🌷✨🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷✨🌷
🌷✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
#درعا
#پارت_چهارده
خواهر شهید :
هفتهای یکبار لباس خادمی میپوشید و میرفت حرم. بیشتر، شبها میرفت که کسی متوجه نشود. دوست نداشت، مردم محله، بهخاطر خدمتی که میکند، بهش احترام بگذارند؛ به همین خاطر ساعت هفت شب میرفت و صبح برمیگشت.❄️
یادمِ شب شهادت امام حسن عسگری(ع) بود با پسرم محمد رفتم حرم. حسن کنار ضریح ایستاده بود و گریه میکرد. محمد میخواست، برود کنارش، اجازه ندادم. گفتم:
ـ بذار دایی توی حال خودش باشه.
مشغول نماز شدم، بعد از نماز، حسن را ندیدم. به گوشیش زنگ زدم. گفت:
ـ آبجی غباررویی داریم داخل حرم هستم.
با دستمال سفید غباررویی میکردند. بعدها، شنیدم دستمال را داده بود به همسرش فاطمه که هر وقت شهید شد، بگذارند توی قبرش.❄️
با هم آمدیم بیرون که برویم منزل، سر راه غذای نذری دادند. سهم خودش را داد به یک رهگذر، گفتم:
ـ داداش چرا دادی؟ میبردی برای زن و بچهات؟
ـ این بنده خدا نیاز داشت.
یک لحظه پشت سرم را نگاه کردم، دیدم اون بنده خدا، نشسته لبه جدول با چه ولعی غذای نذری را میخورد. داداش حسن حق داشت. طفلی انگار خیلی گرسنه بود. این رفتار داداش روی پسرم تأثیر گذاشت محمد هم غذایش را به رهگذر داد و خوشحال شد.❄️
برادر شهید :
داداش حسن، صدایش میکردم؛ اما اگر یک وقت ازش عصبانی میشدم، بهش حسن خالی میگفتم. کل عمرش شاید یکی دوبار پیش آمده بود که از دستش ناراحت شوم؛ اما هرگز به یاد ندارم که حسین خالی صدایم کرده باشد. همیشه داداش حسین صدایم میکرد. اخلاق عجیبی داشت؛ گاهی تصور میکردم، برادر تنی ما نیست. همیشه تمیز و مرتب بود. پیراهن سفید یقه آخوندی میپوشید. بیشتر وقتها شلوارش هم سفید بود. موقع نماز به لباسش اهمیت میداد. میگفت:
ـ در نماز روبهروی محبوبترین فرد زندگیمان میایستیم. پس باید حواسمان به نوع پوشش ، نحوه نشست و برخواستمان باشد.❄️
⭕️عاشق نماز خواندنش بودم. یکبار بدون اینکه متوجه حضورم شود، رفتم طبقه بالا، گوشهای از اتاق که خلوت و دور از چشم بود، نماز میخواند. پشت سرش نشستم نماز را با آرامش کامل خواند تمام تعقیبات را هم بهجا آورد. تسبیحات خانم فاطمه زهرا(س) را ذکر کرد. بعد از نماز یادمِ سوره مبارکه واقعه را خواند. سرش را گذاشت، روی مهر و گریه کرد. واقعاً لذت بردم بهمحض اینکه مرا دید، خجالت کشید، بلند شد و به هم دست داد. پرسید:
ـ اینجا چهکار میکنی داداش حسین؟
ـ هیچی، اومدم به شما سر بزنم، مامان گفت بالایی، دیدم مشغول نمازی، منتظرت نشستم.
بهش گفتم:
ـ داداش حسن تو که هوش خوبی داری و
علاقه هم داری، چرا قرآن را حفظ نمیکنی؟ تقسیمبندی کن هر روز بخشی از آن را حفظ کن.
حرف قشنگی زد. گفت:
ـ داداش، اول میخوام، معنی کامل قرآن را بفهمم. درک کنم، بعد حفظ کنم.
اعتقادش بر این بود که حفظ قرآن به زبان عربی، بدون درک و فهم آن، فایدهای ندارد.❄️
🌷#شهید_مدافع_حرم_حسن_غفاری
✍هاجرپورواجد
@ayatollah_haqshenas