احمد را با خودم برده ام توی یکی از این همایش هایی که بیشتر مدعوین چرت می زنند و صرفاً دارای ارزش خبری است... موقع بیرون آمدن چند تا فرم به ما می دهند که بالای آنها نوشته: فرهیخته ی ارجمند....
برگشته ایم خانه
احمد به خواهر کوچکترش: افتخار کن بابا فرهیخته ی ارجمنده...
خواهرش: نخیرم؛ اصلا فرهیخته ی ارجمند؛ جدّ و آبادشونه...
http://2ta7.persianblog.ir/post/47/
#نقش_فرزندان_در_تربیت_پدر_ومادر
@telkalayyam
#راه_های_رسیدن_به_خدا
پسرک یک بار در مراسم تعزیه حضور یافته .
از بین کاراکترهای مختلف با اسب ارتباط عجیبی برقرار کرده... فضای ذهنی و تخیلاتش را اسب ها پر کرده اند و شب و روز با هم روزگار می گذرانند...
اسب هایی با شخصیت های متنوع و محیرالعقول...
اسب هایی که گاهی مرزهای خیال را زیر سم می گذارند و در عالم واقع حسابی دردسرساز می شوند...
پسرک به روضه خوانی هم علاقه ی وافری دارد...
اوج روضه اش اینجاست که وقتی امام از اسب به زمین افتاد...
حالا مناجات دلخواه خودش را هم پیدا کرده:
یا ذوالجناح والاکرام!
#غلامرضای_عمو
#قبل_از_چهار_سالگی
#چگونه_با_اسب_به_خدا_برسیم
@telkalayyam
#یلدا
نه فال حافظ و نه چای داغ می خواهد
دلم زیارت شاهِ چراغ می خواهد
@telkalayyam
#اسمع_افهم_یا_فلان…
یادم می آید چند سال پیش، کنگره ای فرهنگی برگزار شده بود و بعد از اتمام برنامه بسته ی پذیرایی را توی پلاستیک گذاشتم و آمدم بیرون. هوا سرد بود. بیرون در یک پیر زن کارتن خواب پتو پیچیده بود دور خودش و بی هیچ توقع و اعتنایی به رهگذران روی زمین نشسته بود. یک لحظه پاهایم سست شد. بسته ی پذیرایی را جلوی پایش گذاشتم و به راه خودم ادامه دادم اما این فکر هیچ وقت گریبانم را رها نکرد که آن چه اولویتی بندی ای است که باعث می شود همیشه پذیرایی شدن مطلوب ما فرهیختگان ارجمند!! بر یخ نزدن آن پیر زن در سرما ترجیح داشه باشد؟
توی این سال ها زیاد پیش آمده است که طرحی فرهنگی را پی گیری کرده ام و بودجه ای جذب کرده ام و به اجرا رسانده ام اما همیشه تصویر آن پیرزن توی ذهنم بوده که آیا طرح من کمکی به حال او خواهد کرد و آیا کار من هم بر رسیدگی به وضع او اولویت دارد و واقعا کارهای واجب تری هست که لازم است به خاطر آنها آن پیرزن هنوز توی سرمای پیاده رو بلرزد؟…
چند شب پیش دعوت بودم به جلسه ی مذاکره ای که قرار بود مسئولیتی به عهده ی من گذاشته شود. جلسه حدود دو ساعت طول کشید. اواخر جلسه کم کم دوریالی من و بعضی دوستان افتاد که داستان همان داستان تکراری بودجه های آخر سال است. این بار هم یک بودجه ی چند ده میلیونی فرهنگی روی زمین مانده بود و باید تا قبل از پایان سال خرج می شد که مبادا بودجه ی سال آینده کاهش پیدا کند. باید یک نفر پیدا می شد که بتواند این پول ها را تبدیل کند به یک رزومه ی دهن پر کن برای کارفرما و چشم کورکن برای رقبا.
حالا من چند روزی فرصت دارم که فکر کنم و سبک سنگین کنم که آیا از این فرصت نامقدس استفاده کنم تا بارهای روی زمین مانده را بردارم و بذری بکارم یا اجازه بدهم این بار گناه را کس دیگری به دوش بکشد. آیا بودجه را بگیرم و بزنم به آن زخم های فرهنگی که مدت ها دغدغه شان را داشته ام یا بگذارم تبدیل شود به بسته ی مثلا فرهنگی و کیک و ساندیس و… و حیف و میل شود؟
و هنوز به کارتن خوابهایی فکر می کنم که دیگر خودشان فهمیده اند توی صف اولویت های این مملکت هیچ وقت نوبت به آنها نخواهد رسید و ترجیح داده اند به جای پیاده رو توی قبر بخوابند.
