eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
605 ویدیو
41 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر ✅اطلاعاتی از اقدامات سازمانهای امنیتی مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ ایرینا به سرگئے نگاه ڪرد و گفت: «می بینے سرگئے؟ همه فڪر و ذڪرش شده ڪتاب های قدیمے! بعد رو به ڪشیش گفت: «همین ڪتاب هاست ڪه ما را به این روز انداخته!» ڪشیش قبایش را تا ڪرد، روی بقچه ڪتاب قدیمے گذاشت و گفت: -ندیده بودم هیچ وقت از ڪتاب های من شڪایتے ڪنی ایرینا؛ چشمت خورده به پسر و عروست، سر ڪتاب های من غر میزنے؟!» آنوشا عروسڪ به دست از اتاقش بیرون آمد، عروسڪش را به طرف ڪشیش گرفت و گفت: «بابابزرگ! این عروسڪ مال شما باشد. من دیگر نمے خواهمش.» ڪشیش عروسڪ را از او گرفت، لبخندی زد و گفت: «چه عروسڪ قشنگے است! حیف است مامان بزرگت با این عروسڪ بازی نڪند.» عروسڪ را داخل چمدان گذاشت و گونه ی آنوشا را بوسید. ایرینا گفت: «معلوم نیست چه بلایے سر خانه و زندگے ام آمده است؟!» سرگئے دستش را گذاشت روی شانه ی مادرش و گفت: «غصه نخور مادر! مگر دوست پدر نگفته بود ڪه دزدها قبل از خروج از خانه دستگیر شده اند؟! پس نگران چه هستے؟» يولا گفت: «حالا ڪه همه چیز به خیر گذشته است. این مدت ڪه این جا بودید، به ما خیلے خوش گذشت.» سرگئے به ساعتش نگاه ڪرد و گفت: «حالا یڪی - دو ساعتی وقت هست ڪه راه بیفتم. بهتر است بنشینیم.» سرگئے و ڪشیش روی مبل نشستند. يولا به آشپزخانه رفت و ایرینا مشغول جمع ڪردن وسایل و بستن ساڪ دستے و چمدان ها شد. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
مرگ عشق نزدیک شده بود. شادی،محبت،شور،غرور،خشم،دیوانگی و مستی،هرکدام سیاه پوش به باغ دلبرانه ی عشق،بر
تولد عشق بود و جشنی بزرگ در باغ او برپا بود.همه دعوت بودند. قبل از رفتن همهمه ای بین جمع برای کادوهای عشق برپا شد. عشق زیبارو بود و خوش اندام و به این دلیل هرنوع لباسی در هررنگ به او می آمد و وصله ی تنش میشد،شبیه آونگ ساعتی اونگ دار! لحظه ای هرکس عشق را در ذهن خود با رنگ لباس مورد نظر خود مجسم کرد،ناگهان عشق مقابل چشم خیال همگی با لباس های متنوع به رقص درآمد و آهوی عقلشان را مانند پلنگی درید و بوم مستی شان را رنگ و لعاب بخشید. ساعتی نگذشته بود که بازار به تصرف دعوت شدگان جشن درآمد. تنها شور بود که از سر همگی به آسمان چشمک میزد. پس از دریدن دل بازار،محبت با لباسی زرد،غرور با لباسی خاکستری،خشم با لباسی قرمز،دیوانگی با لباسی آبی،آرامش با لباسی نارنجی،شادی با لباسی سفید،سلامت با لباسی سبز،زمان با لباسی خاکی،مستی با لباسی قهوه ای و غم با لباسی سیاه برای کادوی عشق راهی خانه ی او شدند و سال های بی انتها همراه عشق در باغ او محو طنازی های دلبرانه اش شدند. ✍زهراافکارآزاد 🌀 @chaharrah_majazi
ترور رسانه
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـد
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ همه گل ها زیبایند، اما وقتی به گل فروشی می روی زیباترین و خوشبوترینش را انتخاب می کنی. سرگئی گفت: اما من به عنوان یک مسیحی، چرا باید به سراغ یک شخصیت مسلمان بروم؟ کشیش گفت: از دین حصاری برای زندگی و اندیشه هایت نساز پسرم! همه ادیان الهی درون، مایه ی مشترکی دارند. تو می توانی به عنوان یک مسیحی، آیین دینی خودت را داشته باشی. لازم نیست به جای کلیسا به مسجد بروی، اما می توانی مغز و درون مایه ی سایر ادیان الهی را بشناسی و از آن ها پیروی کنی. این را بدان سرگئی که خدای همه ی ما یکی است و خداوند چون ما، بندگانش را بر اساس ادیانشان طبقه بندی نمی کند. شاقول خدا بر روی اعمال ما می ایستاد نه روی دینمان. سرگئی گفت: من اما پدر، دوستان مسلمان زیادی دارم؛ آنقدر که شما را شیفته ی علی می بینم، آن ها را ندیده ام. چگونه است مردی چون شما که از کودکی در خدمت کلیسا بوده، از علی چنین یاد می کند و شیفته ی علی می شود، اما مسلمانان اغلب چیزی از علی دانند؟ کشیش گفت: ممکن است من تو را که پسرم هستی نشناسم یاتو مرا که پدرت هستم نشناسی؛ همان گونه که بسیاری از مسیحیان هم مسیح را نمی شناسند. به همین دلیل است که می گویم باید حصارها را بشکنی و به انسانیت بندگان خدا، بیش از آبشخور دینشان بها بدهی. سرگئی گفت: پس فردا که به مسکو برگشتی، کنار تابلوی کلیسایت، تابلوی دیگری هم نصب کن و بنویس مسجد امام علی! کشیش این کنایه ی سرگئی را به دل نگرفت و گفت: اگر از امثال افرادی چون تو نمی ترسیدم، حتما این کار را می کردم. ایرینا و یولا و آنوشا که آمدند، آن ها ساکت شدند. يولا سینی چای را روی میز عسلی گذاشت. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ آنوشا روی زانوهای کشیش نشست و سرش را به سینه ی او چسباند. کشیش موهای او را نوازش کرد، گونه اش بوسید و گفت: تابستان منتظر شما هستم که بیاید به مسکو. می خواهم با آنوشا در میدان سرخ مسکو عکس بیندازم. آنوشا به سرگئی نگاه کرد و گفت: ما تابستان به مسکو می رویم پدر؟ سرگئی گفت: بله دخترم، چرا نرویم؟! اما حالا باید بابابزرگ و مامان بزرگ را برسانیم به فرودگاه تا تابستان که نوبت ما هم برسد. *** فرودگاه مسکو، در آن وقت شب، آنقدر شلوغ بود که هر کسی سعی می کرد ساک و چمدان هایش را بردارد و با عجله از سالن فرودگاه بزند بیرون کشیش و ایرینا، هر دو خسته و خواب آلود ساک و چمدان هایشان را برداشتند و راه افتادند به طرف در خروجی که پرفسور در آنجا انتظارشان را می کشید. او به محض دیدن کشیش جلو آمد، همدیگر را در آغوش گرفتند و کشیش، شرم زده از او عذرخواهی کرد که مجبور شده است این وقت شب به فرودگاه بیاید. بین راه توی ماشین لادای سفیدرنگ پرفسور، ایرینا میخواست که ماجرای سارقان به منزلش را از زبان پرفسور بشنود و او همه ی ماجرا را شرح داد و در نهایت گفت: اول باید به اداره ی پلیس برویم. لازم است مأموری با ما بیاید تا مهر و موم در خانه را باز کند. وقتی در را مهر و موم کردند، من آنجا بودم. خوشبختانه چیزی از لوازم منزل به هم نریخته بود، جز اتاق کار کشیش. ایرینا به محض ورود به خانه، همه جا سرک کشید. خدا را شکر کرد که چیزی از وسایل منزل به سرقت نرفته است. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏪ به مناسبت ۲۷آذر سالروز درگذشت 🔺جریان آقای فلسفی در حال با یک خانم 🔻 🎥 @chaharrah_majazi
🔺پاسخ به حرمت گوشت یخ زده سال۵۷ 👇 علت دقیق بوده که ماهیانه این گوشتها حدود ۲۵۰تن در تهران و اصفحان از طریق چلو کبابی ها مورد استفاده قرار میگرفته 🔸عدم ذبح شرعی در 🔸امروزه ذبح با نظارت روحانیون صورت میگیرد @chaharrah_majazi
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_دویست_و_
🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ حالا دیگر، بود یا نبود کتاب های کشیش فرقی برایش نمی کرد. پرفسور و مأمور پلیس که رفتند، ایرینا بخاری برقی اتاق خواب را روشن کرد. پلیور سفیدش را پوشید و به کشیش نگاه کرد که داشت توی چمدان مشکی را می کاوید. کشیش هاج و واج به ایرینا نگاه کرد و گفت: این خرت و پرت ها چیه توی چمدان؟ یک مشت لباس بچه و لوازم آرایش و دو سه مجسمه ی برنزی کوچک از مریم مقدس که روزنامه پیچ شده بود و چند دست لباس زیر زنانه که اول فکر کرد آن ها را ایرینا خریده است، اما وقتی ایرینا کنارش چمپاته زد و وسایل داخل چمدان را با دقت نگاه کرد، گفت: خدای من! این که وسایل ما نیست! نکند چمدان را اشتباه برداشته ایم؟ چمدان را با دقت نگاه کرد، شبیه همان چمدانی که بود سرگئی خریده بود. - حالا چه کنیم؟ این چمدان مال ما نیست! کشیش نمی توانست به چیزی جز بقچه ی کتاب قدیمی اش فکر کند؛ به گنج گرانبهایی که امانت عیسی مسیح بود. پس باید فشار خونش بالا می رفت. زیر پوستش مور مور می کرد و رنگ چهره اش می پرید و همان جا کنار چمدان ولو میشد روی زمین. اما کشیش سرش پایین بود و به سر مجسمه ی مریم مقدس که از لای روزنامه بیرون زده بود، نگاه می کرد. کشیش وقتی به خود آمد که ایرینا صدایش زد: - حواست کجاست؟ فردا باید برویم فرودگاه. شاید کسی که چمدان را برده برگرداند. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ کشیش نگاهش به ایرینا بود و حواسش جای دیگری سیر می کرد. ایرینا هر چه نگاهش کرد، حرفی از او نشنید. در حالی که به طرف اتاق خواب می رفت گفت: تا صبح همان جا بنشین! به درک که چمدان گم شد. بعد در اتاق را محکم پشت سرش بست. کشیش چون شبحی ساکت و بی حرکت، کنار چمدان نشسته بود، با قامتی خمیده و سری فرو افتاده و چشم هایی فرو بسته. خواب بود یا بیدار؟ مرده بود یا زنده؟ وقتی صدایی شنید، به خود آمد. انگار کسی او را به نام می خواند پدر ایوانف! وقتی برای بار دوم صدا را شنید، به سختی سرش را بلند کرد. چشم هایش را گشود. مردی جوان با ردایی سفید و محاسنی بلند، مقابلش ایستاده بود. مرد، چشم هایی درشت و مردمکی سیاه داشت. کشیش لحظاتی خیره نگاهش کرد. غریبه نمی نمود، انگار او را بارها دیده بود. جوان بقچه ای را که توی دست هایش بود، بالا آورد. کشیش که چشمش به بقچه خورد، مثل برق گرفته ها از جا بلند شد. با دیدن بقچه ی کتاب قدیمی اش در دست جوان، گویی همه ی خستگی سفر و غم و اندوه گم شدن چمدان از او رخت بست. فکر کرد این جوان کتابش را برایش آورده است، اما چرا بدون چمدان؟ خواست همین سؤال را از او بپرسد، حرفی بزند و حداقل تشکری کند که چنین کتاب با ارزشی را به او بازگردانده است. اما هر چه کرد صدایی از حلقومش بیرون نیامد. لبهایش انگار به هم دوخته شده بود و زبانش چون تخته سنگی در دهانش سنگینی می کرد. صدای جوان، نرم و سبک به گوش رسید. انگار این صدا از راه بسیار دوری می آمد: - پدر ایوانف تو امانت ما را به خوبی پاس داشتی. آن طفل امروز در روح تو رشد یافته و وجودت را در بر گرفته است. چراغی در وجودت فروزان گشته، که روشناییش چراغ راه و گرمایش ذخیره آخرتت خواهد شد. بدان پدر ایوانف که ما به یاد مؤمنان خود هستیم و آن ها را فراموش نمی کنیم؛ به ویژه تو را که قبای کشیشی را با عبای علی بن ابیطالب آمیختی و روح عریانت را کسوتی پوشاندی که جز رستگاران چنین کسوتی بر تن ندارند. ما امانت خود را برداشتیم تا ببینیم بعد از تو چه کسی مستعد پذیرش آن است. حال بیا و پیامبر خود عیسی مسیح را بدرقه کن! کشیش گنگ و گیج بود، نمی دانست خواب است یا بیدار. به سختی قدمی جلو برداشت. جوان به جای این که به طرف در خروجی برود، به سوی دیواری رفت که تابلویی قدیمی عیسی مسیح روی آن نصب شده بود. کشیش دیگر نای حرکت نداشت، ایستاد و به جوان نگاه کرد که کم کم تبدیل به نور شد، به هاله ای سفید که به طرف رفت و در آن محو گردید. کشیش با صدای ایرینا به خود آمد و چشم هایش را باز کرد: - خدا مرگم را بدهد! از دیشب تا حالا این جا خوابیده ای؟ بلند شو که باید برویم فرودگاه. شاید بشود چمدانمان را پیدا کنیم. بلند شو دست و صورتت را بشوی تا من صبحانه ات را آماده کنم. کشیش به عکس عیسی مسیح روی دیوار نگاه کرد و گفت: لازم نیست برویم فرودگاه. کارهای مهمتری هست که باید انجام بدهم. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
سلام دوستان قسمت آخر رمان قدیس تقدیم نگاهتون🌹 از همراهی شما در این مدت بسیار سپاسگزاریم❤️ شما می تونید تحلیل کلی خودتون رو در مورد رمان قدیس این آی دی بفرستید 👇 @konjnevis تحلیل های شما در صورت رضایت شما در کانال قرار گرقته خواهد شد.😊🌸 با ما همراه باشید تا رمان های جذاب بعدی که تو راهه😍❤️
گزیده نظر ها در مورد رمان #قدیس
امروز رییس جمهور روحانی : از مردم بپرسید گرانی میخواهند یا ارزانی ! اگر نباشد گرانی ایجاد میشود! ⭕️ ⭕️ آیا قیمت اجناس در شمال تهران نسبت به درآمد آنها (بخوانید اختلاس آنها) متناسب است ؟ آیا روحانی گرانی را می فهمد...؟؟ آیا ایشان معنای ارزانی را می داند ؟؟ آیا منظورش از ارزانی ، همان گرانی هست که ایجاد کرده است..؟ آیا ایشان با فن زبان کشور را می خواهد اداره و کاستی های خود را جبران کند؟؟ آیا..... @chaharrah_majazi
نظرات_شما
بزرگترین تجارت بود! 🛳برای انتقال بردها کشتی های مخصوصی ساخته شد و این بردگان از آفریقا به انتقال میداد ▪️زیر عرشه کشتی برده ها در فضایی ۲متر ×۴۰ در غل و هفته ها یا ماه ها باید تحمل میکردند تا از اقیانوس اطلس عبور کنند! ♈️قرون ۱۷ و۱۸ @chaharrah_majazi
نظر مخاطب عزیز ✅ ممنون از پیشنهاد انتشار شما ... آفرین به حسن مشارکت شما....
ای کاش هر کدام از ما جهت بهتر شدن مولامون ، این رمان رو حداقل به ۲نفر معرفی کنیم...
نظر شمــــــا #رمان_قدیس #رمان_های_آینده
🔻خشم و نفرت از استعمار و قلدری انگلیس را در این جمله ببینید : 🔴 هر چیز را بسوزان جز زغالشان را ..!🔴 (شاعر و هجو نویس ایرلندی ) @chaharrah_majazi
چه میگوید؟ ⚠️سخنگوی جلیقه زردهای معترض 🔸ما از انقلاب ۱۹۷۹ (ایران) بر ضد استبداد الهام گرفته ایم 🔸 الکساندر در حالی در این سخن را میگوید که این کشور معروف به مهد دموکراسی است ...! 🔺چشم ها را باید شست - غرب را جور دیگر باید دید @chaharrah_majazi
🔸قابل توجه مسئولان ، مدیران و تحول خواهان 🔸 اگر از غافل شوید موفق نخواهید شد ❗️ 🔻اگر میخواهید فرهنگ یا رفتاری اقتصادی را در میان مردم به درستی مرسوم کنید یا آنها را از رفتاری باز دارید ویا نهایتا آنها را با خود همراه کنید با توده ی مردم صحبت کنید ، پای خواسته هایشان بنشینید و از ایده و تفکرات آنها شناخت پیدا کنید ، ،، ،، انقلاب با سرعت در مسیر پیشرفت جلو میرود اما....❗️ اما آرمان های انقلاب زمانی در میان مردم به درستی نهادینه میشود که نخبگان ، مدیران ، ایده پردازان و .. مردم را هنگام با خود پیش ببرند وگرنه نتیجه آن میشود که مردم اصلا دستاورهای را به چشم نمی بینند .❕ 💠به یک مثال تاریخی از زمان روسیه تزاری توجه کنید👇 @chaharrah_majazi در سال ۱۸۶۱ سرف بودن (غلام بودن) دهقانان ملغی گردید . این امر برای دهقانان اهمیت بسیار داشت اما بهبود مؤثری در وضع ایشان به وجود نیاورد زیرا دهقانان و سرف های آزاد شده به اندازه كافی زمین به دست نمی آوردند که بتوانند آزادانه کار کنند و زندگیشان بهتر شود. در این ضمن بسط و توسعه در میان طبقه درس خوانده و فشار تضييقات حکومت تزار نسبت به آنها پا به پای یکدیگر پیش می رفت. میان این طبقه تحصیل کرده مترقی و دهقانان و قدر مشترکی وجود نداشت. در سال های ۱۸۷۰ به بعد دانشجویانی که تمایلات سوسیالیستی داشتند تصمیم گرفتند در داخل دهقانان به بپردازند . نفر از دانشجویان به سوی دهکده ها رفتند. دهقانان این دانشجویان را . حرف های آن ها را باور نداشتند و نسبت به ایشان مظنون و بدگمان بودند و تصور می کردند که می خواهند بازاصول سرف بودن را احیا کنند. عملا هم این دهقانان, بسیاری از آن دانشجویان را که به قیمت به خطر انداختن جانشان برای كمك به آنها آمده بودند کردند و به پلیس تزاری تحویل دادند! (نگاهی به تاریخ جهان/۱۱۵۴) این يك نمونه فوق العاده از کار و فعالیتی است که بدون بنیان صحیح و بخاطر تصورات خیالی و بدون تماس با توده های مردم صورت گرفت 🔺اختصاصی🔻 @chaharrah_majazi
💢 #کارگری زنـــــان و کودکان ❗️ نخستین دوران تأسیس کارخانه ها و تولید بزرگ و دامنه دار، با استثمار هولناک کارگران مخصوصاً #زنان و #کودکان همراه بود . کار فرمایان و سرمایه داران ترجیح می دادند که زنان و کودکان را به کار بکشانند زیرا به ایشان #مزد کمتری می پرداختند و گاهی آن ها را هر روز تا #هجده ساعت در شرایط بسیار #نامناسب و محیط های نا سالم به کار وا می داشتند. #زن #کارگری #اوایل_قرن_بیستم 💠 @chaharrah_majazi
▪️آیا در آخر عمر شریف آیت الله سفیر از ایشان عیادت نمودند؟ پاسخ به شبهه ای در تاریخ..پیرامون آیت الله کاشانی 👇 @chaharrah_majazi
ترور رسانه
▪️آیا در آخر عمر شریف آیت الله #کاشانی سفیر #انگلستان از ایشان عیادت نمودند؟ پاسخ به شبهه ای در تا
🔹اما قضیه از چه قرار است؟ کاشانی و عیادت سفیر انگلیس🔹 در زمستان هزار وسیصد وچهل وهمزمان با تشدید بیماری آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی وفقدان امکانات در داخل،جمعی از بازاریان متدین و علاقمند به وی،نخست تصمیم گرفتند تا ایشان را برای معالجه به اروپا ونزد پروفسور کوولِر فرانسوی ببرند (آیت الله در واپسین سالیان حیات،با تنگنای مالی شدید مواجه وحتی به بقال وداروخانه چی محل بدهکار بود واستطاعت مالی چنین سفری را نداشت) این سفر چندی بعد با نظر به حال بیمار دریافتند که وی توانایی جسمی انجام این سفر را ندارد،لذا تصمیم گرفتند تا کوولِر را برای معاینه ایشان به تهران بیاورند .دوتصویر نخست فوق آمده،مربوط به عیادت این پروفسور فرانسوی از آیت الله دربیمارستان است که ارواح سرگردان در فضای مجازی، سعی کرده اند تا وی را به سفیر وقت انگلستان مبدل کنند 🔸🔹🔹🔸 شایان ذکر است که سفیر بریطانیا در فاصله سال های هزار وسیصد وسی وهفت تا هزاروسیصد وچهل ودو،آقای جفری هریسون(تصویر سوم وچهارم)بوده است.فاعتبروا یا اولی الابصار   شایان ذکر است که سفیر بریطانیا در فاصله سال های هزار وسیصد وسی وهفت تا هزاروسیصد وچهل ودو،آقای جفری هریسون بوده است. @chaharrah_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نخستین روزهای ایده موجودیت دیدار تیودور هرتزل بنیانگذار با عبدالحمید دوم پادشاه @chaharrah_majazi
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود... @chaharrah_majazi
#یَلــدا شَبــے بَراے یِڪ دَقیقــہ بیشتَــر فِڪـر ڪَردن بِه تُـــــ❤ــــو... 🌸 طراح: mahboobhe.hj7 یلداتون مبارک😍 شبی پر از شادی و انرژی رو براتون آرزومندیم💞 @chaharrah_majazi