eitaa logo
تبیان مازندران
1.5هزار دنبال‌کننده
63.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
132 فایل
کانال خبری اداره کل تبلیغات اسلامی مازندران دریافت اخبار و نظرات @tebyanmaz
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔴 امام زنده نمی‌ماند 💢 ‌‏ بارها حتی آنوقت‌ها که امام بیمارستان بودند وقتی که امام آمدند جماران بارها و بارها به من می‌گفت که امام بیش از دو سه ماه زنده نیست. ببینید چه مقدار ‏پررویی می‌خواهد که به من که پسر امام بودم این‌چنین می‌گفت و با این حرف‌ها خون به دل من می‌کرد. او می‌خواست دکترهایی را که خودش با آن‌ها زد و بند داشت خدمت امام بفرستد و از امام نوار قلب بگیرند و بعد به خارج بفرستد تا از وضع جسمانی امام به صورتی دقیق مطلع شود. 🔹 من دستش را می‌خواندم و هرگز اجازه نمی‌دادم که چنین شود. ‏ولی خیانت او را از این کارهایش می‌توانید حدس بزنید. من به امام می‌گفتم که او این‌گونه است ولی امام می فرمودند به روی خودت نیاور، من خودم بهتر می‌دانم او چه کاره است. ‌ 📘 کتاب برداشت‌هایی از سیره امام خمینی، جلد ۴، صفحه ۳۴۲ 📝 راوی : حجت‌الاسلام والمسلمین ✅ با ما همراه شوید... 🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران https://eitaa.com/tebyanmazand
💠 شما غذایتان را بخورید من نمازم را می خوانم امام همیشه را در می‌خواندند و به اهمیت می‌دادند . این خصوصیت از همان جوانی وقتی که هنوز بیشتر از بیست سال نداشتند در ایشان وجود داشت . چند تن از دوستان نقل می‌کردند : ما ابتدا فکر می‌کردیم خدای ناکرده ایشان از روی نماز را اول وقت می‌خوانند . به همین خاطر سعی داشتیم کاری کنیم که اگر این کار از روی تظاهر است ، جلوی آن را بگیریم . مدت زیادی در این فکر بودیم و بارها به طرق مختلف ایشان را امتحان کردیم ، مثلاً درست وقت نماز سفره غذا می‌انداختیم و یا وقت رفتن به مسافرت را درست اول وقت قرار می‌دادیم . اما ایشان می‌فرمودند : شما غذایتان را بخورید من هم نمازم را می‌خوانم . هر چه که بماند من می‌خورم . و یا در موقع مسافرت می‌فرمودند : شما بروید من هم می‌آیم و به شما می‌رسم . وقتی مدتها از این مسأله گذشت نه تنها ایشان نماز اول وقتشان ترک نشد بلکه ما را هم واداشتند که در اول وقت نمازمان را بخوانیم. 📚 به نقل از حجه الاسلام و المسلمین عبایی خراسانی - پا به پای آفتاب _ جلد ۳ _ صفحه ۳۳۱ ✅ با ما همراه شوید... 🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران https://eitaa.com/tebyanmazand
