🍃
🍃🍃
🍃🌸🍃
🍃🌸🌸🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_نود_و_یکم
#ابراهیم_حسن_بیگے
عبدالله دستی به محاسن بلندش کشید و گفت:
اگر حق با علی نبود، من و امثال من هرگز در کنار او به جنگ معاویه نمی رفتیم.
اختلاف ما با علی بعد از واقعه ی حکمیت بود؛ علی نباید تن به حکمیت می داد، یا باید پس از آن توبه می کرد که نکرد.
مرحب پرسید:
فکر نمی کنید تعیین تکلیف از سوی شما برای خلیفه ی مسلمین کمی دور از عقل باشد؟
و آیا بهتر نبود برای حفظ وحدت بین پیروان علی، سکوت می کردید؟
تا معاویه قدرت نگیرد و این همه در بلاد اسلامی آشوب نکند؟
عبدالله پاسخ داد:
نه! ما باید به تکلیف شرعی خود عمل می کردیم که کردیم.
عبدالله پرسید:
و حالا تکلیفی بر دوش خود احساس نمی کنید؟
در حالی که معاویه یکه تازی هایش را گسترش داده و شام و مصر را اط حدود حکومت علی خارج ساخته است؟
عبدالله احساس کرد اگر بحث او با مرحب ادامه یابد، ممکن است نیت پنهان او فاش شود، لذا پس از لحظه ای سکوت گفت:
تکلیف ما به زمان و مصلحت هایمان بستگی دارد.
فعلا قصد مبارزه با علی را نداریم.
و من به کوفه آمده ام تا مدتی در این جا باشم و اقوام و دوستانم را زیارت کنم.
بعد، از پنجره به بیرون نگاه کرد و گفت:
وقت اذان مغرب نزدیک است.
بهتر است برای رفتن به مسجد مهیا شویم.
عبدالله در مسجدی کوچک نماز می خواند که در حاشیه ی شهر کوفه قرار داشت؛ یک مسجد محلی متلعق به قبیله ی بنی تمیم که امام جماعت آن پیرمردی یود که میانه خوبی با علی نداشت.
تعداد اندکی به او اقتدا کردند که اغلب همسایگانی بودند که ترجیح می دادند به جای طی مسیر طولانی تا مسجد جامع، نمازشان را در این مسجد بخوانند.
#هفته_وحدت
#تلنگر
#یمن
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
💠@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.