🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_پنجاه_و_یک
🌻 همکار شهید :
یک روز کارمان خیلی طول کشید و شب شد. حسن گفت:
ـ رحیم دیر وقتِ امشب، همینجا بخوابیم.
شب ماندیم محل کار، گفتم:
ـ حالا که مهمان دعوت کردی، شام میخواهی به هم چی بدی؟
کنسرو بادمجان آورد و گفت:
ـ امشب این را میخوریم، خیلی خوشمزه است.
ـ این چیه بابا! من نمیخورم. همش روغنه. منم که چربی دارم.
سر همین، کلی سربهسر هم گذاشتیم گفتیم و خندیدیم. ❄️
توفیقی شد، با حسن تا صبح در یک اتاق بودم. خیلی حرف زدیم از گذشتهها و آیندهها، گفت:
ـ رحیم دوست دارم، بچههام خیلی خوب بزرگ بشن، میخوام بفرستمشون بسیج بچههایی که رفتند بسیج، مقاوم هستند، میتونن از خودشون دفاع کنند. تو سریخور نیستند چون فقط از خدا میترسند و از عشق به خدا مؤمن بار میان.❄️
قبل از رفتن یه گوشی بهش داده بودم که باهاش تماس بگیره یک آهنگ داشت،
آقای سلحشور میخواند. درباره شهدا بود که میگفت:
شهدا شناختهشده نیستند. یک وقت هستند و یک وقت پر میکشن و میرن
گفت:
ـ رحیم، بچههام خیلی آماده شدند. این آهنگ رو اول دوست نداشتند؛ اما حالا میگن بابا بذار گوش کنیم و بخوابیم.
ـ حسن نکنه راستیراستی بری و دیگه برنگردی؟
ـ نه بابا من کجا و شهادت کجا
روز یکشنبه پشت فرمان بود که دیدمش، ماشین را نگه داشت، سرش را از ماشین بیرون کرد و باهام روبوسی کرد و حلالیت طلبید. گفتم:
ـ پسر کو تا سهشنبه باز میبینیم همدیگر رو.
نه رحیم، کارهات حساب و کتاب نداره شاید ندیدمت.❄️
واقعاً همان شد، دیگه ندیدیمش، خبر شهادتش که آمد، باورم نمیشد. رفتم معراج شهدا بچهها گریه میکردند. آنجا دوتا تابوت بود. گفتم:
ـ دیدید، حسن شهید نشده، گریه بچهها بلندتر شد. از پیکرها چیزی نمانده بود، دوتا جنازه را در یک تابوت گذاشته بودند.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshen