ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 209
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی بستری شدم کارت هتل هم خودبه خود باطل شد و امیر به منزل یکی از اقوامشان رفت. امیر فقط شبها آنجا بود چون از صبح می آمد جلوی در بیمارستان تا زمان ملاقات که ساعت دو بعد از ظهر بود، فرا برسد. صبحانه مرا هم از بیرون میخرید و میداد نگهبان ها برایم بیاورند. تا ساعت دو که دوباره ناهار می خرید و در قاب در ظاهر میشد. آنقدر به حضورش عادت کرده بودم که اگر یکی دو دقیقه از ساعت دو دیرتر می آمد، نق میزدم که امیر! پس کجا بودی؟ مزه جگر و نوشابه هایی که امیر برایم میخرید هیچوقت برایم دوباره تکرار نشد.
بالاخره عمل شدم و مشکلات بعد از عمل شروع شد؛ قسمتی از پایم که عمل شده بود درد به مراتب شدیدتری از پیشانی و بینی ام داشت. وقتی سرفه میکردم زخمم کشیده میشد و درد امانم را میبرید. پرستارها تاکید میکردند سرفه نکنم و چند روزی بیحرکت باشم. سعی میکردم همه چیز را تحمل کنم شاید انشاءالله عمل نتیجه داد و جای خالی بینی در صورتم پر شد. پنج روز بعد از عمل از بیمارستان مرخص شدم. نتیجۀ عمل رضایت بخش بود و حالا کمی برجستگی در وسط صورتم به وجود آمده بود. امیر همه چیز را ردیف کرده بود تا به تبریز برگردیم. از بیمارستان که نبش دانشگاه تهران بود، خارج شده و به سمت میدان انقلاب رفتیم. آن روزها بعد از مرخصی از بیمارستان امکاناتی در اختیار مجروحان نبود. خودمان باید با اتوبوس یا هر وسیله دیگری که می شد تهیه کرد، به شهرمان برمی گشتیم. صورتم بانداژ شده بود و در میدان انقلاب تهران آرام میرفتیم تا به تاکسی ها برسیم و به ترمینال برویم.
.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 210
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک دفعه یک نفر که از روبه رو داشت به سرعت به سمت ما می دوید، چشمم را گرفت. نمیدانم نامرد چه کاری داشت که به آن سرعت می دوید. در چند ثانیه به ما رسید و بی توجه به صورت باندپیچی شده ام آرنجش را محکم کوبید به صورتم! یک لحظه هوش از سرم پرید. چشمم سیاهی رفت و بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد. صورتم انگار آتش گرفته بود... دقایقی سرم را توی دست هایم گرفته و وسط پیاده رو نشستم. لاکردار دستش را چنان به بینی پیوندخورده ام زده بود که زخم به هم ریخته و به شدت خونریزی میکرد. امیر، مضطرب و هراسان مرا به بیمارستان برگرداند، بی اینکه در شلوغی میدان انقلاب کسی بداند چه بر سر ما آمده است!
در بیمارستان ماوقع را فهمیدند و زخمم را دیدند اما دیگر قبولم نکردند. پاسخشان امیدم را قطع کرد: «این استخوان دیگه خراب شده! الآن هم نمیشه دوباره عمل کرد باید بخیه ها و زخمت کمی خوب بشن تا بعد...»
درد و خستگی و این اتفاق ناگوار حالمان را گرفته بود. با آن وضعیت دوباره پیاده برگشتیم سر خیابان تا خودمان را به ترمینال برسانیم. طفلک امیر با آن مهربانی و عاطفۀ عمیقی که داشت، ناراحتتر از من بود. با آن خاطرۀ بد از تهران جدا شدیم.
در تبریز هم اول به بیمارستان رفتیم. کاری نمی توانستند بکنند فقط پانسمانم را عوض کردند. به خانه آمدم و ده روز تمام در خانه افتادم. در تبریز، هوای روزهای آخر پاییز سرد و پرسوز بود. حاضر نبودم حتی به دکتر بروم. در پانسمان دیده بودم که استخوان به چه وضعیتی افتاده و از پوست بیرون زده!
..ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
🔸🔶 دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اللهمّ لاتؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولاتَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِکَ یا عزّ المسْلمین
خدایا مؤاخذه نکن مرا در این روز به لغزش ها و درگذر از من در آن از خطاها و بیهودگی ها و قرار مده مرا در آن نشانه تیر بلاها و آفات، ای عزت دهنده مسلمانان
👇👇👇
✅ @telaavat
Joze 14.mp3
3.83M
🔻جزء چهاردهم قرآن کریم
🔸به روش تندخوانی (تحدیر)
🔹با صدای استاد #معتز_آقايی
👇👇👇
✅ @telaavat
امام رضا علیه السلام:
هركس در آن (ماه رمضان)، خشم خود را نگه دارد، خداوند نيز روز قيامت، خشمش را از او نگه خواهد داشت
مَن كَفَّ فيهِ غَضَبَهُ كَفَّ اللّهُ عَنهُ غَضَبَهُ يَومَ القِيامَةِ
📚 بحارالأنوار جلد 96 صفحه341
👇👇👇
✅ @telaavat
✨ #تفسیر_نور
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃
❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️
وَ مَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ (22)
وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (23)
وَ مَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ (24)
وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ (25)
📖 جزء30 سوره تكویر
✍️ ترجمه
🏡و همانا مصاحب شما (پیامبر،) جنّ زده نیست.
🏡و قطعاً آن (فرشته وحى) را در افق روشن دیده است.
🏡و او بر غیب بخیل نیست (و آنچه را دریافت كرده، دریغ نمىكند).
🏡و آن قرآن، از القائات شیطانِ رانده شده نیست.
🍃نکته ها🍃
«ضَنین» از «ضَنّ» به معناى بخل ورزیدن است. این كلمه یك بار بیشتر در قرآن به كار نرفته است.
مخالفان پیامبر، به او نسبتِ مجنون مىدادند و مراد آنان، ارتباط پیامبر با جنّیان بود و در واقع، قرآن را از القائات جنّ بر پیامبر مىدانستند. لذا این آیات، در مقام رفع این تهمت میفرماید: پیامبر، فرشته وحى را به روشنى دیده و قرآن را از او دریافت كرده است، نه آنكه شیطان بر قلب پیامبر چیزى را القا كرده باشد و او گمان نموده كه وحى الهى است.
📡پيام ها 📡
1️⃣ گاهى باید تهمتها را بیجواب نگذاشت و پاسخ داد. «و ما صاحبكم بمجنون»
2️⃣ پیامبر، همراه با مردم و در كنار آنان زندگى میكرد.«صاحبكم»
3️⃣ بهترین نشانه ى سالم بودن عقل پیامبر، آن است كه شما عمرى با او مصاحبت و معاشرت داشته و هیچ فكر و كردار و گفتار و رفتار ناروایى از او ندیدهاید. «و ما صاحبكم بمجنون»
4️⃣ پیامبر، جبرئیل را میدید. «و لقد رآه» (چنانكه در سوه نجم آیه 13 میفرماید: «لقد رآه نزلةً اخرى»)
5️⃣ در برابر تحقیرها، تكریم تحقیر شدهها لازم است. «لقد رآه بالافق المبین»
6️⃣ در جایگاه ملاقات پیامبر با جبرئیل، جاى هیچ ابهامى نیست. «الافق المبین»
7️⃣ شكر علم، بازگویى آن است و بخل علمى، امرى ناپسند است. «و ما هو على الغیب بضنین»
8️⃣ پیامبر اكرم علم غیب مىدانست. «و ما هو على الغیب بضنین»
9️⃣ رسول خدا، نه از درون گرفتار جنون است: «ما صاحبكم بمجنون» و نه از بیرون تحت تأثیر القائات شیطانى است. «و ما هو بقول شیطان رجیم»
🔟 قرآن، در مرحله نزول از هرگونه تحریفى محفوظ است و جبرئیل هیچ گونه دخل و تصرّفى در آن نمىكند، «رسول كریم... امین» همان گونه كه در مرحله ابلاغ، دچار هیچ كم و كاست نمیشود. «و ما هو على الغیب بضنین»
👇👇👇
✅ @telaavat
هرکه دیدست تو را گفته که ماشاءالله
قامتت قامت سرو است و رُخت همچون ماه
نه فقط اهل زمین بلکه رسید از ملکوت
بانگ "لا حول و لا قوة الا باالله"
حافظ از روي توگفته است جهانگیر شود
هر که شد حُسن جمالش به ملاحت همراه
مادرت خیرِ نسا و پدرت خیرِ بشر
جز خدا نیست کسی از درجاتت آگاه
زور بازوی علی داری و شاهد دارم
برده ای جنگ جمل را تو به یک گوشه نگاه
تو کریمی و کرامت شده نازل از تو
دست از دامن لطف تو نگردد کوتاه
قلم و شاعر و دفتر همه حاجت دارند
این غزل نذر غریبی تو ان شاءالله
#میلاد_کریم_آل_طه_مبارک
👇👇👇
✅ @telaavat
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 211
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر روز خودم پانسمان را عوض میکردم و میدیدم رنگ استخوان عوض میشود و در حال پوسید ن است. تا اینکه یک روز با دست بیرون کشیده و انداختمش دور! دکتر گفته بود باید حدود پنج ماه صبر کنم و دوباره برای عمل بروم. تا مدتی از فکر بینی درآمدم و دوباره با امیر طرح برگشتن به منطقه را ریختیم.