دیروز رییس جمهور مملکت هم توی یکی از همان نشست هایی که لابد هم بسته ی فرهنگی دارد و هم پذیرایی مطلوب از فرهیختگان ارجمند!! برای کارتن خوابهایی که حالا توی قبر می خوابند روضه خواند و بغض کرد… .
یک وقت هایی که دولت یا مجلس بودجه ای فرهنگی یا ورزشی را قطع می کند دلم خنک می شود. تصورش برایم لذت بخش است که یک روز مسئولین فرهنگی کارتن خواب شده باشند. البته به نفع خودشان هم هست. این جوری درکشان از اولویت ها واقعی تر خواهد شد… . به هر حال کارتن خواب هم که نشوند از خوابیدن توی قبر گریزی نیست… .
#قبل_از_خداحافظی
#تا_نیایی_گره_از_کار_جهان_وا_نشود
@telkalayyam
#از_من_هم_دیوانه_تر_بود
منتظر تاکسی بودم
احساس کردم یکی از توی پیاده رو صدایم می کند
-با صدایی که انگار صدا نبود-
برگشتم
هیچ کس نبود اما انگار بود...
دوباره صدایم کرد
دوباره برگشتم
بیشتر ماندم
یک دفعه نگاهم با نگاهش گره خورد
خودش بود
ده سال یا بیشتر بود که ندیده بودمش
یعنی دیده بودم اما به چشمم نیامده بود و از کنارش رد شده بودم...
گفت چقدر عوض شده ای نارفیق!
گفتم تو هم خیلی عوض شده ای بامرام!
نمی دانستم این قدر دلم برایش تنگ بوده...
نزدیک رفتم
دست انداختم گردنش
صورتم را گذاشتم روی صورت زبرش
رهگذرها جوری که انگار دیوانه دیده باشند نگاهمان می کردند
ما دوتا اما یک عالمه حرف با هم داشتیم...
............
پ.ن: خیلی سال پیش، غروب های جمعه، پا می گذاشتم روی شانه اش، خودم را به زحمت می کشیدم بالا، پرچم هیئت را می بستم به یکی از شاخه هایش...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#السابقون_السابقون
بچگی ها پسرخاله ام را که می دیدم که با دوچرخه می رود خرید و زورش هم به من می رسد با خودم حساب می کردم سه سال دیگر این اختلاف سنی تمام می شود و من هم اندازه ی او می شوم و می توانم با دوچرخه بروم خرید. چهار سال دیگر هم از او بزرگتر می شوم و زورم به او خواهد رسید...
نسبت به خیلی های دیگر هم این محاسبه را انجام می دادم و منتظر بودم که اندازه ی آنها بشوم یا اینکه از آنها بزرگتر شوم...
حتی گاهی محاسبه می کردم که کی اندازه ی بابا می شوم...
کم کم متوجه شدم که فقط من نیستم که رشد می کنم بقیه هم در حال رشد هستند و فاصله های سنی هیچ وقت کم و زیاد نمی شوند...
دختر کوچکم ولی این روزها تصور قشنگ تری دارد. خیال می کند آدم ها اولش آدم بزرگ بوده اند و بعدا کوچک شده اند. مدام توی حرف هایش می گوید من هم اون وقت ها که اندازه ی شما بودم مثل شما این کارها را می کردم....
این روزها به دور و بری ها و اطرافیان که نگاه می کنم می بینم که انگار بعضی ها زودتر از بقیه بزرگ شده اند. بعضی ها رشدشان کم بوده و بعضی ها سریع.
بعضی ها که از من کوچکتر بودند حالا از من بزرگترند.
بعضی ها که بزرگ بودند حالا کوچک شده اند....
#قبل_ازخداحافظی
@telkalayyam
#و_کیف_اصبر_علی_فراقک...
مرا که عمری
بدون او گذرانده ام
از سختی جان کندن
مترسان
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#و_حجتک_المودی_عن_نبیک...
دارم به آن دِینی فکر می کنم
که بر گردن پیامبر بود و بود
تا اینکه
امام عسکری علیه السلام آن را ادا کرد...
.......
ر.ک. مفاتیح الجنان/ صلوات بر امام عسکری علیه السلام در زیارت امام رضا علیه السلام
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#بعد_از_تو_دنیا_قشنگ_نیست
گریه می کنم
و از این می ترسم
که بی تو
زیاد زنده بمانم
................
لا خیر بعدک فی الحیاة و إنما...أبکی مخافة أن تطول حیاتی...
از عاشقانه های امیرالمومنین بر مزار هستی اش ...
بحارالانوار ج43 ص213
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#نشنیده_بگیرید
فکر می کنم
اگر رسانه ها
همان طور که تصویر را منتقل می کنند
می توانستند "بو" را هم منتقل کنند
با چیزی به نام غربزدگی مواجه نبودیم...
@telkalayyam
#چه_کسی_باور_می_کرد_روزی_در_این_خانه_را…
امروز دانش آموزان من، توی خیالشان رفته بودند خانه ی حضرت زهرا سلام الله علیها.
این جمله ها مشاهدات بچه های من از خانه ی مادری شان است:
خانه ی حضرت زهرا بسیار نورانی بود.
خانه ی حضرت زهرا مانند بهشت بود.
خانه ی حضرت زهرا پر از باغ بود.
خانه ی حضرت زهرا خیلی پنجره داشت.
در خانه ی حضرت زهرا بوی عطر و گلاب می آمد.
خانه ی آن بزرگوار بسیار دلنشین بود.
در آنجا شمشیر ذوالفقار از دیوار آویزان بود.
قرآن با خط زیبا و خوانا روی تاقچه بود.
در خانه ی حضرت زهرا صدای قرآن خواندن حضرت علی می آمد.
در خانه ی آنها نان و نمک بود.
در خانه ی حضرت زهرا بوی امام حسین می آمد.
آنجا امام حسین از همه شجاع تر بود.
حضرت زهرا همیشه دست هایش به سوی آسمان بود.
حضرت زهرا خیلی گریه می کرد.
در آنجا کتاب نهج البلاغه روی تاقچه بود.
در آنجا به من خیلی خوش گذشت. مولایم علی با من درباره ی جنگ هایش صحبت کرد.
حضرت علی به من گفت قرآن بخوان و مسلمان خوبی باش.
#حتی_بیشتر
از یادداشت های سال های پیش…
@telkalayyam
#قل_لا_اسالکم_علیه_اجرا_الا_المودة_فی_القربی
مودت به محبتی می گویند که ابراز شود
مثلاً با هیزم
مثلاً با ...
#تلک_الایام
#روضه_های_قرآنی
@telkalayyam
#قلنا_یا_نار_کونی_بردا_و_سلاما_علی_ابراهیم
انبیا/۶۹
آمده بود برای علی بسوزد...
.
.
.
و معجزه این بود که آتش بر مادرمان سرد نشد...
#روضه_های_قرآنی
#تلک_الایام
@telkalayyam
لکلّ اجتماعٍ مِن خلیلَین فُرقة
و کلّ الذی دون الفراق قلیل...
................
اینجا
همه ی دوست ها
یک روز از هم جدا می شوند
و بعد از فراق
آنچه باقی می ماند
ناچیز است...
..............
از عاشقانه های امیرالمؤمنین برمزار هستی اش...
مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 ص 132
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#به_مردم_می_گفت_این_عمار_به_عمار_می_گفت_این_فاطمه…
حکایت شده
وقتی فاطمه سلام الله علیها از دنیا رفت امیرالمومنین در فقدانش خیلی محزون بود
مدت زیادی بود که از مردم کناره گرفته بود و تنهایی به عزا نشسته بود
جمعی از برادران مومن آن حضرت و شیعیان راستینش می گفتند:
علی ابن ابی طالب امام و ولی ماست و امیر ما و همه ی مومنین است
حالا از ما کناره گرفته و ما غیر از وقت های نماز واجب او را نمی بینیم.
او از ما بریده.دیگر از احادیثش به ما افاده نمی رساند و ما را با اخبارش ارشاد نمی کند
این حالت خیلی طول کشیده و او ما را مثل رمه ی بدون چوپان رها کرده
بزرگان جماعت پیش عمار یاسر آمدند و به او گفتند لا اقل تو پیش حضرت برو و در این باره با او حرف بزن. شاید حضرت قبول کرد و پیش ما آمد یا لااقل شاید اجازه داد که ما پیشش برویم
عمار می گویدبلند شدم رفتم پیش حضرت.
دیدم توی خانه اش نشسته. حسن و حسین علیهما السلام هم پیشش نشسته اند و حضرت همین طور دارد گریه می کند
به آقا سلام کردم. یک مدت روبه روی آقا نشستم
گفتم: مولا جان! اجازه می دهی چیزی بگویم یا باز هم ساکت باشم؟
آقا فرمود: کارت را بگو
عمار گفت: آقا جان! چه شده که شما ما را به صبر در مصیبت دستور می دادید حالا خودتان بی قرارید؟
آقا فرمود: عمار! عزای کسی مثل آن که من از دستش داده ام خیلی سخت است
عمار! وقتی رسول خدا رفت فاطمه بود و به جای او بود.
وقتی فاطمه حرف می زد گوشم پر از صدای رسول خدا می شد
وقتی فاطمه راه می رفت حکایت راه رفتن زیبای پیامبر را زنده می کرد
به خدا قسم عمار! سنگینی مصیبت رسول خدا را احساس نکردم مگر وقتی که فاطمه را از دست دادم.
درد جدایی از رسول خدا را نچشیدم مگر با جدایی از فاطمه...
عمار می گوید: با حرف ها و اشک های آقا دلم سوخت.
من هم گریه کردم....
این روایت خیلی طولانی تر از این بود….. .
..................................
۱.
کلامه لعمار بن ياسر بعد وفاتها
وحکي أنّه لمّا توفّت فاطمة عليها السلام حزن أميرالمؤمنين عليه السلام لفقدها حزناً عظيماً، وانفرد بالعزاء وحده وتحجّب من النّاس مدّة طويلة، فاستمع جماعة من إخوانه المؤمنين وشيعته الصادقين وقالوا: إنّ علي بن أبي طالب إمامنا ووليّنا وأميرنا وأميرالمؤمنين أجمع قد احتجب عنّا وصرنا لا نراه إلّا في وقت أداء الفرايض وانقطع عنّا ما کان يفيدنا من أحاديثه ويرشدنا به من أخباره، وقد طال ذلک علينا منه وصرنا کالغنم بغير راع، فوقع عين الجماعة علي عمّار بن ياسر وقالوا له: يا عمّار، امض إلي أميرالمؤمنين وکلّمه في ذلک فلعلّک تأتينا به أو تستأذن لنا بالدخول عليه. قال عمّار: فقمت ودخلت عليه فوجدته جالساً في بيته ومعه ولداه الحسن والحسين عليهم السلام، وهو مع ذلک يبکي، فسلّمت عليه وجلست بين يديه ساعة، فقلت له: يا سيّدي أتأذن لي أن أقول أو أسکت؟ فقال لي: قل ما شئت. فقال عمّار: يا سيّدي ما بالکم تأمرونا بالصبر علي المصيبة ونراکم تجزعون؟
قال الإمام علي عليه السلام: ياعمّار، إنّ العزاء عن مثل من فقدته لعزيز، يا عمّار، لمّا فقدت رسول اللَّه کانت فاطمة الزهراء هي الخلف منه والعوض عنه، وکانت صلوات اللَّه عليها إذا نطقت ملأت سمعي بکلامه وإن مشت حکت کريم قوائمه، فواللَّه يا عمّار ما أحسست بوجع المصيبة إلّا بوفاتها، وما أحسست بألم الفراق إلّا بفراقها. قال عمّار: فأبکاني کلامه وبکاؤه، فبکيت رحمة له،
۲. به نقل از منتخب طریحی
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#و_لست_ادری_خبر_المسماری…
خبر در و دیوار را
هنوز هم که می شنوم
داغ است...
...............
تیتر: مصرعی از آیت الله غروی اصفهانی
@telkalayyam
#روضه_های_قرآنی
فأجاءها المخاض إلی جذع النخلة...فناداها من تحتها ألا تحزنی...
مریم/۲۱،۲۲
اما این بار
در شعله ور بود
و او
پناهی جز دیوار نداشت...
#تلک_الایام
@telkalayyam
#روضه_های_قرآنی
یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی إلا أن یُؤذَنَ لکم ...
مادر !
همه می دانند که تو اجازه ندادی...
#تلک_الایام
@telkalayyam