460.mp3
1.13M
🔸🔶 قرائت صفحه 460 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 یکشنبه
🔸 ۲۴ تیر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۱ ذی القعده سال ۱۴۳۹ هجری قمری
🔸 ۱۵ جولای سال ۲۰۱۸ میلادی
ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا ذالجلال والاکرام»
🗒 مناسبتها:
🔻ولادت حضرت معصومه (س) دختر گرامی امام موسی کاظم (ع)(173 ق)
🔻درگذشت "شریک بن عبدالله نَخَعی" محدث و فقیه (177 ق)
🔻انقراض فرمانروایی اسماعیلیان در ایران توسط "هلاکوخان مغول" (654 ق)
🔻آغاز هفتهٔ حج
🔻مهاجرت علما و مردم تهران به قم و آغاز هجرت کبری در جریان نهضت مشروطه (1285 ش)
🔻ترور روحانی مجاهد آیتالله "سید عبدالله بهبهانی" یکی از سران اصلی مشروطیت (1289 ش)
🔻رحلت حکیم و زاهد متألّه آیتالله "سید موسی زرآبادی قزوینی" (1313 ش)
🔻شهادت شاعر و عالم متعهد علامه "سید اسماعیل بلخی" توسط ایادی رژیم افغانستان (1347 ش)
🔻رحلت آیتالله "سید محمدحسن آل طیب جزایری" عالم بزرگ خوزستان (1373 ش)
🔻درگذشت مریم میرزاخانی، ریاضیدان نابغه ایرانی و استاد دانشگاه استنفورد (1396 ش)
🔻تصرف و اشغال بیتالمقدس در فلسطین توسط سپاهیان صلیبی (1099 م)
🔻تولد "پیر ژوزف پرودون" فیلسوف و نظریهپرداز فرانسوی (1809 م)
🔻بمباران گسترده ژاپن توسط بمبافکنهای امریکا در جریان جنگ جهانی دوم (1944 م)
🔻مرگ "نوری سعید پاشا" نخستوزیر عراق در جریان کودتای این کشور (1958 م)
🔻ورود تفنگداران آمریکایی به لبنان با درخواست رئیسجمهور این کشور (1985 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
حضرت امام جواد (ع) :
من زار قبر عمتى بقم فله الجنة
کسى که عمه ام را در قم زیارت کند پاداش او بهشت است
📚 کامل الزیارات ، صفحه 53
👇👇👇
✅ @telaavat
🌹همیشه بوده فقط لطف، کار فاطمه ها
که بوده ایل و تبارم دچار فاطمه ها
اگر قرار بر این است بی قرار شوم
خدا کند که شوم بی قرار فاطمه ها🌹
🔹ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) و روز دختر مبارک باد
👇👇👇
✅ @telaavat
توکل بر خدایت کن
کفایت میکند حتما ...
اگر خالص شوی با او
صدایت میکند حتما ...
اگر بیهوده رنجیدی
از این دنیای بی رحمی ؛
به درگاهش قناعت کن
عنایت میکند حتما
👇👇👇
✅ @telaavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دختر بهشتی🌸
به مناسبت روز دختر
✨هنرنمایی دختر نابغه حافظ قرآن وسوالات استاد پرهیزگار از او
👇👇👇
✅ @telaavat
🌷من زنده ام🌷
#قسمت_هشتم
من و احمد و علی یک سال تحصیلی با هم فاصله داشتیم. کتاب های درسی آنقدر دست به دست می شد، که وقتی به علی می رسید کلمات همه رنگ و رو رفته بود. عموما بعدازظهری بودیم و با یک ناهار مختصر کیف به دست راهی مدرسه می شدیم. وقتی از تیررس نگاه اهل خانه و محل دور می شدیم احمد کیف ما دوتا را روی سرش میگذاشت و ادای زنان دوره گرد عرب را در می آورد.احمد کیف به سر مثل باد می دوید و ما به دنبال او تمام مسیر خانه تا مدرسه را بدون ترس از زمین خوردن می دویدیم.طوری که وقتی به مدرسه می رسیدیدم حدود ده دقیقه روی کیفمان می افتادیم و نفس نفس می زدیم. اسم دبستان من مهستی بود و سر راه مدرسه ی آنها قرار داشت.
