✨سوال و جواب غافلگیرکنندۀ امام صادق علیه السلام✨
🔹امام صادق (ع) از یکی از یارانش پرسید:
چند بار حج رفتهای ؟
گفت : نوزده حج
امام فرمود : آن را به بیست حج برسان
تا ثواب یکبار زیارت حسین(ع) برایت نوشته شود...
📚کامل الزیارت،ص۱۶۲
👇👇👇
✅ @telaavat
🕊🍏🕊🍏🕊🍏🕊🍏🕊
❣﷽❣
چرا حرم امام حسين(ع) بوي سيب مي دهد؟
چرا بوي ميوه اي ديگر نمي دهد؟ اولين كسي كه آن را درك كرد چه كسي بود؟ حكمت ميوه سيب چيست؟
معروف است کسانی که صبح زود به زیارت حرم امام حسین(ع) بروند بوی سیب بهشتی استشمام می کنند، این سخن ریشه حدیثی دارد. به این روایت توجه کنید:
در کتاب مناقب آمده است،« جبرئيل از آسمان سيب، به و اناري را از بهشت مي آورد که پيامبر و حضرت فاطمه(س) و اميرمؤمنان(ع) و امام حسن و امام حسين(ع) از آن مي خورند و آن ميوه ها به حالت اول خود باز مي گردد، تا وقتي حضرت فاطمه زهرا(س) از دنيا مي روند ميوه انار از بين مي رود و پس از فوت اميرمؤمنان(ع) ميوه به ناپديد مي شود و ميوه سيب موجود بوده است و امام حسين(ع) مي فرمايد: «ميوه سيب نزد بردارم بود تا هنگامي که بر اثر سم از دنيا رفت، پس از آن نزد من بود تا هنگامي که در کربلا آب بر روي ما بسته شد و من هنگام عطش آن را مي بوئيدم و از شدت عطش من کاسته مي شد و هنگامي که عطش بر من شديد شد آن را خوردم و يقين به شهادت کردم، امام زين العابدين(ع) مي فرمايد من اين سخنان را ساعاتي قبل از شهادت آن حضرت شنيدم و هنگامي که آن حضرت شهيد شد بوي آن سيب را در محل شهادت آن حضرت استشمام نمودم. پس آن را جستجو نمودم و اثري از آن نيافتم و بوي آن همچنان پس از شهادت آن حضرت باقي بود و من قبر آن حضرت را زيارت مي نمودم و بوي آن را مي يافتم، پس هر کس از شيعيان ما که زائر آن قبر است و مي خواهد بوي آن را استشمام کند، پس وقت سحر آن را جستجو کند، پس اگر از مخلصان باشد آن را وجدان خواهد نمود.
📚ابن شهرآشوب، المناقب، ج3، ص 391
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام🌷
#قسمت_هفتاد_و_ششم
علی مصیبی هم تائید کرد و گفت: امام رضا(ع) میفرمایند: اگر علاقه داری در ثواب شهدای کربلا شریک باشی، هرگاه یاد کردی بگو : ای کاش با آنها بودم و آنگاه به سعادت بزرگی نائل خواهی شد.
در این محفل روحانی که چهار طلبه ی جوان نشسته بودند و وعظ میکردند، تنها چیزی که حضور نداشت، ترس از عراقی ها و کتک خوردن و مرگ بود. بعضی که احساس ترس و خطر می کردند که اصلا گوششان دنبال حرفهای آنها نیست. طلبه ها را کاملا می شناختم و آنها هم مرا خوب می شناختند. فقط از من پرسیدند: کی به کربلا آمدید؟
گفتم: اینجا که کربلا نیست، تنومه است.
گفت: چرا این را و این تقدیر عین کربلاست. عشق به کربلا و سید الشهدا و حضرت زینب شما را به عراق کشانده است. فقط قدم هایتان را برای این راه خالص کنید.