با امیر به لشکر برگشتیم. به ما گفتند عملیاتی در پیش است و شما برای آموزش به منطقه ای اعزام خواهید شد تا از آنجا مستقیماً راهی منطقه عملیات شوید. کسی در مورد محل آموزش حرفی نزد. بعد از عملیات خیبر و تا آن روز چند بار عملیات لو رفته بود، از این رو بچه های اطلاعات با قدرت و جدیت روی حفاظت اطلاعات کار میکردند و ما هم اصراری برای پی بردن به محل آموزش نداشتیم.
دو سه روز بعد در تاریکی شب سوار ماشینها شدیم. پرده ها کشیده شده بود و حتی بین ما و راننده هم پرده ای بود که بیرون را نبینیم. بعد از مدتها دوری از عملیات، حالا رفتن به آموزش اتفاق خوشایندی بود.
در گرگ و میش صبح از ماشینها پیاده شدیم. دوست خوبمان سید علی اکبر مرتضوی بلافاصله گفت: «اینجا هوره!» راست میگفت، کمی بعد فهمیدیم آنجا منطقه ای به نام «کَسور» در هورالهویزه است. در پانزده کیلومتری بستان جاده ای بود که به منطقه ای دور از درگیری میرسید که از نیزار و درختچه ها پوشیده شده بود و رودی آنجا جریان داشت، منطقه ای وسیع و خالی از نیرو. بابا تنها کسی بود که اطمینان داشت آنجا را می شناسد. غیر از او هیچکس نمیدانست کجا هستیم. هوا هنوز کاملاً روشن نشده بود و ما در حال جابه جایی بودیم که سروصدای عجیبی شنیدیم.
.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 212
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ صدای شغالهاست!
هر چه سعی کردیم میان درختچه ها شغالها را ببینیم، نتوانستیم. هوا داشت روشن میشد که سروکله یک دسته گاومیش هم دور و برمان پیدا شد. گاوها مال کشاورزانی در روستاهای اطراف بستان بودند که بعد از جنگ رها شده و به تدریج خوی اهلی شان را از دست داده بودند. مواجهه با یک گله گاو وحشی خطر داشت. بعدها بچه ها در مورد کشتن گاوها کسب تکلیف کرده بودند. گفته بودند: «کشتن نه، ولی میتوانید از شیرشان استفاده کنید!» دستور کشکی بود. ما جرئت نزدیک شدن به گاوها را نداشتیم چه رسد به اینکه شیرشان را هم بدوشیم!
کار از همان روز اول شروع شد. قبل از انتقال گردان امام حسین به منطقه آموزش، عدهای از بچه ها برای شناسایی منطقه آمده و جای گروهانها را مشخص کرده بودند. چادرها زود برپا شد. آنجا فهمیدیم قرار است آموزش شنا ببینیم. در جمع ما عدۀ کمی از بچه ها غواصی میدانستند، چند نفر از بچه ها قبلاً در خیبر آموزش غواصی محدودی دیده بودند.
اوایل زمستان 1363 بود و هوا سرد. آنقدر سرد که اول صبح لایه ای از یخ و برف زمین را می پوشاند. کار آموزش شروع شد. اول زهر چشم گرفتند، گفتند میرویم داخل نیزار برای آموزش شنا، بعد غواصی و در منطقه ای که بزرگتر بود، آموزش بلم رانی. قرار بود همۀ نیروهای گردان آموزش غواصی ببیند اما در عملیات عده کمتری به عنوان غواص عمل میکردند.
...ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
🔸🔶 دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
«اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین»
خدایا در این روز طاعت خاشعان (فروتنان) را به من ده
و سینه ام را به توبه فروتنان وسعت ده
به امان دادنت ای امان آنان که میترسند
👇👇👇
✅ @telaavat
Joze 15.mp3
4.15M
🔻جزء پانزدهم قرآن کریم
🔸به روش تندخوانی (تحدیر)
🔹با صدای استاد #معتز_آقايی
👇👇👇
✅ @telaavat