ممنونم آقای امام رضا
حوالی ساعت ۱۰شب برای انجام خریدهای منزل بیرون رفتم
مثل همیشه که از مغازههای شلوغ خرید نمیکنم به دنبال جایی خلوت بودم
وارد شدم...
به جز من و فروشنده، مرد میانسالی نشسته بود روی تنها صندلی مغازه
هوای این روزهای ما شرجیست
نفس را بند میآورد
از عرقهای روی پیشانی مرد فهمیدم که تازه رسیده است و هنوز نفسش جا نیامده
آماده شدن سفارشهایم کمی زمان میبرد
و من ایستاده بودم منتظر
کمی که گذشت از گفتوگوها متوجه شدم، مرد از دوستان فروشندهست و اسمش رضاست
راننده ماشین سنگین بود
از لهجهای هم که داشت مشخص بود همشهری نیست
میگفت چیزی به ۵۰سالگیاش نمانده
در این سالها همه جای کشور را سر زده
شمال تا جنوب
شرق تا غرب
اما #مشهد نرفته
یعنی رفته اما...
سرش پایین بود که خداحافظی کرد و رفت
فردا عازم مشهدم
درست در روزهایی که نیاز بود...
قبل نماز زنگ زد
بعد نماز گفت بلیط گرفتم، وسایلتو جمع کن
رفیق خوب نعمتِ❤️
باید که دل را صاف کرد...
@tele_text