ادامه داد: خواهر، اینجا سرزمینی است که حضرت زینب آن را نفرین کرد و بعد از عاشورا گفت: کل یوم عاشورا کل ارض کربلا
گفتم: بچه ها دور شما حلقه زده اند. عراقی ها از دور در کمین هستند، مواظب باشید شما را شناسایی نکنند.
عبا و عمامه ی ما پیش اینهاست، ما بیست مهر اسیر شدیم، سهم کتکمان را مفصل گرفته ایم. اینها جدید هستند و سهم شان را می گیرند.
مریم پرسید: حاج آقا حساب اسارت زن و مرد از هم جداست، ما مضطربیم، می ترسیم، آبرو داریم.
حاج آقا در حالی که زیر لب زمزمه میکرد، پاسخ داد: «لا حول و لا قوه الا بالله». از چی میترسید، اینها دختر پیغمبر خدا را به اسیری بردند، آبروی شما آبروی خداست. خدا شما را اسیر اینها کرده تا اینها را رسوا کند و آبروی اینها را بریزد.
و مرتب میگفت: «لا حول و لا قوه الا بالله». هیچ چیز از قدرت خدا خارج نیست. خواهر! بسیار ذکر بگوئید.
آن شب به حکم الهی عدو سبب خیر شده بود. در این چند ساعت عراقیها به خواب رفته بودند و ما را به حال خود رها کرده بودند تا توشهی معنوی برای باقیماندهی راه برداریم و بقیهی مسیر را با خلوص و یقین و توکل بیشتری طی کنیم.
از یکی از طلبهها که نزدیکتر بود پرسیدم: برادران مجروح اینجا نیستند؟
گفت: نه خواهر، اینجا سالمها را مجروح میکنند.
بچهها را نوبتی و از روی ملاک و معیار خودشان و البته به کمک چند تا از عناصر خودفروختهی خودمان انتخاب میکردند. ناجوانمردتر از عراقیها خودیهایی بودند که به بهای چند نخ سیگار، چوب حراج به انسانیت و مردانگی و غیرت میزدند. آنها انگشت روی بچهها میگذاشتند و آنها را به اتاق شکنجه روانه میکردند. این افراد ایرانیهایی بودند که برای ادامهی زندگی، خون دیگران را میریختند و برای اینکه رنج کمتری را تحمل کنند دیگران را به رنج بیشتر میانداختند. این جاسوسها روی هر کس انگشت حرسالخمینی (پاسدار) میگذاشتند، او را با پای خودش میبردند اما روی چهار دست و پا و چهرهای خونین و مالین برمیگرداندند که اصلاً قابل شناسایی نبود.
معیار حرسالخمینی (پاسدار) بودن ریش و نماز بود. توی این چند روز هم که ریش همه بلند شده بود. سربازهای عراقی وقتی میآمدند داخل که حرسالخمینی (پاسدار) انتخاب کنند، جلوی بینیشان را به علامت تعفن میگرفتند. طبیعی بود! دویست نفر بالغ را در یک اتاق بیست و چهار متری گذاشته بودند و روزی یکبار در را به رویشان باز میکردند.
بچهها برای اینکه این فضای ظالمانه و دلخراش را قابل تحمل کنند همه چیز را به خنده و شوخی گرفته بودند. مینشستند توی صف کتکخوری اما اسمش را گذاشته بودند، هواخوری. لباسهای ضخیم و آستین بلند را چندتایی تن همدیگر میکردند که شدت ضربات کابلها را کمتر احساس کنند. بعضیها را از سر غیظ و غضب خارج از نوبت بیاندازه شکنجه میدادند.
یکی از بچهها میگفت: آخه اوستا کریم! این هم شد انصاف. تا بچه بودیم زیر شلاق آقامون بودیم، مدرسه رو که شدیم زیر شلاق معلم رفتیم. مدرسه هم که تمام شد افتادیم زیر شلاق این نامسلمونها!
یکی دیگه گفت: شانس رو ببین، من فردا، آخرین روز خدمت وظیفهام بود.
یکی دیگه گفت: قسمت ما رو ببین که با ویزا و بلیط آمریکا، اسیر عراقیها شدیم. اگه دو روز جنگ دیرتر شروع شده بود من حالا تگزاس بودم.
هرکس سرگرم تحلیل شانس و تقدیر خودش بود. هنوز جملهاش تمام نشده بود که دوباره احضار شد.
بعد از یک وقفهی دو ساعته، به خودشان و به بچهها استراحت دادند اما دوباره شروع کردند.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
530.mp3
1.06M
🔸🔶قرائت صفحه 530قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
امام على عليه السلام:
در آغاز سردى هوا خود را از سرما حفظ كنيد و در پايان آن از آن استقبال كنيد؛ زيرا...
📚 حکمت ۱۲۸ نهج البلاغه
👇👇👇
✅ @telaavat
🔻#تفسیر_نور🔻
🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸
🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷
🗯أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَو تٌ مِّنْ رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)
🍁جزء 2 سوره بقره 🍂
✍ ترجمه
💭آنانند كه برایشان از طرف پروردگارشان، درودها و رحمتهایى است و همانها هدایت یافتگانند.
⚡️نکته ها⚡️
كلمه «صلوات» از واژه ى «صلو» به معنى ورود در نعمت ورحمت است، بر خلاف واژه ى «صلى» كه به معناى ورود در قهر و غضب است. مانند: «تصلى ناراً حامیة»
خداو ند بر مؤمنانى كه در مشكلات، صبر و مقاومت كردهاند، خود درود و صلوات مى فرستد؛ «صلوات من ربهم» ولى درباره مؤمنان مرفّه كه زكات اموالشان را مى پردازند، دستور مىدهد پیامبر صلى الله علیه وآله درود بفرستد. «صلّ علیهم»
🔢پيام ها 🔢
1⃣ خداوند، صابران را غرق در رحمت خاصّ خود مى كند. «علیهم صلوات»
2⃣ تشویق صابران از طرف خداوند، به ما مى آموزد كه باید ایثارگران و صابران و مجاهدان، در جامعه از كرامت واحترام خاصّى برخوردار باشند. «علیهم صلوات من ربّهم...»
3⃣ تشویق، از شئون ربوبیّت و لازمه تربیت است. «صلوات من ربهم»
4⃣ هدایت صابران، قطعى و مسلّم است. با آنكه در قرآن، هدایت یافتن بسیارى از انسان ها، تنها یك آرزو است؛ «لعّلهم یهتدون» ولى در مورد صابران، هدایت آنان قطعى تلقّى شده است. «اولئك هم المهتدون»
5⃣ هدایت، مراحلى دارد. با اینكه گویندگانِ «انّاللّه وانّاالیه راجعون» مؤمنان و هدایت شدگان هستند، ولى مرحله بالاتر را بعد از صبر و دریافت صلوات و رحمت الهى كسب مى كنند. «اولئك هم المهتدون»
👇👇👇
✅ @telaavat
📸 صدو چهاردهمین جلسه هیئت امناء ،معاونین و مدیران سازمان دارالقرآن الکریم با حضور حجت الاسلام محمد قمی رییس سازمان تبلیغات اسلامی
👇👇👇
✅ @telaavat
📸 صدو چهاردهمین جلسه هیئت امناء ،معاونین و مدیران سازمان دارالقرآن الکریم با حضور حجت الاسلام محمد قمی رییس سازمان تبلیغات اسلامی
👇👇👇
✅ @telaavat
📸 صدو چهاردهمین جلسه هیئت امناء ،معاونین و مدیران سازمان دارالقرآن الکریم با حضور حجت الاسلام محمد قمی رییس سازمان تبلیغات اسلامی
👇👇👇
✅ @telaavat
باران خیلی تند می آمد. بهم گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم. بالاخره گفت « می خوای بدونی ؟ پاشو تو هم بیا. »
با لندرور شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها.