آنها کیف مرا همان دم در مدرسه پرت می کردند و میرفتند. اولیای مدرسه فکر می کردند من به شوق مدرسه میدوم.غافل از اینکه این شوق وقت خروج از مدرسه بیشتر بود. با این تفاوت که در مسیر بازگشت احمد کیف هایمان را سر کوچه به دستمان میداد و مثل بقیه بچه ها راهی خانه میشدیم.آقا ما را بد عادت کرده بود.همیشه موقعی که خسته از مدرسه بر میگشتیم اورا میدیدم که جلوی در خانه ایستاده و با جیب هایی پر از نخودچی کشمش منتظر ماست. از سر کوچه چشم از در خانه بر نمیداشتیم. با دیدن آقا دلگرم می شدیم و خستگی های مدرسه از یادمان میرفت.آقا می گفت : هرکدومتون می تونه از توی جیب هام فقط یک بار به اندازه ی مشت هاش نخودچی کشمش برداره. به من می گفت: اول نوبت دختر تو جیبی باباس، بعد نوبت علی و بعد احمد. همه ی آرزویم این بود که بزرگ شوم و قدم به جیب آقا برسد چون همیشه کنار جیب هایش را از بس که حرص میزدیم پاره می کردیم. با این یک مشت نخودچی کشمش که هنوز مزه اش زیر زبانم مانده سرمان گرم بود تا خوردنی دیگری گیرمان بیاید.آنقدر شرطی شده بودیم که اگر آقا را دم در نمیدیدم بغض می کردیم. یک روز که من کلاس چهارم و احمد و علی کلاس دوم و سوم بودند، وقتی رسیدیم در خانه، آقا نبود. رفتیم داخل خانه، دیدیم داخل هم کسی نیست. حتی مادرم که عضو ثابت خانه بود، هم حضور نداشت.
داداش حمید را که هنوز شیرخوار بود سپرده بودند به خاله توران. بعد از چند دقیقه خاله توران که همسایه ی دیوار به دیوار ما بود داخل آمد و گفت: بچه ها بریم خونه ما چای شیرین بخوریم. رفتیم چای شیرین خوردیم اما سراغ هرکس راکه میگرفتیم خاله توران می گفت: حالا می آن. جایی رفتن،کار داشتن. برید بازی کنید.
نزدیک غروب شد و باز هم خبری نشد. بعد از غروب یواش یواش سرو کله ی آبجی فاطمه و بچه ها پیدا شد، همه ی قیافه ها هراسان و چشم ها سرخ و نمناک بود. اما باز هم از آقا و مادرم و کریم و رحیم خبری نبود. آنها بی آنکه توضیحی بدهند می گفتند: حالا پیداشون می شه. حالا می آن. اما نمی گفتند آنها کجا رفته اند. اواخر شب همه آمدند جز آقا. باز کسی نگفت چرا آقا نمی آ ید. آن شب مادرم تا صبح بیدار بود و پای سجاده اشک می ریخت و پیغمبر و امام ها را صدا می زد و قسم می داد و دخیل می بست. صبح که بیدار شدیم همه رفته بودند و دوباره خاله توران و چای شیرین و ناهار دمپختک. خورده نخورده رفتیم مدرسه. احمد آن روز کیف هایمان را بر سر نگذاشت و هر سه آرام آرام به مدرسه رفتیم. همه ی ما لحظه های آن روز سنگین را که سخت می گذشت سپری کردیم به این امید که وقتی به خانه برگشتیم آقا با جیب های پر از نخودچی منتظرمان باشد و بگوید اول دختر تو جیبی بابا.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
461.mp3
1.09M
🔸🔶 قرائت صفحه 461 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 دوشنبه
🔸 ۲۵ تیر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۲ ذی القعده سال ۱۴۳۹ هجری قمری
🔸 ۱۶جولای سال ۲۰۱۸ میلادی
ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا قاضی الحاجات»
🗒 مناسبتها:
🔻پناهندگی محمدعلی شاه قاجار به سفارت روس در پی تصرف تهران توسط مشروطهطلبان (1288 ش)
🔻شکست حملات ارتش بعث عراق در سومار (1367 ش)