🔴 چطور لقمه از گلوی‌مان براحتی پایین میره؟! دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت‌الله حائری شیرازی) از پدر پدر دم صبح به شیراز رسیده بودند. نماز را با هم خواندیم. صبح جمعه بود. ساعت نزدیک ۱۰ بود که از جا بلند شدم، دیدم روی زمین جلوی تلویزیون دراز کشیده‌اند و کتاب می‌خوانند و چشمان‌شان قرمز شده. سلام کردم. خواستند از جا بلند شوند اما کمردرد شدید، مانع شد. دست به میز گرفتند و با حالت دولا به زحمت بلند شدند. به خاطر کمردرد فصلی که یادگار ایام طاغوت بود، نتوانستند کمر راست کنند. کج‌کج راه افتادند. متعجب پرسیدم: «صبح که حالتان خوب بود، یکهو چطور شد؟» گفتند: «به کُلِه مرغی سر زدی؟» گفتم: «نه» گفتند: «برو شیرین‌کاری پدرت را ببین» از زمانی که ازدواج کرده بودم، مستأجر و آپارتمان‌نشین شده بودم. شاید ۵ آپارتمان را به فواصل ۲ سال در میان، جابجا شده بودم. وقتی مادرم مرحوم شد، با اصرار پدر به منزل مادری اسباب‌کشی کردم. خب بعد از قریب ۱۰ سال، به خانۀ حیاط‌دار رسیده بودم و خاطرات ایام کودکی ... کُله مرغی که از قدیم، پایین حیاط بود را تعمیر کردم و ۷، ۸ تا مرغ و خروس آنجا پرورش می‌دادم. به غیر از آن، مرغ عشق، فنچ، بلبل خرمایی و هر چیزی که ذوق ایام کودکی را در من زنده کند ... واقعا پدر راست می‌گفت: «اگر خانه‌ای نداشت، اهل خانه ندارند.» بگذریم ... آن محرومیت‌های گذشته را تماماً در این ایام کوتاه جبران کردم. بعد از مدتی هم از صرافت کار افتادم و دیگر مثل سابق به پرنده‌ها رسیدگی نمی‌کردم. یک ظرف آب مکانیزه‌ای داشتم که با لولۀ باریک آبی به سقف کُله مرغی وصل بود. هر وقت آبش تمام می‌شد، سبک می‌شد و بالا می‌رفت و چون پر می‌شد، سنگینی‌اش آن را به پایین می‌آورد تا مرغ‌ها بتوانند دوباره آب بیاشامند. تنظیم ظرف بهم خورده و ارتباطش با لوله جدا شده بود. خب من هم دیگر حوصلۀ درست کردنش را نداشتم ... گفتند: «صبح بعد از نماز آمدم به مرغ‌ها سر بزنم. دیدم زبان بسته‌ها نه آب دارند و نه غذا. با نخ ماهی‌گیری چند ساعت تلاش کردم تا ظرف آب را به سقف ۳ متری کُلِه مرغی نصب کنم تا بالاخره نزدیکی‌های هشت و نه صبح موفق شدم ظرف آب را درست کنم. کجی کمرم برای این است. بعد دیدم غذا هم ندارند؛ رفتم در آشپزخانه دیدم فقط چند کیلو پیاز هست. همه را با رندۀ ریز، رنده کردم تا پرنده‌های کوچک هم بی‌بهره نمانند. قرمزی چشمم هم از این است ... گفتم: «چرا به خودتون رحم نمی‌کنید؟» نگاهی گذرا به من کردند و گفتند: «چون میخوام خدا به تو کنه!». بعد ادامه دادند: «آهِ این طیور رو دست کم نگیریا! کفالت این‌ها را تو به دست گرفتی. این‌ها مثل زن و بچه و عیال تو هستند. اگر در حالی که خدا اموراتشان را بدست تو داده بهشان رسیدگی نکردی، نفرینت می‌کنند و خدا هم به این واسطه تو را از رحمتش دور می‌کند. چطور میتونی سیر و سیراب باشی وقتی این خلایق خدا که بدست تو سپرده شدند گرسنه و تشنه هستند؟» بعد گویی چیزی از ذهنشان رد شده باشد سکوت کردند، چشم و ابرو در هم کشیدند و با حالت گریه ادامه دادند: «مردم هم عیال ما هستند. چطور ماها لقمه از براحتی پایین میره، وقتی خدا کفالت و اداره امور امتی را به دست ما سپرده و ما هرچی گذاشتن جلومون می‌خوریم انگار نه انگار گرسنه‌ای هم هست» بعد گفتند: «استغفار کن برای این بی‌توجهی که داشتی» ✅ با ما همراه شوید... 🔴 کانال ایتا | تبیان مازندران @tebyanmazand