در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه، ببینه چی می کشیم. »
آقا مهدی بهش گفت «خیله خب پدرجان. اشکال نداره. شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود. »
از یکی از همسایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه، راه آب می کندیم.
🍃شهید #مهدی_باکری
یادگاران، ج۳ ص ۱۵
👇👇👇
✅ @telaavat
❤️ انسان سالم"
⇦ کينه نمي ورزد،
⇦ دوست مي دارد،
⇦ خجالت نمي کشد،
⇦ خود را باور دارد،
⇦ خشمگین نمیشود
⇦ و مهربان است...
❤️ ˝انسان سالم"
⇦ حرص نمي خورد،
⇦ همه چيز را کافي مي داند،
⇦ حسد نمي ورزد
⇦ و خود را لايق مي داند...
❤️ انسان سالم"
⇦ نيازي به رقص و پايکوبي
⇦ و تظاهر به خوشي ندارد،
⇦ زيرا شادکامي را در درون خويش
⇦ مي جويد و مي يابد...
❤️ "انسان سالم"
⇦ براي بزرگداشت خود احتياج به
⇦ تحقير ديگران ندارد،
⇦ زيرا خوب مي داند که هر انسان
⇦ تحفه الهي است...
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام🌷
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
این بار انگشت شومشان را روی عزیز چوپون و چند نفر دیگر گذاشتند. بچههایی که با عزیز به اتاق شکنجه رفتند تعریف کردند: عزیز را از پا آویزان کرده و با شلاق به سر و صورتش میکوبیدند. وقتی پاهایش را باز کردند، کلت روی شقیقهاش گذاشتند و به او گفتند: عزیز این تیر خلاص است. هر وصیتی داری سریع بگو تا دوستانت به خانوادهات برسانند.
آنقدر به سر عزیز ضربه زدند که به لکنت افتاد و دیگه نمیتونست حرف بزنه. خون از دهان و دل و رودهاش بیرون میریخت. آب به سر و صورتش زدند و گفتند: نطّیک فرصة اتوصی. اللیلة الرصاصة القاتلک سهمک. (بهت فرصت میدهیم که وصیت کنی. امشب تیر خلاص سهم توست.)
عزیز التماس میکرد و فرصت وصیت میخواست. بعد از نیم ساعت که آرام شد عراقیها کنجکاو شده بودند که بفهمند عزیز چه وصیتی دارد!
در حالی که از دهان و حلقش خون میریخت با لکنت زبان گفت: از گوسفندهایی که آوردهام یکی را برای سلامتی امام خمینی قربانی کنید.
وقتی مترجم این جمله را برایشان ترجمه کرد دوباره تنش را با شلاق تکه پاره کردند. وقتی او را به اتاق انداختند دیگر قدرت تکلم نداشت و قابل شناسایی نبود. دیدن این صحنهها بسیار دردآور بود. فقط باید تحمل میکردیم. بر اساس ضربات زیادی که به سرش وارد شده بود، پی در پی دچار تشنج میشد و صبح همان روز، بعد از چند بار تشنج به شهادت رسید.
در حالی که برادرها هنوز آنجا بودند، بعد از ظهر همان روز ما را سوار خودروی امنیتی کردند و از آنجا بردند. سرگشته و بیقرار؛ با کولهباری از درد و شکنجهی برادرانمان راهی مقصدی نامعلوم شدیم.
این اولین باری بود که سوار ماشین امنیتی میشدم. شیشههایش استتار بود. بعد از اولین وعدهی غذایی که با پنجههای خونآلود خورده بودم، وضعیت مزاجیام سخت به هم ریخته و نا به سامان شده بود. یک سرباز عراقی کنار راننده نشست و دیگری آمد تا در کنار ما بنشیند. چون فاطمه و حلیمه ظریفتر بودند کنار هم نشستند تا سرباز با آن هیکل نتراشیدهاش جا شود.