🔻ارسال نامه سوم "صدام" به رئیسجمهور ایران پس از پایان جنگ (1369 ش)
🔻آغاز هفته بهزیستی
🔻روز تأمین اجتماعی
🔻درگذشت روحالله داداشی، قویترین مرد ایران (1390 ش)
🔻به مناسبت قتل سید عبدالله بهبهانی مجلس شورای ملی و بازار تهران تعطیل شد و عزای عمومی اعلام گردید. (1289 ش)
🔻دکتر محمد مصدق با شاه ملاقات کرد و تقاضا کرد وزارت جنگ را عهدهدار شود ولی شاه نپذیرفت. (1331 ش)
🔻آپولوی یازده به سرنشینی آرمسترانگ، کولینز والدرین سفر تاریخی خود را به ماه آغاز کردند. (1348 ش)
🔻وفات "ابن خزیمه" محدث و فقیه (311 ق)
🔻درگذشت "میرخواندخاوند شاه" نویسنده و محقق (903 ق)
🔻افتتاح دومین دورهٔ اجلاسیهٔ مجلس شورای ملی ایران توسط احمدشاه قاجار (1327 ق)
🔻قتلعام خانواده سلطنتی روس در هنگامه انقلاب بزرگ روسیه (1918 م)
🔻انفجار آزمایشی اولین بمب هستهای جهان در صحرای "آلاماگور دو" امریکا (1945 م)
🔻درگذشت سید متولی عبدالعال قاری سرشناس مصری (2015 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
امام على عليه السلام:
چه بسا خوردنى كه مانع خوردن ها مى شود!
كَم مِن أكلَةٍ مَنَعَت أكَلاتٍ
📚 نهج البلاغه حکمت 171
👇👇👇
✅ @telaavat
🔻#تفسیر_نور🔻
🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸
🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷
🗯ومَا تَفَرَّقُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمّىً لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ أُورِثُواْ الْكِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِى شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ (14)
🍁جزء 25 سوره شوری 🍂
✍ ترجمه
💭 و (از دور پیامبران) پراكنده نشدند مگر پس از آنكه علم (به حقّانیّت آنان) برایشان حاصل شد، به خاطر روحیه كینه و حسادت كه میانشان بود، و اگر سنّتِ سابق خداوند (در مورد مهلت دادن به كفّار) تا زمانى معیّن نبود، میان آنان حكم مىشد (و اهل باطل هلاك مىگشتند) و همانا كسانى كه پس از آنان كتاب آسمانى را به میراث بردند، دربارهى آن دچار شك و تردید هستند.
⚡️نکته ها⚡️
در این آیه یك بار «جاءهم العلم» آمده و یك بار «اورثوا الكتاب» یعنى با آنكه حقّ را مىدانند و وارث كتاب آسمانى هستند باز هم راه تفرقه مى پیمایند.
شك، گذرگاه خوبى است ولى توقف گاه خوبى نیست. آن شكى كه به طور طبیعى پیدا شود و مقدّمه تحقیق و بررسى گردد، ارزش دارد، ولى اگر شك برخاسته از لجاجت و سوء ظن و سبب ركود و بى اعتنایى شود، ضد ارزش است.
🔢پيام ها 🔢
1⃣ با وجود سفارش پیامبران به وحدت بازهم مردم اختلاف كردند. «لاتتفرّقوا... و ما تفرّقوا...»
2⃣ بیشتر تفرقه هایى كه در دین پدید آمده است از جانب عالمان و دانشمندان است. «تفرّقوا... من بعد ما جائهم العلم»
3⃣ سرچشمه اكثر تفرقهها حسادت و ظلم و فزونطلبى است. «و ما تفرّقوا الا... بغیاً بینهم»
4⃣ دلیل مهلت هاى الهى ربوبیّت اوست تا هر كس در سایه آزادى و فرصت، جوهره خود را نشان دهد. «سبقت من ربّك»
5⃣ مهلت دادن یكى از سنّتهاى الهى است. «الى اجلٍ مسمّى»
6⃣ مهلت هاى الهى تا زمان معیّنى است. «الى اجلٍ مسمّى»
7⃣ شكى كه همراه با سوءظنّ باشد، شك مخرّب است. «لفى شك منه مریب»
👇👇👇
✅ @telaavat
❣ﺧﺪﺍﯾﺎ !
