eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
655 ویدیو
43 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
یکـ ایرانی در کانادا #‌اگر_من_رییس_جمهور_بودم.... @chaharrah_majazi
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ، ﺧﻮﺩﺵ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻗﻠﻘﻠﮏ ﺩﻫﺪ، ﻣﻐﺰﺵ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭِ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﻠﻘﻠﮑﺶ ﻧﻤﯽ‌ﺁﯾﺪ. بیشعوﺭﯼ ﻫﻢ دقیقا ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ است ! خیلی‌ها ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﻌﻮﺭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ #خاویر_کرمنت #کتاب بیشعوری 📚 @chaharrah_majazi
ترور رسانه
🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_ه
به قسمت قبلے☝️ 🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ عمرو عاص که از شدت سرفه، بدنش خم شده بود، سرش را بلند کرد و نفس عمیقی کشید پیرمرد گفت: قربان خودتان را ناراحت نکنید. خواست خدا بود که این بیماری بر شما عارض شد و به مسجد ترفتید. باید خدا را شکر کنیم و صدقه بدهیم. عمروعاص به عمرو اشاره کرد و گفت: این مردک را از اینجا ببرید. ۲۶ ساعت فرصت بدهید تا حرف بزند که کیست و از سوی چه کسی مأموریت داشته. اگر حرف نزد با شمشیر خودش، از وسط دو شقه اش کنید و جنازه اش را جلوی سگ ها بیندازید. نگهبان ها عمرو را با خود بردند. عمروعاص روی تخت نشست و رو به پیرمرد گفت: قصد داشتم صبح به مسجد بروم. خداوند به اندکی تب و سرفه مأموریت داد تا مانع رفتنم شوند. الحق که خداوند حافظ و دوستدار ماست. سپس پوزخندی زد و سرش را تکان داد. برک بن عبدالله مردی بود کوتاه قد لاغر و سیاه چرده با موهای مجعد. دستار سفیدی روی سرش بسته بود و با هر قدمی که در بازار پیام بر می داشت، شلیته ی بلند و گشادش موج برمی داشت. بازار در آن است از ماه رمضان خلوت بود. در انتهای بازار راسته ی آهنگرها قرار هست که صدای چکش و آهن و سندان، زیر سقف گنبدی اش می پیچید و صدای گوش خراشی برمی خاست. اینک مقابل یکی از مغازه ها ایستاد. پیرمرد آهنگری که پیشبند چرمی در واش تا زیر زانویش می رسید، داخل مغازه روی کنده ی درختی نشسته بود. برک جلو رفت، در چارچوب در ایستاد، شمشیر پارچه پیچ شده اش را بلند کرد و به پیر مرد نشان داد و گفت: آمده ام شمشیرم را تیز کنم. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ بعد جلوتر رفت، شمشیر را از داخل پارچه بیرون آورد و مقابل پیرمرد گرفت. پیرمرد بدون این که حرفی بزند، شمشیر را از دست او گرفت و با دقت به آن نگاه کرد. به قبضه ی سفید و استخوانی اش دست کشید و با انگشت لبه ی آن را لمس کرد. بعد رو به برک گفت: باید غریبه باشی؛ این شمشیر کار استادکاران حجاز است. برک تبسمی کرد و گفت: بله، من اهل حجازم. پیرمرد پرسید: از کدام شهر آمدی؟ برک گفت: مکه... پیر مرد ذوق زده به او چشم دوخت و گفت: به به! خوش به سعادتتان که در جوار خانه ی خدا زندگی می کنید. بعد با دست به صندوقچه ای اشاره کرد و گفت: بنشین اینجا پسرم. شمشیرت را چنان تیز کنم که آهنگران حجاز از دیدنش حیران شوند. برک روی صندوقچه نشست. پیرمرد در حالی که هنوز به لبه و تیغه ی شمشیر نگاه می کرد پرسید: چه خبر از حجاز و کوفه جوان؟ برک با در نظر گرفتن جوانب احتیاط پاسخ داد: خوبند پدر! مردم به زندگی شان مشغولند. در کوفه نیز علی مشکلات خودش را دارد. پیرمرد گفت: شاید اگر اختلاف بین معاويه و على نبود، حکومت دو پاره نمی شد. اختلاف بین بزرگان، آتشی است که دودش به رود می رود. برک پیرمرد را ادم خردمندی یافت. با این وجود می دانست احتياط شرط عقل است. گفت: بله، شما راست می گویید. هم على و هم معاویه راه و روش خود را، راه و روش رسول الله می دانند و ادعا می کنند که حکومتشان بر پایه و اصول قرآنی است. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
♨️حسود را سه نشانه است: پشت سر غیبت مے ڪند رو به رو تملق مے گوید و از گرفتاری دیگران شاد مے شود.♨️ 💌 @chaharrah_majazi
ترور رسانه
🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_هشتاد_و_ی
به قسمت قبلے☝️ 🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ اما فقط خدا میداند که کدامشان می گویند و کدامشان . پیر مرد به چشم های درشت برک خیره شد و با صدای آهسته تری گفت: اگر از من می شنوی، بدان که با است. من در زمان خلیفه ی سوم یک سالی در مدینه بودم. همه ی این جماعت را می شناسم، اما على چیز دیگری است؛ علم و علی، و بزرگ منشی علی و زهد و را در هیچ کس ندیدم. به همین دلیل است که شنیدیم شما مردم حجاز و عراق با جان و دل با او بیعت کردید. چون فاصله ی على از خلفای پیشین بسیار و به رسول الله اندک است. بعد سوهان را به تیغه ی شمشیر کشید و ادامه داد: البته در شام نباید اسم على را ببری؛ مگر این که او را لعن کنی. مواظب جاسوسان معاویه باش و از علی پیش کسی سخنی نگو. برک گفت: اما در حجاز و عراق، علی به کسی اجازه نمی دهد معاویه را لعن کند. پیرمرد گفت: و این تنها یک دلیل برای برتری علی است. از من می شنوید، شما باید خیلی مواظب جان علی باشید تا به سرنوشت خلیفه ی سوم، دچار نشود. در شام از بس على سخن گفته اند، برخی متحجران حاضرند بدون هیچ چشمداشتی به کوفه بروند و علی را ! این سخن پیرمرد چون پتکی بر سر برک فرود آمد. پیرمرد ناخواسته او و دوستانش را جزء متحجرانی دانسته بود که قصد جان علی را کرده بودند. گفت: اما می دانی که اگر علی در صفین با معاویه مدارا نمی کرد و تن به حکمیت نمی داد، امروز شام از پیکره ی حکومت او دور نمی افتاد. من آن روز خود در صفین بودم و دیدم که صبر و بردباری علی و آن ماجرای قرآن به نیزه کردن معاویه، چگونه سپاه علی را دوپاره کردو در نهایت معاویه را که شکستش حتمی و سقوط حکومتش قطعی بود پیروز جنگ گردانید. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ پیرمرد همان طور که مشغول تیز کردن شمشیر بود، بدون این که سرش را بلند کند، گفت: آفرین به تو جوان! می دانستم که دارنده ی این شمشیر، باید مرد میدان دیده و کار آزموده ای باشد... بعد شمشیر را مقابل صورتش گرفت و گفت: این شمشیر به اندازه ی کافی تیز بود، با وجود این چنان تیزش کردم که اگر به کمر گاوی ضربتی بزنی، از وسط دو نیم خواهد شد. سپس با دستمال نمدار، تیغه ی شمشیر را تمیز کرد و گفت: خوب غریبه، نگفتی به چه قصدی به شام آمدی؟ إن شاء الله که خیر است! برک که جواب این سؤال را از قبل آماده داشت، پاسخ داد: من قاری قرآنم؛ به دعوت یکی از دوستانم به شام آمده ام تا چند صباحی به جمعی در حفظ قرآن کمک کنم. پیرمرد با خوشحالی گفت: چه خوب! من همیشه آرزو داشتم قرآن را حفظ کنم... آیا من هم می توانم در جمع شما شرکت کنم؟ برک پاسخ داد: خیلی متأسفم که جلسات ما به پایان رسیده و من همین فردا عازم حجاز هستم. پیر مرد گفت: خیلی بد شد! کاش پیش از این برای تیز کردن شمشیرت به نزد من می آمدی. بعد شمشیر را به طرف او گرفت و گفت: شمشیر خوبی است برایت سفر خوبی آرزو می کنم. برک شمشیر را از پیرمرد گرفت و گفت: ممنونم پدر! خوب تیزش کردید. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
💢اینجا رو بخــون👇 جنگ صفین تو یک قدمی سقــوط معاویه و پیـروزی علی قرار داشت... و دشمن رو ببیـــــــــن! دشمن از عدم یارای امام علی(ع) استفاده کرد و برنده شد... اوضاع امروز هم همینه. فکر نکن امروز با دیروز متفاوته. تنها فرق آدما و دشمنای الان توی . این روزا حیله و مکر دشمنا فقط شده همیـــــــن! "والسلام"
✅ آیا می دانید که؟ مرجع شهید علامه شیخ فضل الله نوری از بانیان تأسیس اولیه مدارس دخترانه در تهران بود؛البته نه از نوع غربی/ دکتر یعقوب توکلی مورخ، به نقل از کتاب"دین و گفتمان اصلاح فرهنگی در دوره قاجار" اثر مونیکا رینگر 💠 @chaharrah_majazi
ترور رسانه
🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_هشتاد_و_س
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ پیر مرد گفت: امیدوارم مجبور نشوی از این شمشیر استفاده کنی. برک سرش را آرام تکان داد و پوزخندی زد. برک معاویه را اولین بار در صفین دیده بود؛ اما معاویه ای که در شام دید، با معاویه ی صفین تفاوت بسیاری داشت. آن روز او خود را سرتا پا در لباس رزم پوشانده بود. معاویه ی شام اما برای خود هیبتی داشت پر دبدبه و کبکبه؛ به خلیفه ی مسلمین نمی مانست. خانه اش به جای آنکه اتاقی در کنار مسجد باشد، قصری بود که مردم شام به آن قصر خضرا می گفتند. با گنبد و بارو و دیوارهایی بلند که چون نگینی در مرکز شهر می درخشید. معاویه در پوشش محافظان و همراهانش به مسجد می آمد. موقع نماز، محافظانش هم به او اقتدا می کردند. برک هر بار که به مسجد آمده بود، از زوایای مختلف نقشه ی ترور را بررسی کرده بود. به نظر نمی رسید انجام کار، مشکل باشد. اگر قرارش برای ترور، صبح نوزدهم رمضان بود، می توانست یکی دو شب پس از ورودش به شام، کار معاویه را یکسره کند. بالاخره آن صبح موعود فرا رسید. آن شب برک تا اذان صبح بیدار بود؛ نه از این که اضطراب اجرای نقشه را داشته باشد یا از چیزی بترسد و بی خواب شود، بلکه عادت داشت در شب قدر بیدار بماند و قرآن بخواند و نماز. این شب قدر اما متفاوت تر از شب های قدر سال های پیش بود؛ او قصد داشت به یک تکلیف بزرگ و عبادتی بزرگتر عمل کند. مردی که یکی از عوامل تفرقه و اختلاف در دین بود، ثوابش کم از عبادت، و کشته شدن در این راه کم از شهادت نبود. طبق نقشه، بعد از به قتل رساندن معاویه باید به سمت مناره ی مسجد می رفت، از پله های باریک آن بالا می کشید و تا خلوت شدن مسجد و طلوع خورشید در آن جا می ماند و با لباس مبدلی که زیر لباسش پوشیده بود، از مسجد خارج می شد. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.