بیست و هفتم مهر بود و به حساب همه سه روز تا پایان جنگ باقی بود اما بین ما و ایران کیلومترها فاصله افتاده بود. سربازی که کنار حلیمه و فاطمه نشسته بود از همان ابتدای مسیر چشمانش را بست. بیشتر از آنکه ادای آدمهای خوابآلود را درآورد، ادای آدمهای مرده را در میآورد. خودش را روی حلیمه ول میکرد. هرچه فاطمه و حلیمه بیشتر به هم میچسبیدند او پهنتر مینشست. چشمهایش را بسته بود که از چشمغرههای ما در امان باشد. هرچه سر و صدا میکردیم کمتر نتیجه میگرفتیم. سرنشین جلویی هر پنج دقیقه پردهی پشت راننده را کنار میزد و تمام دندانهایش را که چند تا از آنها را طلا گرفته بود به نمایش میگذاشت. مریم گفت: انگار هنرپیشهی تبلیغ خمیردندان «کلگیت» است!
با هر نمایش به او اشاره میکردیم که این سرباز مرده است اما اعتنایی نمیکرد. برای این که تکلیف خودمان را با او روشن کنیم سر و صدا راه انداختیم.
فاطمه به شیشهی پشت پنجره کوبید و هر کدام با عصبانیت فریاد زدیم. خودش را جمع و جور کرد و او هم شروع به فریاد زدن کرد. نه ما میفهمیدیم او چه میگوید و نه او میفهمید ما چه میگوییم. در بین راه سرباز مرده را با هنرپیشهی تبلیغ خمیردندان کلگیت جابجا کردند.
به حلیمه گفتم: میتونی از این آقای خوشحال بپرسی ما را دارن کجا میبرن؟
حلیمه پرسید، اما هر بار که میپرسید آن آقای خوشحال فقط دندانهایش را نشان میداد. ماشین وارد یک ساختمان شد. ما را به اتاقی بردند و افسری با چند برگ کاغذ آمد و شروع به بازجویی کرد: شفتن البصرة الهسة؟ (تا به حال بصره را دیده اید؟)
گفتم: نه قبلاً دیدم، نه الان، ولی متوجه شدهام اینجا بصره است.
- یا هو المنتصر ابهای الحرب؟ (کی برندهی این جنگ است؟)
- ما نظامی نیستیم، نمیدانیم.
تا حدودی فارسی میدانست. به زبان فارسی نیمبند ومخلوطی از عربی گفت:
اینجا ایرانی زیاد است. دوست دارید اینجا زندگی کنید.
- در ایران هم عرب زیاد است، اما هر کس دوست دارد در کشور خودش زندگی کند.
- خمینی گفته است جنگ بر زنان واجب است؟
- ما نجنگیدیم، دفاع کردیم.
- اگر نمیجنگید پس رمز «من زندهام» چیست؟
- این رمز نیست، این خبر سلامتی است.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
531.mp3
808.9K
🔸🔶تلاوت صفحه531 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 چهارشنبه
🔸 ۴ مهرماه سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۱۶ محرم سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۲۶ سپتامبر سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا حی یا قیوم»
🗒 مناسبتها:
🔻 تشكيل جلسه سازمان كنفرانس اسلامي در مورد جنگ ايران و عراق (1359 ش)
🔻اشغال بُستان توسط اشغالگران بعثي در روزهای آغازين جنگ (1359 ش)
🔻تأسيس بندر و منطقه آزاد تجاری در جزيره كيش (1365 ش)
🔻درگذشت استاد "عبدالكريم روشن تهرانی" عارف معاصر (1371 ش)
🔻امضای پيمان منع آزمايش های هسته ای توسط ايران (1375 ش)
🔻قرارداد بهره برداری از معادن مس سرچشمه کرمان با یک شرکت آمریکایی منعقد شد(1351ش)
🔻ایران و استرالیا قرارداد فرهنگی و بازرگانی امضاء کردند (1353ش)
🔻درگذشت «هما روستا» بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون ( 1394 ش)
🔻تدوين تاريخ اسلامي در عهد خليفه ی دوّم (16 ق)
🔻شكست "امير عبدالقادر الجزايري" در برابر استعمارگران فرانسوی (1260 ق)
🔻درگذشت حاج "سيد مهدی خوانساری" عالم مسلمان (1391 ق)
🔻گشايش سومين مجلس قانونگذاری در ايران (1333ق)
🔻تأسيس اولين كليسای مسيحی به فرمان "كُنْسْتانْتين" امپراتور روم در اورشليم (330م)
🔻اختراع زبان بين المللي "اسپرانتو" توسط "لودويك زامنهوف" لغت شناس روسی (1887م)
🔻روز استقلال "زلاندنو" از استعمار انگلستان (1907م)
👇👇👇
✅ @telaavat
امام باقر علیه السلام:
ذرّه اى از تكبّر به درون دل كسى راه نيافت، مگر آن كه به همان اندازه از خردش كم شد، اندك باشد يا بسيار
📚 حلیة الاولیا، جلد3، صفحه180
👇👇👇
✅ @telaavat
🔻#تفسیر_نور🔻
🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸
🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷
🗯للرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَ لِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَلِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً (7)
🍁جزء 4 سوره نساء 🍁
✍ ترجمه
💭براى مردان، از آنچه پدر و مادر ونزدیكان، (پس از مرگ) بر جاى گذاشته اند سهمى است، و براى زنان (نیز) از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان بر جاى گذاشته اند، سهمى است، خواه (مقدار مال) كم باشد یا زیاد، سهمى معیّن و مقرّر است.
🔢پيام ها 🔢
1⃣زنان همانند مردان حقّ ارث دارند و دین، حافظ حقوق آنان است. «للرّجال نصیب... للنّساء نصیب»
2⃣ ارث، از اسباب مالكیّت است. «للرّجال نصیبٌ»
3⃣ خویشاوندى كه نزدیك تر است، در ارث مقدّم تر است. «الاقربون»
4⃣ تقسیم عادلانه ى میراث، مهمّ است ،نه مقدار آن.«قَلّ منه او كثر»
5⃣ سهم ارث، تغییر ناپذیر است. «نصیباً مفروضا»
👇👇👇
✅ @telaavat
#یادی_از_شهدا
درسی از شهید کاوه برای مسئولین
🌷🌷🌷حسن گفت:
از مشهد زنگ زدند که خودم را سریع برسونم منزل، اگر اجازه بدین میخواستم دو سه روزی برم مرخصی.
محمود با تعجب خیره شد و گفت: تو که می دونی عملیات داریم و دیگه مرخصی نباید بری.
حسن من و منی کرد و گفت: پس شما اجازه میدین برم.
محمود سرش را از روی پوشهها بلند کرد و با نگاه معناداری گفت: من اجازه نمیدهم، بهتره بری سر مأموریت.
حسن چند لحظه ساکت ماند، بعد نگاه ملتمسانهای به من کرد و رفت بیرون. منظورش را فهمیدم، باید دستبهکار میشدم، رو به محمود گفتم: آقا محمود! کارش واقعاً مهم بود، اجازه میدادید میرفت، زود برمیگشت.
محمود گفت: تو پادگان خیلیها می دونن که حسن برادرخانم منه، چند روز دیگه عملیات داریم. اگر کارش طول کشید و به عملیات نرسید، ممکنه تو ذهن بعضیها این پیش بیاد که کاوه موقع عملیات برادرخانمش را فرستاد مرخصی تا سالم بمونه.
گفتم: خودم ضمانتش را میکنم که به عملیات برسد.
ناراحت گفت: من با کسی عقد اخوت نبستم، دوست هم ندارم که اعتقاداتم به خاطر همین کارها دچار لغزش بشه.🌷🌷🌷
#شهید_محمود_کاوه فرمانده تیپ ۱۵۵ شهدا، یازدهم شهریورماه سال ۱۳۶۵ در سن ۲۵ سالگی در عملیات کربلای ۲ به شهادت رسید.
👇👇👇
✅ @telaavat