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ
ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ
ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ
ﯾﺎ ﺭﺏ، ﺁﻧﭽﻪ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﺎ قرارده
👇👇👇
✅ @ttelavat
#شهیدان
🌹#شهید_اللهیار_جابری🌹
🌷حساب و کتاب🌷
🌸یک روز با چند ورقه وارد مدرسه شد.
به هر کدام از مربیها یک ورقه داد که بالایش نوشته بود:
«حاسبوا قبل ان تحاسبوا».
🌸کمی پایینتر اسم چند گناه را نوشته بود و جلوی هر کدام را خالی گذاشته بود.
بعد رو کرد به مربیها و گفت:
«بیایید هر شب چند لحظه کارهامون رو بررسی کنیم و توی این برگه بنویسیم.
ببینیم خدای نکرده چند بار دروغ گفتیم، غیبت چند نفر رو کردیم، تهمت و بدبینی داشتیم یا نه، کارهای خوبمون چقدر بوده... .
آخرِ ماه با یه نگاه به این برگه، حساب کار دستمون میاد؛
میفهمیم چطور بندهای بودیم».🌸
📚:کتــاب بحر بی ساحل، ص 96
✨امــام عـلــی (عـلیــه الســـلام):
🌺هر کس به حساب نفس خود رسیدگی کند به عیب هایش آگاه شود.🌺
📚:غــــــررالـــحـــــــــــــــــــــــكم، ص 236
👇👇👇
✅ @telaavat
#شمش_طلا
#معجزه_امامصادقعليهالسلام
🔵گروهى از اصحاب امام صادق عليه السلام، خدمت حضرت نشسته بودند كه ايشان فرمودند:
- #خزانه هاى زمين و كليدهايش در نزد ماست ، اگر با يكى از دو پاى خود به زمين اشاره كنم ، هر آينه زمين آنچه را از طلا و گنج ها در خود پنهان داشته ، بيرون خواهد ريخت !
بعد، با پايشان خطى بر زمين كشيدند. زمين شكافته شد، حضرت دست برده قطعه طلايى را كه يك وجب طول داشت ، بيرون آوردند!
🔴سپس فرمودند:
- خوب در شكاف زمين بنگريد!
اصحاب چون نگريستند، قطعاتى از طلا را ديدند كه روى هم انباشته شده و مانند خورشيد مى درخشيدند.
🔵يكى از اصحاب ايشان عرض كرد:
- يا بن رسول الله ! خداوند تبارك و تعالى اين گونه به شما از مال دنيا عطا كرده ، و حال آنكه #شيعيان و دوستان شما اين چنين تهيدست و نيازمند؟
🔴حضرت در جواب فرمودند:
- براى ما و شيعيان ما خداوند دنيا و آخرت را جمع نموده است.
⚜ #ولايت ما خاندان اهلبيت بزرگترين سرمايه است ، ما و دوستانمان داخل #بهشت خواهيم شد و دشمنانمان راهى دوزخ خواهند گشت.
📚 #بحارالانوار
👇👇👇
✅ @telaavat
🌷من زنده ام🌷
#قسمت_نهم
اما باز هم وقت برگشتن از مدرسه دیدیم خبری از آقا نیست. باز هم خاله توران بود و چای شیرین او که به ناف مابسته می شد. هر چه از او می پرسیدیم می گفت: مردها که مال تو خونه نشستن نیستن، مال سرکارن. بعد از اینکه چند شب به همین منوال گذشت وقتی آبجی فاطمه آمد آنقدر به او اصرار کردیم و قول دادیم به کسی نگوییم و رازدار باشیم تا بالاخره کوتاه آمد. آبجی فاطمه آهی کشید و در حالی که بغض کرده بود: گفت آقا تو بیمارستان بستریه و ما میریم ملاقاتی آقا.بیشتر از این یک جمله چیز دیگری نگفت. اما همین مقدار هم برای گریه و زاری کردن ما کافی بود. اینکه می گفت آقا چند روز دیگه میاد، ما را آرام نکرد. روزها میگذشت و ما چشم انتظار مانده بودیم. ناله های شبانه، روزی مادرم قطع نمی شد. ضجه می زد و اسماء الهی را تا نماز صبح صدا می کرد و خدا را قسم می داد که : هیچ سفره ای بی پدر باز نشه، تاج سرم افتاده، من نباشم و او باشه و از این دست جملات که ما هم با او،هم ناله و هم نوا می شدیم. بعد از چند روز که تمام فامیل آمدند و چیزهایی گفتند، بالاخره از فال گوش ایستادن و حرف های بریده بریده فهمیدیم چند روزه که آقا در بیمارستان بیهوش و ممکنه حالا حالاها خوب نشه و به این زودی ها نتونه به خونه برگرده. تا آن موقع فقط فهمیدیم برای آقا که در پالایشگاه کار می کرد حادثه ای رخ داده است.
