چه می خواهد بکند؟ او به محض اینکه به شیخ رسید، از سمت چپ سرنیزه را در شقیقه شیخ فرو برد و چرخاند. از شیخ فقط آیه «انا لله و انا الیه راجعون»🗣 شنیده شد. . 🔸ضربه دوم را که زد، فریاد شیخ به الله اکبر بلند شد،🗣 ضربه سوم که پیشانی شیخ را از هم درید. شیخ زبانش را لای دو دندان گذاشت تا آرزوی شنیدن ناله را به دل دشمن بگذارد. عراقی ها چشمان او را از حدقه بیرون آوردند ولی صدای ناله شیخ شریف قنوتی را نشنیدند. آن سفاک با همان سرنیزه کاسه سرشیخ را جدا کرد. جمجمه اش را از جای عمامه برداشت. محاسنش را به خون سرش رنگین کرد. مغز سر شیخ نمایان شد و پس از افتادن کاسه سر به روی آسفالت گرم خیابان چهل متری خرمشهر، مغز سر شیخ نیز به روی زمین قرار گرفت، بعد بدن مقدسش به آرامی به حالت نشسته کنار زمین افتاد.🌹🌹 . 🔸همان گونه شد که شریف قنوتی در سال ۱۳۵۲ حدود هفت سال پیش از شهادتش گفته بود که خیال کردید من به این مفتی ها می میرم. من باید فرقم مانند مولایم علی ـ علیه السلام ـ شکافته شود؛ و این گونه بود که فرق شیخ شریف قنوتی شکافته شد. . 🔸این آخر کار نبود. بعثی های جنایتکار در اطراف بدن مقدس شیخ شریف به رقص و پای کوبی پرداختند؛ هلهله می کردند و فریاد می زدند: «قتلنا الخمینی، قتلنا الخمینی، ما خمینی را کشتیم...» @ayatollah_haqshenas
تازه سه روز از اش گذشته بود که دست زنش را گذاشت توی دست مادر، سرش را انداخت پایین و گفت دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی، بعد هم آرام و بی صدا رفت منطقه. وی که بارها در نبرد مجروح شده بود و اغلب تا سرحد شهادت نیز پیش رفته بود، در حقیقت شهید زنده‌ای بود که همواره به دنبال شهادت، تلاش می‌کرد. قبل از عملیات به برادرش گفت: می خواهم جایی بمانم که نه دست شما به من برسد، نه دست دشمنان! آن شب بدون عمامه، بدون سمت، مثل یک بسیجی، اول ستون راهی عملیات شد. بعد از مدتی نیروها از هر طرف محاصره شدند. مصطفی زیر لب قرآن می‌خواند و دشمن بالای تپه را بسته بود به رگبار. دستور عقب نشینی صادر می شود اما او همچنان می کند تا اینکه گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت می کند. آن شب همه گریه می کردند. بچه ها یاد شب هایی افتاده بودند که مصطفی برایشان می‌خواند. هرکسی گوشه ای را گیر آورده بود، برایش زیارت عاشورا یا دعای توسل می‌خواند. هق‌هق گریه می‌کرد. فردا بچه ها را فرستاد بروند جنازه ها را بیاورند. دفعه انزده شهید آوردند، نبود. فردا صبح بیست و پنچ شهید دیگر آوردند، باز هم نبود. منطقه دست عراقی ها بود. چند بار دیگر هم عملیات شد اما از او خبری نشد. جنگ هم که تمام شد، دوستانش رفتند و دنبالش توی همان شیار همه جا را گشتند اما نبود! سه نفر همراهش را پیدا کردند اما از خودش خبری نشد. مصطفی همان طور که گفته بود برنگشت که نگشت. یادش با صلوات🌷  ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ @ayatollah_haqshenas
⭕️ طومان کربلایی دیگر برای کربلاییان مازندران از کجای خان طومان باید سخن گفت؟ از شهرک خان طومان وساختمانهایش از مسجد و خیابان‌ها وکوچه هایش از روستای خالدیه وکوچه های شیب دارش ازخط یاسر وخاکریزه تک خانه ها کانال آبش. ازتل های 1و2 جنگلهای مصنوعی وتک تیراندازان پنهان در داخلش از خونه زرد و انبار کاه و باغهای زیتون اش. از مرصدهای دیده بانی ودیدگاههای دیدبانانش ازتل قاسم و نصر و نجم اش. از تونل دوقلو و تنگنایش مکان‌های فوق رزمگاه رزمندگان و بوده است. محل شهادت شهدای لشکر 25 و فاطمیون و جیش العسکری مردان مردی ازدیار علویان مازندران و فاطمیون در این سرزمین حماسه آفرینی کردند تا به دشمنان بفهمانند که مافرزندان مسلمان ومتعهد و حضرت و حضرت (س) هستیم. الهی پیکرهای شهیدان : محمد تقی سالخورده سید رضا طاهر حسین مشتاقی حسین بواس بهمن قنبری به میهن اسلامی آمدند و مزارشان محل حضور مشتاقان به است. الهی پیکرهای شهیدان سیدجلال و سیدسجاد را به برکت عید غدیر خم به ما هدیه نمودی. الهی : پیکرهای مطهر شهیدان : رحیم کابلی محمود رادمهر سیدجواد اسدی سعیدکمالی محمد بلباسی حسن رجایی فر علی عابدینی علی جمشیدی علیرضا بریری رضا حاجی زاده مجید سلمانیان راکه هویت ایستادگی و لشکر 25 کربلا دردفاع از حریم حرم اهل بیت علیهم السلام میباشد را به میهن اسلامی وخانواده های صبورشان عنایت بفرما. الهی آمین. سردارحمیدرضا رستمیان فرمانده لشکرویژه٢٥کربلا مازندران @ayatollah_haqshenas
🚨برخورد زیبای اسلام با یک برده سیاهپوسی که درآخر موذن🗣 پیامبرشد🌷🌷 ✳️💪 ✅پدر و مادر وی کسانی بودند که از حبشه به حالت اسارت⛓ وارد جزیرة العرب شده بودند، بلال که بعدها موذن شد غلام امیه بن خلف بود. امیه، از دشمنان سرسخت پیشوای بزرگ مسلمانان بود، چون عشیره (ص) دفاع از حضرت را به عهده گرفته بودند وی برای انتقام غلام تازه مسلمان خود را در ملاء عام شکنجه می داد، او را در گرمترین روزها با بدن برهنه روی ریگهای داغ می خوابانید، سنگ بسیار بزرگ و تفتیده ای را روی سینه او می نهاد و او را با جمله زیر مخاطب می ساخت: دست از تو برنمی دارم تا این که به همین حالت جان بسپاری، یا از اعتقاد به خدای محمد برگردی و لات و عزی را پرستش کنی ولی بلال در برابر آن همه شکنجه، گفتار او را با دو کلمه که روشنگر پایه استقامت او بود پاسخ می داد و می گفت: احد احد یعنی خدا یکی است، خدا یکی است، و هرگز به آیین شرک و بت پرستی ایمان ندارم. استقامت این غلام سیاه که در دست سنگدلی اسیر بود، مورد اعجاب دیگران واقع گشت. حتی ورقه بن نوفل دانشمند مسیحی عرب بر وضع رقت بار بلال گریست و به امیه گفت: به خدا سوگند هرگاه او را با این وضع بکشید من قبر او را می کنم بنی امیه شدت عمل بیشتری نشان میداد، ریسمانی به گردن بلال می افکند و به دست بچه ها می داد، تا او را در کوچه ها بگردانند. در نخستین جنگ⚔ اسلام و کفر، امیه با فرزندش اسیر شدند⛓، برخی از مسلمانان به کشتن امیه رأی نمی دادند، ولی بلال می گفت: او پیشوای کفر است، باید کشته شود و بر اثر اصرار او پدر و پسر به کیفر اعمال ظالمانه خود رسیدند و هر دو کشته شدند.🌹🌹 و بعدها بلال حبشی مؤذن رسول خدا شد، پیامبر صلی الله علیه وآله ❤️از این طریق می خواست به مردم بفهماند که در دین اسلام فضیلت و برتری انسان نسبت به دیگر انسانها بستگی به تقوای انسان نه مال و ثروت، دارد نه قومیت، رنگ و نژاد. به خاطر برتری در ایمان و تقوی نسبت به بعضی دیگر از مسلمین، به عنوان مؤذن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله❤️ انتخاب شد، با وجودی که چهره او 🗿سیاه و لکنت زبان هم داشت. 📝چهل داستان @ayatollah_haqshenas