بعد از یک ماه از طرف محل کار اقا سه نفر آمدند و ضمن توضیح جزئیات حادثه که ما برای اولین بار می شنیدیم گفتند : این طلای سیاه لعنتی که ته زمین خوابیده، هم خیر داره هم شر. تا بره اجاق های مردم رو گرم کنه، جون صدها آدم رو می گیره. آنها به کارگرانی که در طول این سالها در چاه های نفت و کوره ها و پالایشگاه های نفت جان داده اند، اشاره کردند و گفتند: ((ما نونمون رو تو خونمون می زنیم)). بعد همکار آقا شروع کرد به شرح حادثه: وقتی بشکه ی داغ قیر روی پای آقای آباد برگشت، فقط صدای فریاد سوختم، سوختم رو می شنیدیم اما خودش رو نمی دیدیم. متوجه شدیم آتش تمام هیکل درشتش رو گرفته . اون فقط می دوید و از ما و مخازن دیگه دور می شد. اگه با اون آتیشی که به تنش افتاده بود و دم به دم شعله ورتر می شد کنار مخازن می ایستاد تمام بخش، آتیش می گرفت و یه نفر هم زنده نمی موند. همین طور که می دوید لباساش رو می کند تا جایی که خودش افتاد و ما با یه پتو تونستیم آتیش رو خاموش کنیم و سریع به بیمارستان اعزامش کنیم اما دیگه تمام هیکلش سوخته بود. معنی کار بابا را بعد ها فهمیدم و این اولین تصویر من از واژه ی فداکاری بود. یک سالی در بیمارستان O.P.D که یکی از پیشرفته ترین بیمارستان های کشور بود بستری شد و تحت مداوا قرار گرفت. دو ماه اول بیهوش بود. یواش یواش به هوش آمد اما چیزی یادش نبود.
حتی ما رو نمی شناخت. زندگی برای ما مخصوصا برای مادرم خیلی سخت شده بود. دسترنج قیر و نفت خرج دوازده سر عائله می شد.همه ی بچه ها محصل بودند. فقط برادر بزرگم کریم بعد از کلاس نهم به هنرستان فنی حرفه ای( کارآموزان) رفته بود تا بعد از تحصیل استخدام شکرت نفت شود و در بخش فنی کار کند. حادثه ای که برای بابا پیش آمد به یکباره همه ی ما را بزرگ کرد. کریم و رحمان می خواستند جای خالی آقا را پر کنند و خودشان یک پا آقا شده بودند. من هم دیگر آن دختر بچه ی شاد قبلی نبودم. لبخند می زدم اما لبخندم آنقدر کمرنگ بود که بیشتر به گریه شبیه بود. جای خالی آقا آنقدر خانه را بی رمق کرده بود که همه ی برادرهای بزرگ تر بعد از مدرسه چند ساعتی در نانوایی یا بقالی پادویی می کردند و یکی دو تومانی به خانه می آوردند و سفره هنوز به برکت بازوی آنها باز و بسته می شد.حالا دیگر آنها هم نان آور خانه بودند; خانه ای که تا دیروز آقا تنها نان آور آن بود و دائما در حال بنایی و جوشکاری و رنگ کاری بود و در اوقات استراحتش به هر هنری مشغول می شد. برای کمک خرج خانه، دفترهای مشق و تمرین حساب و هندسه را برای ما با برگ های باطله ی شرکت نفت می دوخت و جلد می کرد. اول زمستان همه ی باقتنی ها را می شکافت و شال و کلاه و ژاکت جدید می بافت.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
462.mp3
976.2K
🔸🔶 قرائت صفحه 462 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat